eitaa logo
متی ترانا و نراک 🇮🇷🌷
316 دنبال‌کننده
48.5هزار عکس
21.9هزار ویدیو
90 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 مادرم توی خواستگاری شرط ڪرد ڪه دخترم ، صبح‌ها باید شیر و قهوه جلوش بذاری و ... خلاصہ زندگی با این دختر سختہ ؛ اما مصطفی همیشہ با اینڪه قهوه نمی‌خورد برایم قهوه درست می‌ڪرد . می‌گفتم : «واسہ چی این ڪارو می‌ڪنی؟...». می‌گفت : «من بہ مادرت قول دادم ڪه این ڪارها رو انجام بدم .» محبت‌هاش رو ڪه می‌دیدم احساس می‌ڪردم رنگ خدایی بہ زندگیمون داده . ✍ : ڪتاب افلاڪیان ، ج۴ ، ص۷
📖 زغال ها گل انداختہ بود ؛ جوجہ ها توی آبلیمو و پیاز و زعفران حسابی قوام گرفتہ بود .😊 تا آمدم سیخ ها را بگذارم روی منقل ، سروڪله اش پیدا شد ؛ من زودتر نماز خوانده بودم ڪه نهار رو روبہ راه ڪنم . پرسید : داری چیڪار میڪنی ؟ گفتم : میبینی ڪه می خواهم برای نهار جوجہ بزنیم ! 😀 -گفت : با این دود و دمی ڪه راه می اندازی اگہ یہ بچہ دلش خواست چی ؟ اگه یہ زن حاملہ هوس ڪرد چی ؟!😒 مجبورمان ڪرد با دل گرسنہ بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم جای خلوط تر .😌 یڪ پارڪ جنگلی پیدا ڪردیم ، تڪ و توڪ گوشه ڪنار فرش انداختہ بودند برای استراحت . ڪسب تڪلیف ڪردیم ڪه (آقا محسن اینجا مورد تأییده ؟)‌ 😉 با اجازه اش همان جا اُتراق ڪردیم دور از چشم بقیہ .☺️ شهید مدافع حرم 📗برشی از ڪتاب سربلند صلوات 🌷🍃
📖نوجوانی جهادگر شانزده سالہ بود ڪه از طرف دبیرستان بہ سفر جهادی رفت ؛ 😍 می خواستند برای بهتر شدن آبیاری آن روستای محروم استخر بسازند . زمین سفت و سختی بود ڪه باید خیلی انرژی صرف می شد . 😞 هر گروه وظیفہ خودش را داشت ؛ خیلے ها ڪم آورده بودند . اما او خستگےناپذیر بود و جاے چند نفر ڪار مےڪرد ؛ ڪلنگ مےزد ، بیل مےزد ، خاڪ را از جایی دیگر منتقل مےڪرد . بمب انرژی بود .✌️☺️ منبع : ڪتاب ابووصال 🌹صلوات
📖 ڪفاره پدر رو بہ من با عصبانيت گفت : «چرا ڪار زنت را انجام ميدی ، ڪار زن و مرد از هم جداست ?!» هنوز حرفش تمام نشده بود ڪه عباس وارد حياط شد و گفت : «بابا شما اشتباه مےڪنی ؛ من هم اگر زن بگيرم ڪار مےڪنم ! ڪار ڪردن مرد برای زن توی خونہ ، خيلی خوبہ و مےتونہ ڪفاره بعضی گناهان باشہ !» حالا پس از عباس ، پدر بہ خانواده ڪمڪ مےڪند . اين سنت را عباس ميان خانواده بہ جا گذاشت . آن سوی دیار دل 📗 صلوات 🌷❤️🌷
📖 ✍ تسلیم شدن چند تڪفیری به خاطر گفتگوی جالب شهید با آنها... یڪی از بی‌سیم‌های تڪفیری‌ها افتاد دست ما . سریع بی‌سیم را برداشتم . می‌خواستم بد و بیراه بگم . عمار (شهید محمدخانی) آمد و گفت ڪه دشمن را عصبانی نڪن . گفتم : پس چی بگم به اینا ؟! گفت : «بگو اگه شما مسلمونید ، ما هم مسلمونیم . این گلوله‌هایی ڪه شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد ...» سؤال ڪردند شما ڪی هستید و چرا با ما می‌جنگید ؟! گفت : «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم ڪه صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون ڪردیم . ما همون هایی هستیم ڪه آمریڪایی ها رو از عراق بیرون ڪردیم . ما لشڪری هستیم از لشڪر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ ها و آزادی قبله اول مسلمون ها مسجدالاقصی است... بحث و جدل ما ادامه پیدا ڪرد تا وقت اذان . بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تڪفیری‌ها تسلیم ما شدند . می‌گفتند : «از شما در ذهن ما یڪ ڪافر ساخته اند .» 📗ڪتاب عمّارحلب صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 😭🌷🍃