جایی...
@Jaieebaraye...
در روزهای تاریخیای به سر میبریم. روزها و ایامی که احتمالاً سالهای سال بعد، در کتب تاریخ روایت خواهند شد و از آنها به عنوان نقطهٔ عطف سرگذشت ایران یاد خواهد شد. ما روزهای "لازم الروایتی" را از سر میگذرانیم و روایتها و قضاوتهای تک تک ما برای نسلهای بعد قطعاً خواندنی و مهم خواهد بود. روایت اینکه چطور این روزها را گذراندیم و مولد آیندهای شدیم که بناست فرزندانمان در آن زندگی کنند.
در جامعهٔ متکثر و پُرشکاف امروز ایران، شکاف میان قشر حزباللهی، اساسیترین نقش در وضع فردای این کشور خواهد داشت. شکافی که به طور جدی و صریح از تابستان ۱۴۰۱ در ساحت فرهنگی و اجتماعی شکل گرفت و خواهران و برادران دیروز را به طور بیتعارفی در مقابل هم قرار داد. دو سر طیف در این یک سال و ده ماه به جدالهای لفظی و رسانهای در ساحت فرهنگی و اجتماعی پرداختند، در لانگشات و جلوی دوربین با هم عکس یادگاری گرفتند و از اتحاد و همبستگی دم زدند و در کلوزآپ و پشت هم، به هم دندان نشان دادند و همدیگر را متهم و تکفیر کردند.
از حدود سه ماه پیش و با شهادت سید ابراهیم رئیسی و شروع فرآیند انتخاب رئیس جمهور جدید اما، این شکاف وارد مرحلهٔ تازهتر و عمیقتری شد. حالا دیگر محل اختلاف نه ساحت فرهنگ و اجتماع و جزئیات سلیقهای، که سیاست و فلسفهٔ حاکمیت و کلیات ناموسی بود. حالا دیگر محل نزاع به نقطهای رسیده بود که با تعارف و جدال لفظی نمیشد آن را پیش برد.
سیاست، عرصهٔ قهر و آشتیهای کودکانه نیست، عرصهٔ مرگ و زندگی است. سیاست عرصهٔ جنگ است، جنگ قدرت، و همچون هر جنگی، تنها دو دسته دارد، دوست و دشمن. زندگیِ دوست در گرو مرگِ دشمن است و همین صراحتِ مرگ و زندگی است که نزاع امروز را به چیزی فراتر از اختلاف نظرهای سلیقهای تبدیل میکند.
ما از هفتهٔ منتهی به دور اول انتخابات چیزی را تجربه میکنیم که در گذشته سابقه ندارد و مؤید شروع دورانی تازه با دوقطبی [حقیقی] تازه است، همچون اتفاقاتی که در بهار ۱۳۷۶ تجربه شد. حالا این شکاف برخلاف ۷۶ و ۸۸، در دل جریان حزبالله و به معنای دقیقتر، هستهٔ سخت نظام، است که رخ میدهد و در پی خود دو جریانی میسازد که بناست آینده را بسازند و نمایندگی کنند. فاتحهٔ اصلاحطلبی با مرگ دولت روحانی در آبان ۹۸ خوانده شد و دیگر جز لاشهٔ بیجان و مترسکی بیفایده چیزی از آن نمانده. ما امروز با دو جریان تازهای مواجهیم که راه رفتن را از کوران تابستان ۱۴۰۱ شروع کردند و حالا در روشنترین و صریحترین نقطهٔ سیاست، به مصاف هم رسیدند. بار دیگر شکلگیری دو جریان از دل هستهٔ سخت نظام و باز هم با جرقهای در میدان فرهنگ و صفآراییای جنگی در میدان سیاست. با این تفاوت که آن دو جریان سابق که در نیمهٔ دوم دههٔ هفتاد شکل گرفتند مبتنی بر امام بودند و دو جریان امروز مبتنی بر رهبری. من نام این دو جریان را فعلاً «حزباللهی آرمانگرا» و «حزباللهی محافظهکار» میگذارم.
انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳، اولین مواجههٔ جدی و مصاف رسمی این دو جریان بود و اولین نقطهٔ اوج این جدال، سه روز منتهی به دور اول تا سه روز بعد از اعلام نتایج نهایی بود. از طرفی با جریانی ایدهآلگرا مواجهیم که افق و هدفی دارد اما آن هدف برایش وسیله را توجیه نمیکند، تن به بازیهای پدرخواندهها نمیدهد و مواجههای نقادانه و عدالتطلبانه دارد و از طرفی دیگر، با جریان محافظهکاری طرفیم که جدیترین هدفش، کسب نفس «قدرت» است و برای به دست آوردنش دست به هر کاری میزند - همچون سناریویی که در دو روز منتهی به دور اول انتخابات اجرا کرد و بازیگران و نابازیگران بزرگی را خرج آن کرد - ریشه در قمار پدرخواندهها دارد و در ساحت سیاست، به دنبال ترویج تقلید و اشعریمسلکی در عموم جامعه است.
هر چه تلاش جریان اول، مواجههٔ جامعه با سیاست از سر بلوغ است، جریان دوم به طفیلی ماندن جامعه مشتاق است. هر چه جریان اول تلاش میکند جامعه با منطق و استدلال دست به انتخاب بزند، جریان دوم به تقلید کورکورانه و مواجههٔ سطحی و ظاهری دعوت میکند. مؤید این کلام، تجربهٔ گرانی است که در همین دو ماه حاصل کردیم؛ آن از اتفاقات ریز و درشت انتخابات و این هم از لحظاتی که برای انتخاب کابینه بر مجلس میگذرد. عوض مواجههٔ عمیق و باطنی با افق جمهوری اسلامی و مشی فکری رهبری و توجه به منظر و معیارهای ایشان، جریان دوم به پارهنقلهایی زمانومکاندار استناد میکند و همه را به پذیرفتن آن فرا میخواند. حکایت قرآنِ کاغذیای شده که در مقابل قرآن ناطق، بر نیزه شد تا عوام را فریب دهد و به مقصود، نائل شود.
جماعت مفلوک و شکستخوردهای که سالها شبانهروز، صدق و کذب را آمیخته و به نقد و تخریب خط فکری جریان «پایداری» و به زبان صریحتر، مشی سیاسی «مرحوم مصباح» - آن هم با کلیدواژههای «ولایت مطلقه» و «حکومت اسلامی به جای جمهوری اسلامی» - پرداختند، امروز مضحکانه و برای حفظ منافع، همه را به همان دعوت میکنند. جالب آن است که حزباللهی محافظهکار هم با تکرار همین حرفها، آن را چماق میکند و بر سر حزباللهی آرمانگرا میکوبد، در حالی که تا همین یک ماه پیش، همین جریان مقابل خود را «پایداریچی» و پیرو تفکر مرحوم مصباح معرفی میکرد! سؤال این است؛ آیا کسی که با موضوع مواجههای نقادانه دارد و اسیر کُد و نقل قول و نظر عالم و مرجع و رهبری نمیشود به تفکر پایداری نزدیکتر است؟ یا آنی که اشعریمسلکانه به ظاهر کلام رهبری استناد میکند و همه را با چماق به اطاعت بیچون و چرا از این نظر فرا میخواند؟! کدام به ذات جمهوری اسلامی و مردمسالاری دینی و مشی فکری رهبری وفادارتر است؟ کدام به رشد و بلوغ سیاسی جامعه اهتمام بیشتری دارد؟ و کدام حاضر است برای کسب قدرت دست به هر کاری بزند؟ کدام با ابزار عوامفریبی به استقبال مسائل میرود؟ کدام به دنبال تحقیر و تحمیق جامعه است و از طفیلی ماندنش استقبال میکند؟
آنچه امروز با آن مواجهیم، دیگر اختلاف سلیقهٔ دو برادر نیست، نبرد مرگ و زندگیای است که میان دو جریان تازه در سپهر سیاسی ایران به راه افتاده است. آیندهٔ ایران، مولود نزاع و نقشآفرینی «حزباللهی آرمانگرا» و «حزباللهی محافظهکار» است. جریان اول برای نیل به افق انقلاب اسلامی میجنگد و جریان دوم برای نیل به قدرت. گفتار جریان اول، آرمانگرایانه، نقادانه و عدالتخواهانه است و گفتار جریان دوم، محافظهکارانه، عوامفریبانه و ظاهرگرایانه. همین خصایل، چهرهٔ جریان اول را در نظر عموم خشک و عبوس کرده و چهرهٔ جریان دوم را لطیف و دوستانه. از آنجایی که جریان دوم، اساساً محافظهکاری را انتخاب کرده تا بتواند از طرفی با سانسور عقایدش و از طرفی دیگر با ابزار عوامفریبی، به دیالوگ با اقشار مختلف جامعه برسد، برای رسیدن به پیروزی، راه سادهتر و هَموارتری دارد؛ چنانکه سلف و الگویش در نیمهٔ دوم دههٔ هفتاد، به توفیق و پیروزی رسید.
انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳، اولین صفآرایی رسمی این دو جریان در برابر هم بود که با توجه به ویژگیهایی که در بند قبلی ذکر شد، به پیروزی جریان دوم ختم شد. حالا، برگ برنده، قدرت، رسانه و همدلی، در دستان جریان دوم است...
@Jaieebaraye...
دفاعیات رئیسجمهور پزشکیان از وزرای پیشنهادیاش پیش از رأی اعتماد؛
(به نقل از فرهیختگان آنلاین)
- (پس از نام بردن از عراقچی، نصیرزاده، کاظمی، اسکندر مومنی، خطیب و سیمایی صراف) بدون هماهنگی نبود چه با پائین چه با بالا با کسایی که باید هماهنگ می کردیم.
- همتی فردی است که هم در اقتصاد هم در بیمه هم در دانشگاه تجربه دارد. من همهچیز را در بالا هماهنگ کردم. با رئیس مجلس تفاهم کردیم.
- وزیر ارشاد! ایشان نمی آمدند، آقا دستور دادند آمده. گفتند تماس بگیرید بگویید بیاید.
- خانم صادق مالواجرد را خود آقا گفتند باشند. من را وادار میکنید چیزهایی که نباید بگویم را بگویم. همه با هماهنگی اینجا آمدند.
- همین آقای عراقچی اولین کسی بود که آقا قبول کردند. من را وادار نکنید که وارد جزئیات شوم، رای دهید تا بروم دولت را تشکیل دهم.
یک بار آنچه در سه ماه اخیر بر ما گذشته رو مرور میکنم؛
1. رئیسجمهور رئیسی به شهادت رسید و فرآیند انتخاب رئیس جمهور جدید آغاز شد.
2. نامزدها مشخص شدند و دو هفته تبلیغات آغاز شد. در همین ایام، گفتار طرفداران دو نامزد چنین القا میکرد که تصمیمگیر «رهبری» است و رئیسجمهور جز اجرای فرامین ایشان نقش و مسئولیت دیگری ندارد.
3. سه روز مانده به دور اول انتخابات، وسیعترین لشکرکشی ممکن از علما و فضلا و مقامات لشکری و کشوری حول نامزدی شکل گرفت و بازوهای رسانهای نامزد شروع به تحمیل انتخاب نامزد بر مردم کردند.
4. مسعود پزشکیان به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد.
5. اسماعیل هنیه را در تهران ترور کردند.
6. فرآیند بررسی وزرای پیشنهادی در مجلس آغاز شد. در این فرآیند، به طوری غریب، جریان اصولگرای مجلس (حزباللهیِ محافظهکار) که تا چند ماه پیش مخالف اساسی و سیاسی جریان پزشکیان محسوب میشد، به حمایت تمامقد از وزرای پیشنهادی پرداخت و نوچههای رسانهای این جریان، در پیوندی نامعلوم با نوچههای رسانهای اصلاحطلب، به صورت همهجانبه علیه منتقدان وزرای پیشنهادی حمله کردند. گویی نقد به وزرای پیشنهادی، از اساس کاری خلاف قانون و علیه نظام است.
7. رئیسجمهور پزشکیان در آخرین دفاعیهاش از وزرای پیشنهادی پیش از فرآیند رأی اعتماد، چندین بار اعلام کرد که وزرایش را با پیشنهاد و هماهنگی رهبری انتخاب کرده و همه مورد تأیید ایشانند.
8. تمام وزرای پیشنهادی دولت، رأی اعتماد گرفتند.
@Jaieebaraye...
جایی...
یک بار آنچه در سه ماه اخیر بر ما گذشته رو مرور میکنم؛ 1. رئیسجمهور رئیسی به شهادت رسید و فرآیند
چیزی که از این میزانسن به ذهن من میرسه، اقدام علیه «جمهوریت»ئه. مهم نیست موضع من نسبت به فلان نامزد و فلان وزیر چی بوده و با نطق تاریخی و غیرتاریخی نمایندهها در رد و تأیید وزرا موافق بودم یا نه، مهم اینه که کنش صورت گرفته در ایام انتخابات و در ایام رأی اعتماد، کاملاً برخلاف جمهوریته. اینکه شما کلیدواژههایی مثل «وفاق» و «تُندروی» و «تحجر» رو علم کنی تا هر صدای مخالفی رو خفه کنی و نذاری نمایندۀ مجلس به وظیفهای که قانون اساسی بر دوشش گذاشته عمل کنه، یعنی کاری خلاف جمهوریت و خلاف قانون اساسی.
اینکه شما بیای و همه چیز رو بچسبونی به رهبری، کاری خلاف جمهوریته. انتخابت رو به رهبری وابسته میکنی، انتظار داری نمایندهها چه کار کنن؟ خلاف نظر مثبت رهبری رأی بدن؟ اساس و ارزش رأی نماینده رو میبری زیر سؤال!
از طرف دیگه، چنین نطقی و چنین انتخابی، عملاً تأیید این گزاره است که «رهبری همهکاره است و رئیس جمهور وظیفهای جز عمل به منویات ایشون نداره». پسفردا هم که نتونستی کار کنی یا نتیجه نگرفتی یا تصمیمت باعث آشوب شد، با خیال راحت همه چیز رو میندازی گردن رهبری و خودت میکشی کنار! به همین راحتی!
این میزانسن و این دیالوگها، هیچ معنای دیگهای نداره. و ما در آیندۀ نزدیک هزینۀ سنگینی بابت این کنشها خواهیم داد.
و باز هم یادآوری میکنم؛
"انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳، اولین صفآرایی رسمی این دو جریان در برابر هم بود که با توجه به ویژگیهایی که در بند قبلی ذکر شد، به پیروزی جریان دوم ختم شد. حالا، برگ برنده، قدرت، رسانه و همدلی، در دستان جریان دوم است..."
@Jaieebaraye...
[WWW.FOTROS.IR]Rajeon[104].mp3
12.41M
برای من، این نوحه، خود اربعین است. چند تجربهٔ اول حضورم در پیادهروی اربعین، به دلایل مختلفی نیمهکاره میماند و با غصه و افسوس همراه بود. اولین اربعین کاملم را در حالی گذراندم که این نوحه را پیدا کرده بودم و مدام در گوشم زمزمه میشد. خاطرم هست آن پیش از ظهر گرم و غبارآلودی که با خستگی مفرط و پاهای تاولزدهٔ از کار افتاده، به کربلا رسیدم در حالی که حاج محمود در گوشم میخواند «دارم میبینم با پاهای تاول زده...»، و من تلاش میکردم آخرین نیروی مانده در تنم را نگه دارم و محشر کبرایی که پیش چشمم در جریان بود را هضم کنم. برای من، «کنار قدمهای جابر» نوحهٔ ایام دوری و حسرت است و «دارم میبینم با پاهای تاولزده»، نوحهٔ لحظهٔ وصال.
حالا دو سال است از آخرین سفرم میگذرد. دلتنگم و خاسر و قاصر. و تنها همین نوحه است که میتواند در کُنجِ غربت، آن لحظات شیرین و بیمانند را احضار کند، آن نزدیکترین قدم به بندگی...
پای ما لَنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل...
#اربعین
@Jaieebaraye...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• در اهمیت «زبان» و نسبتش با حکمت و پویایی علم و نهاد علم
از مرحوم استاد کریم مجتهدی
[این جملات را تنها یک «فیلسوف» میتواند به زبان بیاورد]
📎 پیوستی برای این یادداشت و این یادداشت.
@Jaieebaraye...
هدایت شده از جایی...
بسم الله...
شب بود و خلوت، نسیم خنکی هم میآمد.
آرام به گوشهٔ صحن رفتیم، رو به قبرستانِ تاریک و غریب، نشستیم به زیارت.
نمیدانم غربت قبرستان و ساکنانش اینچنین هوای شهر را متأثر و غریب کرده بود یا علت دیگری هم در میان بود اما، از آن شهر همیشه غربت میبارید، هوایش به قدری سنگین بود که نفسها را سخت میکرد و به شماره میانداخت. راستش به نظرم، غربت صاحب آن گنبد سبز نیز، کم از پارههای جگر آرمیده در گوشهٔ قبرستانش نداشت.
مشغول زیارت بودیم. قریب به ما، جماعت محدودی نشسته بودند و زیارت و روضهشان به راه بود. روضهخوان، مرد میانسالی بود با قامت متوسط و هیکلی نسبتاً چاق، ریشهای پُرپشت سیاه و سری که جلویش از مو خالی شده بود. ایرانی بود اما دشداشهٔ سفیدی به تن داشت و شال سبزی به دور گردن. با صدایی محزون، روضه میخواند.
از غربت میخواند، از خاک، از گنبد و ضریح نداشته. از زهر میخواند، از پارههای جگر، از تیرهای خونآلود. از کوچه میخواند، از چادر خاکی، از مادر...
میخواند و فضای آرام و غریب را متلاطم کرده بود. حتی پدر هم متأثر شده بود و با چشمان لرزان گوش میداد. ناگاه دو سه شُرطه، با آن لباسهای کریهِ خاکیرنگشان آمدند، بساط روضه را به هم ریختند، مرد را بلند کردند و او را مجبور به رفتن کردند.
ایستاده بودم و نگاه میکردم. دست و چشمانم میلرزید. بغض گلویم را میفشرد. غربت و سنگینی هوا دست آخر بغضم را ترکاند. روی پاهای پدر خم شدم و باریدم. بر غربت آن مرد، بر غربت آرمیدگان در گوشهٔ آن قبرستان سرد، بر غربت صاحب آن گنبد سبز.
آه...امان از غربت مدینه...
@Jaieebaraye...
ای یار جفاکردهٔ پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده؟
در کویِ تو معروفم و از رویِ تو محروم
گرگِ دهنآلودهٔ یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانهٔ مجنونِ به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گلاندام
از خواب نباشد مگر انگشتِ گزیده
بس در طلبت کوشش بیفایده کردیم
چون طفلِ دوان در پی گنجشکِ پریده
مرغِ دلِ صاحبنظران صید نکردی
الّا به کمانمهرهٔ ابرویِ خمیده
میلت به چه ماند؟ به خرامیدنِ طاووس
غمزهت به نگه کردنِ آهویِ رمیده
گر پای به در مینهم از نقطهٔ شیراز
ره نیست تو پیرامُنِ من حلقه کشیده
با دستِ بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
روی تو مبیناد دگر دیدهٔ سعدی
گر دیده به کس باز کند رویِ تو دیده...
#سعدی
@Jaieebaraye...
شما را دعوت میکنم به مطالعهٔ این فراز درخشان از مرحوم استاد دکتر کریم مجتهدی؛
«...شخصی که ادعا میکند به قلمرو جدیدی پا گذاشته است، باید قادر بوده باشد جدید را از قدیم و نو را از کهنه و ناشناخته را از شناخته باز بشناسد و این تحول را مقدمتاً در نحوهٔ بینش و دقت نظر خود تحقق بخشیده باشد، و الا آنچه او جستوجو میکرده است در واقع ارزش جستوجو نداشته است. آن آگاهی که این نوع تحقیق را همراهی میکند، آگاهی از ناآگاهیهاست، یقینی است که برای غنا و باروری خود متوسل شک شده است، شکی است که تشنهٔ علم است، علمی است که در خود نمیگنجد و نمیتواند به خود اکتفا کند، عقلی است که نهایت خود را در بینهایت میداند و بالاخره نوری است که خواهان پیوستن به نور است؛ نوری که طی طریق میکند و از مراحل و درجاتی میگذرد و به ناچار با ظلمت آغشته میگردد و در واقع در این آغشتگی است که شناخت حاصل میآید و بدین معنی است که پرندهٔ حکمت فقط به وقت غروب و در فضای خاکستری رنگ بال میگشاید و اوج میگیرد. ولی در هر صورت حتی در این آغشتگی، باز گرایش اصلی به نور است، حتی اگر آن نور آرمانی بیش نباشد...»
• پدیدارشناسیِ روح برحسب نظر هگل؛ مرحوم دکتر کریم مجتهدی
#بریده
@Jaieebaraye...