eitaa logo
متی ترانا و نراک 🇮🇷🌷
316 دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
21.9هزار ویدیو
90 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مادرها اشک اند که می چکند.... و آب اند که جاری اند... ای آنکه قلب توست مفاتیح فتح عشق.... #عند_ربهم_یرزقون #مادر_شهيد صلوات 🌷🌷🌷
💠دهان کثیف #مادر_شهید 🔹دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت🚫 یاد میگرفت و در خانه #تکرار می کرد به او می گفتم: دهانت #کثیف شده برو آن را #بشورچون بچه بود باور می کرد و دهانش را می شست 😅 🔸یک بار حرف زشتی را #دوبارتکرار کرد. سری اول شست و برگشت سری دوم آن فحش را مجدد گفت🙊 تشر زدم که دهانش را خوب نشسته است. این بار رفت و با #مایع و صابون دهانش را کف آلود کرد و شست و پیش من آمد و گفت که حالا #دهانم_تمیز_شده. #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری صلوات 😭🌷
💢شاید دور از  حقیقت نباشد وقتی می گویند همه شبه هم هستند👥 نگاه به زندگی مهدی عزیزی که عزیز محله ای بود خالی از این واقعیت نیست؛ واقعیتی که گره خورده به شد در ساخت مسجد محل، مکبر بودنش و روزه هایی که بر خود از 9 سالگی کرد. 💢فعالیتش هایش در او را شیفته حضور در سپاه کرده بود لذا پس از پیش دانشگاهی در دانشکده افسری ثبت نام کرد📝 و تا سال سوم ادامه داد. آنطور که می گوید مهدی تنها متعلق به خانواده اش نبود❌ بلکه برای همه دلگرمی بود. 💢هیچ وقت از کارهایش که برای انجام میداد سخن به میان نمی آورد و هر بار خانواده از او جویای می شدند حرف را عوض می کرد☺️ 🌷 🌹🍃صلوات
نمی‌آید به چشمم غیر از تو👤 این یعنی ... به لطفِ عشـ♥️ـق تمرین می‌کنم را! _دلتنگی💔 آرامش دل خانواده شهدا و یاد شهدا صلوات 😭🌷🍃
🍃یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر برای چه بوده است !. راوی: 🌺به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃صلوات
❁﷽❁ . 🔰 : حاج آقا همواره به من توصیه میکردند که بچه ها رو با وضو شیر بدهم 🔸️برای جواد هم همین مراقبت ها را انجام میدادم. 🔸️پدرش هم در حلال بودن لقمه ها و درآمدهای خانه بسیار دقت می کردند. 🔸️از کودکی به آموختن قرآن تحت تعلیم پدر بزرگوار و برادرش حاج محمدرضا پرداخت و کم کم با هم مسجد و پایگاه بسیج امام محمدباقر(ع) را سر و سامان دادند. 🔸️یک هم در همان جا راه اندازی کردند تا پیوست قوی فرهنگی را کامل کنند. 🔸️دیگه خودش بخشی از کلام الله شده بود(برادر شهید) . صلوات 🌹🍃
خیلی ساکت و مظلوم بود خیلی هم نظم داشت هر وقت از مدرسه می‌آمد خانه اولین کاری که میکرد پله‌ها را تمیز میکرد و کفش‌ها را دستمال میکشید بعد دست‌هایش را می‌شست و جلوی آفتاب خشک می‌کرد بسیار کمک حال من بود طوری که وقتی مهمان می‌آمد لذت میبردم از اینکه همه چیز یکدست و سفره منظم چیده شده. خودش غذا نمی خورد تا مهمان‌ها غذایشان تمام شود. 🌹🍃🌹🍃صلوات
اوایل که تازه با شهید رسول خلیلی آشنا شده بود، با کلی ذوق و شوق عکس‌هایش را به من نشان می‌داد و می‌گفت: ببین ما چقدر شبیه هم هستیم. خیلی جدی نمی‌گرفتم. حتی عکس این شهید را روی صفحه کامپیوترش گذاشته بود. یکبار آن را دیدم و گفتم که تو چقدر خود خواهی! عکس خودت را گذاشتی اینجا! خندید و گفت: دیدی نتوانستی تشخیص بدهی من نیستم، شهید رسول خلیلی است. شهدا رو یاد کنید با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🍃💐🍃
آن روز که می رفت نگاهش به قد و بالا و عزم راسخش بود آن روز که برگشت پیکر خونی پسر قاب عکس چشمان مادر شد و ،نگاهش به ماست که چگونه قرار است بایستیم و ادامه بدهیم ؟! شهید 🇮🇷 سیدالشهدا و بنام شهدا 😭🌷🍃✋ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
... ✍راوے: 📌 آخرین مرتبه‌اے ڪه مےخواست به جبهه برود از تمام اقوام و دوستان خداحافظے ڪرد .. نامه عجیبی نوشته بود ڪہ «هرگاه من به منزل برگردم مرا نمے‌شناسید» و همان طوری ڪه نوشته بود، مانند جدش امام حسین(ع) و برادرش حضرت ابوالفضل(ع)‌ بی سر و بی‌دست به خانه برگشت. پیڪرسیــد صاحب را از روی شلوار پلنگے اش شناسایے کردیم ؛ سید صاحب دو مزار دارد یکی در بهشت زهرا(س) و یکی هم در سه راهے کوشک... پاهایش در بهشت زهرا(س)  و سرو بدنش که درسه راهے ڪوشڪ  پودر شده بود به همراه پیڪرهای ۴ شهید سادات دیگر درهمان نقطه دفن ‌شد. یادمان شهدای خمسه سادات در سہ راهے ڪوشڪ امروزه محل زیارت کاروان‌هاے راهیان نور است.. 🌹🍃 صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷🍃
🌸🌱: او همیشہ با من دربارہ ے شهادت صحبت میڪرد ڪہ من نباید ناراحت بشوم بہ من میگفت من یقین دارم ڪہ قوے و میباشے. در خواب دیدم ڪہ آمدہ بود و من رو باخودش برد.خوشحال بود از او پرسیدم مامانے حالت چطورہ خوشحالے قربونت برم در خواب از او پرسیدم چہ احساسے داشتے هنگام بہ من گفت:من خیلے خوشحال هستم و(در آن لحظه)هيچ احساسی بہ غیر خوبے نداشتم. هنگامے ڪہ بہ نزدیڪے مسیر قبرستان رسیدیم؛گفتم من از لحظہ خیلے میترسم. بہ من گفت:نترس من با یک حس خوب منتظرتم❤ ♥️✨ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل
مادرم مرا یکبار به دنیا آورد اما برادرم را ۳۶ سال است هر صبح به دنیا می‌آورد بزرگ می‌کند ... به جنگ می‌فرستد و او هر بار بر نمی‌گردد ... 🌱وقتی بخشی از قلب ما آسیب می‌بیند گویی همه وجودمان می‌لرزد و به درد می‌آید. شاید به همین‌خاطر است که می‌گویند بین مادر و فرزند ارتباطی ماورایی برقرار است. روزی که برادرم شهید شد، مادرم خیلی منقلب و بی‌تاب بودند. آنقدر که من به ایشان گفتم چی شده چرا اینقدر منقلبید؟ گفتند امروز احساس می‌کنم دست‌هایم مال خودم نیستند و اصلا جان ندارم. خیلی دلم شور می‌زند، انگار چیزی از قلبم کنده شده است. من گفتم چیزی نیست نگران نباشید. بعدا فهمیدیم در همان ساعت‌ها برادرم شهید شده بود. انگار ارتباط مادر و فرزندی بسیار قوی‌تر از تصور ما است. نقل از خواهر شهید و روزهای دلتنگی 😭🌷🍃 صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌹🍃