🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 🌷
در تمام زندگی بیست ساله اش،
یک بار برات کربلا
را گرفت. هر چند پایان عمر این دنیایی اش،🌍
مصادف شد با سر گذاشتن بر دامن مادر سادات
(س) و شب زیارتی حضرت سیدالشهداء (ع)
ومهمانی ارباب در کربلا.🕊
ماه مبارک رمضان 🌙
سال نود بود که بین الحرمینی شد برایمان...
حرکت ساعت نُه صبح بود. ما احتمال می دادیم
که به تعویق افتد، لذا سحری خوردیم... از همان
ابتدای سفر در اتوبوس🚌،با اینکه هم سفرها را نمی شناخت،ملحق شد به جوانهای ته اتوبوس.
دیگر اول اتوبوس پیدایش نشد.
حدود ساعت ⏰یازده صبح بود که از حد ترخص
گذشتیم.همان موقع بود که از ته اتوبوس آمد کنار
مادر و گفت: «خب دیگه! وقت افطاره!»
- محمد! ما سحری خوردیم! لااقل بذار وقت ناهار
بشه!❗️
_ «نه دیگه! حد ترخص گذشت. خدا اجازه داده
بسه دیگه! شما طولانیش نکن!» 😄و شروع کرد به
افطاری خوردن!
یکی از ویژگی های بارزش همین بود؛فقط از یک
نفر خجالت می کشید، از یک نفر به طور کامل
اطاعت می کرد، محدودیت های یک نفر را بی چون و چرا می پذیرفت و واقعا به آن پایبند بود.
وقتی در کاری جواز از پروردگارش داشت،
محدودیت های سخت گیرانهی سایرین را قبولنمی کرد.
وقتی شرع به او اجازه ی کار درستی
را می داد،برای عرف و نگاه مردم،خواست بقیه ارزش قائل نبود.
_ «از خدا جلو نزنید!!!»
#نقل_از_خواهربزرگوار_شهید 🍃
#مدافع_حرم
#شهیدآقامحمدرضادهقانامیری🌷
#سوریهحلبالعیس
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات🌷🍃 🇮🇷