eitaa logo
جایی...
42 دنبال‌کننده
524 عکس
67 ویدیو
7 فایل
بسم الله... ‌ جایی برای اشتراک‌گذاری سیاهه‌ها، ثبت‌ها و علایقم... ‌ ‌ مشغول با فرهنگ و هنر ‌ ‌ هر کسی گوشه‌ای گرم رزم است من کجای سپاه حسینم؟ ‌ ‌ میثم بال‌ْزَده @Misooooo
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ماهنامۀ سوره
هدایت شده از ماهنامۀ سوره
💠 رئیس مردم‌سالاری دینی 🔰 پیش‌فروش شمارهٔ دوازدهم و سیزدهم ماهنامه سوره آغاز شد. 🔻 در این شماره می‌خوانید 🔸 رئیس مردم‌سالاری دینی 🔹 مسعود پزشکیان، نهمین رئیس جمهوری اسلامی ایران متعهد به کدام معنا از «مردم» خواهد بود؟ ✍️ سید علی سیدان 💠 ویژه‌نامۀ جبهۀ مردم‌سالاری دینی؛ 🔸 مردم علیه «تحلیل آسان» 🔹 انتخابات اخیر کدام انگاره های تحلیلی مشهور را باطل کرد ✍️ سارا عاقلی 🔸 لیبرالیسم ایرانی؛ تنهاتر از همیشه 🔹 درباره روشنفکران ایرانی که می‌خواهند اصول لیبرالیسم را به آمریکا آموزش بدهند ✍️ مرضیه کارگر 🔸 نظریه‌پرداز جمهوری اسلامی فلسطین 🔹 مروری بر اندیشۀ شهیدفتحی الشقاقی، مؤسس و دبیرکل جنبش جهاد اسلامی ✍️ حمیدرضا میررکنی بنادکی 🔸 خمینی، خلاصۀ عدل پایمال‌شدۀ تاریخ 🔹 متن خطابۀ شهیدفتحی عبدالعزیز الشقاقی در نمازجمعه تهران پس از رحلت امام خمینی(ره) ✍️ ترجمه: حمیدرضا میررکنی بنادکی 🔸 غزه؛ دولت‌شهر مقاومت 🔹 چه عقلانیتی، منجر به تاب‌آوری و بقای دولت غزه شده است؟ ✍️ رضا رضایی 🔸 ظهور مردم به مثابه امر قدسی 🔹 گذری بر تحول مفهومی واژۀ «مردم» در اندیشۀ سیاسی ایران ✍️ سید حسین شهرستانی 🔸 لیبرالیسم، توجیه‌گر امپریالیسم 🔹 چرا جان لاک از استعمار دفاع میکرد؟ ✍️ بیخوپارک مترجم: حسین ولدخانی 💠 همچنین در دیگر بخش‌های مجله خواهید خواند؛ 🔸از صدر اسلام در میان خون حرکت کردیم 🔹 ضرورت کار تشکیلاتی در نظام دینی با نظر به سه تعبیر قرآنی قیام فی‌الله، قیام الی‌الله و قیام لله ✍️ استاد محمدتقی فیاض‌بخش 🔸 وحدت در مدار معروف 🔹 از نگاه شهیدان بهشتی و مطهری، امر به معروف و نهی از منکر عامل وحدت جامعه است ✍️ فاطمه رومنا 🔸 مبارزه با نهیلیسم منفعل 🔹 تلاشی برای فهم معنای عمل مبلغان حجاب و عفاف از خلال گفت‌وگو با چند تن از ایشان ✍️ سحردانشور 🔸 حجاب به مثابه مقاومت 🔹 مروری بر تاریخ مقاومت جامعه ایرانی و علمای اسلام در برابر نسخه‌ روشنفکران برای زنان ✍️ محمود ذکاوت 🔸 پیرمرد و دریا 🔹 روایت حاج خلیل، پیرمرد ماهی‌گیر ساکن روستای زیرآهک استان بوشهر از سال‌ها زندگی در دل دریا ✍️ فردین آریش 🔸 برای مخاطب نوشتم، نه کتابخانه‌ها 🔹 گفت و گو با معصومه سپهری درباره آخرین کتابش که یک اثر مهم در ادبیات پایداری است ✍️ محمدصالح سلطانی 🔸 درست مثل یک رابطۀ واقعی 🔹 گفت و گو با هادی مقدم دوست به بهانه فیلم «عطرآلود» ✍️ ساجده ابراهیمی 🔸 فقدان کلان‌روایت 🔹 تلویزیون پس از طوفان الاقصی به رغم تلاش گسترده نتوانسته است تصویری کلی از صحنه نبرد ارائه بدهد ✍️ علی کاشانی ✔️ برای پیش‌خرید شمارهٔ دوازدهم و سیزدهم ماهنامه سوره می‌توانید به صفحات ماهنامه سوره در اینستاگرام و پیام‌رسان‌های بله، ایتا، تلگرام و روبیکا پیام دهید. 🆔 @sourehmagazine
سینما در ایران مُرده! خاطرم هست چند سال پیش و در جریان اکران اولین فیلم سینمایی مهران مدیری، «ساعت پنج عصر»، شور و استقبال و حواشی زیادی وجود داشت. بخش زیادی از بلیط‌های روز اول پیش‌فروش شدند و فیلم مدیری تونست رکورد بیش‌ترین فروش در روز اول اکران رو بشکنه. از همون روز اول _ و حتی قبل‌ترش در اکران خصوصی _ نظرات و بازخوردهای زیادی از اهالی سینما و منتقدین منتشر شد و تا حدود دو هفته‌ای، فضا رو به دست گرفته بود. حالا اما یک هفته از اکران فیلم دوم مدیری _ که تجربهٔ متفاوتی هم در کارنامهٔ مدیری محسوب می‌شه _ می‌گذره و خبری از هیچ‌ چیزی نیست. نه فروش و استقبال قابل توجهی، و نه نقد و نظر خاصی. انگار نه انگار که فیلم تازه‌ای از فیلم‌ساز محبوب و پُرحاشیه‌ای اکران شده. در اروپا و آمریکا اما وضعیت متفاوته. در یک هفته ده روز گذشته، قسمت دوم انیمیشن Inside out تونسته رکورد پُرفروش‌ترین انیمیشن تاریخ رو بشکنه و حتی از میزان فروش فیلم Top Gun: Maverick _ که در نقش ناجی سینمای آمریکا در دوران افول متأثر از کرونا ظاهر شد _ هم عبور کنه، لیست فیلم‌های حاضر در بخش مسابقه و خارج از مسابقهٔ جشنوارهٔ فیلم ونیز _ قابل اعتناترین جشنوارهٔ سینمایی در چند سال اخیر _ منتشر شد و حالا همه منتظر شروع جشنواره و تماشای فیلم‌هایی مثل Joker: Folie à Deux و Beetlejuice Beetlejuice هستند، اکران فیلم Deadpool and Wolverine شروع شد و تونست در سه روز نخست قریب به نیم میلیارد دلار بفروشه، و در نهایت رویداد «کامیک‌-کان سن‌دیگو» برگزار شد و استودیوهای بزرگ دی‌سی و مارول برنامهٔ دو سه سال آینده‌شون رو شرح دادند و اخبار غافل‌گیرکننده و هیجان‌انگیزی برای مخاطبان خودشون داشتند و حالا مخاطبین برای اکران فیلم‌هایی مثل The Batman 2 و Avengers; Doomsday در سال ۲۰۲۶ لحظه‌شماری می‌کنند! به این مقایسهٔ دو هفته‌ای بین سینمای ایران و سینمای آمریکا-اروپا، اضافه کنید وضعیت ناامیدکنندهٔ جشنوارهٔ فیلم فجر _ به عنوان مهم‌ترین رویداد سینمایی کشور _ در دو سه سال اخیر که با افت قابل توجه کیفیت و استقبال روبه‌رو بوده. می‌شه کرونا و بلوای ۱۴۰۱ رو در وضعیت امروز سینمای ایران مؤثر دونست، اما این دو اتفاق در حداکثرترین حالت تأثیر، تنها ضربه‌های نهایی _ اما نه قدرتمند _ بر پیکرهٔ سینمای ایران بودن. ما سینما نداریم و سینمامون مرده، و رد این مرگ رو می‌شد از نیمهٔ دههٔ نود به عینه دید... @Jaieebaraye...
تاوان این داغ، فقط و فقط، سَرِ نتانیاهوئه، نه کم‌تر...
هو الجبار المنتقم! مردمان ایران‌زمین؛ فارغ از قومیت، زبان و مذهب‌شان، از دیرباز در بین ملل پنج قاره جهان به یک خصلت شهره بوده‌اند: میهمان‌نوازی قاتلان بچه‌کش صهیونیست، با کشتن میهمان عزیز ما و عزیز مردم مظلوم فلسطین، دکتر اسماعیل هنیه (رییس دفتر سیاسی جنبش مقاومت اسلامی فلسطین «حماس») در قلب حریم کشورمان، بی‌تردید آخرین میخ را برتابوت خود کوبیدند. پس سزاوار است که منتظر خون‌خواهی ملت به سوگ نشسته ایران در عزای میهمان مظلوم‌مان بمانند. کلوخ‌انداز را؛ پاداش سنگ است! موعدناألصبح؛ ألیس ألصبح بقریب. «ابراهیم حاتمی‌کیا» @Jaieebaraye...
جایی...
إضحکوا قلیلاً و ستبکون کثیراً... حالا کمی بخندید که زیاد گریه خواهید کرد... :)
هدایت شده از ماهنامۀ سوره
هان! تبر بر دوش می‌آییم ابراهیم‌وار تا بگیریم انتقام خون اسماعیل را... ‌ 🆔 @Sourehmagazine
خورشید مُرده بود و هیچ‌کس نمی‌دانست که نام آن کبوترِ غم‌گین کز قلب‌ها گریخته، ایمان است... @Jaieebaraye...
جایی...
فریب شمایل کرانِنبِرگی داخل پوستر را نخورید، که «تاری» نه ربطی به آن دارد و نه بویی از آن برده. ملغمه‌ای از دیالوگ‌های حرّافِ پُرطمطراق که قصد داشته ادای بیضائی را در بیاورد و حرکاتِ بی‌شمار موزون‌طور و بی‌معنی‌ای که آفت جان نود درصد تئاترهای ما شده، بی‌آن‌که ربط و مفهومی داشته باشد. افراط در بدن یا بدن‌مندیِ سوژه؟! هیچ‌کدام. صرفاً سرپوشی فریبنده تا بی‌سوادی و نابلدیِ فُرمی سازنده را پنهان کند. دوک و دوشِس زه‌وار دررفته‌ای که در قصر سه وجه و «تور»ی خود محبوس شده‌اند، از ترس مگسان شورشی(انقلابی)، و به بازگویی خاطرات‌شان می‌پردازند، مرثیه‌ای برای روزهای از دست رفته. میزانسنی مینی‌مال و بیان و بدنی اغراق‌شده و آزاردهنده، با حرکاتی مشابه حرکات «مگس»(انقلابیون) و البته لحظاتی اروتیک که بیش از هر چیز، تجاوزی آشکار بر ذهن مخاطب است. عاقبت هم مقاومت بی‌نتیجه است؛ درهای قصر باز می‌شود و مگسان یورش می‌برند و تخت ظلم را به زیر می‌کشند. ملغمهٔ مریض و همیشگی «مکبث»، «باغ آلبالو» و گزارهٔ «انقلاب فرزندان خویش را می‌خورد» اما هنوز به پایان خود نرسیده و چیزی کم دارد؛ کارگردان در نقش رهبر مگسان، با «یک دست علیل»، به صحنه می‌آید، دوئلی میان دوک و دوشِس ترتیب می‌دهد و وعدهٔ "آزادی" به هر کدام که زنده بماند. زن و شوهری که تا همین ساعتی پیش در حال مرور خاطرات خوش سلطنت بر باد رفته‌شان بودند، حالا باید برای بقا بر هم اسلحه بکشند. چنان‌که باید بدانیم و بدانید اما، آزادیِ معهود وعده‌ای توخالی بیش نیست، پیروزِ دوئل نیز کشته می‌شود و رهبر مگسان به ما نیش‌خند می‌زند و صحنه خاموش می‌شود؛ تا ما به این فکر کنیم که دوک و دوشِس ظالم بودند، اما عوضش در دوران آنان مگسان آزادیِ بیان داشتند و وعدهٔ دروغ نیز نمی‌شنیدند، چیزی که در دوران حکومت مگسان _ که به اسم آزادی شورش کردند _ از آن بی‌بهره‌ خواهند بود. هر چه پوستر بی‌ربط است اما اسم‌ چندان هم بی‌مسما نیست، که از قضا پیشنهاد ساده‌ای بوده برای تاب‌آوری نمایش. تنها لازم بود عینکت را در بیاوری و صحنه را «بِلِر»شده دنبال کنی. و کاش این فکر زودتر به ذهنم می‌رسید، مَفَرّ ِخوبی بود برای رهایی از میزانسن سردردآور و بی‌ارزشِ «تاری»... @Jaieebaraye...
جایی...
اگر اساس و ذات تئاتر را، دو‌ مؤلفهٔ «میزانسن» (به عنوان اصلی‌ترین جزء صحنه) و «درام» (به عنوان اصلی‌ترین جزء متن) در نظر بگیریم، آن‌گاه تنها به یک قضاوت دربارهٔ نمایش «سراب» می‌رسیم؛ سراب در نقطۀ «تئاتر بودن» نمی‌ایستد. نه آن لحظۀ کش‌داده‌شده توانسته به یک موقعیت دراماتیک تبدیل شود و نه اجزاء صحنه معنادار و دقیق‌اند. حرکات موزون نمایش _ این ویروسِ "فُرمیک" همه‌گیر شده _ در نقاطی بی‌نظم، بی‌معنا و نادرستند. آن بالا‌وپایین شدن‌های سِن، هیچ علت و معنایی ندارد. آن سازۀ شیب‌دار، آن پارچۀ قرمز تکان‌دادن‌های پشت، آن جماعت فلک‌زده‌ای که گالُن خالی آب به دست در طول صحنه می‌آیند و می‌روند و ... هیچ‌کدام علت و معنایی ندارند و اضافی‌اند. سیاهه‌هایی هستند برای خالی نبودن عریضه. آن لحظۀ تاریخی مورد اشارۀ نمایش، در بطن تاریخی خود هم حماسی است و هم تراژیک. در متن نمایش اما هم حماسه‌اش زدوده شده و هم تراژدی‌اش. تنها قامت سبزپوشی منسوب به حضرت عباس علیه‌السلام مانده که یک ساعت تمام، در مرکز صحنه ایستاده و به رو‌به‌رو خیره می‌شود. در آن نقطۀ تصمیم‌گیری که عظمت قمر بنی‌هاشم را در تاریخ ماندگار کرده، قامت سبزپوش مردد است و گنگ، مدام چیزی زمزمه می‌کند و به افق ناپیدا خیره می‌شود. در عوض دیگر نقش‌ها _ از جمله «شمر» _ بازیگران صحنه و پیش‌برندۀ متن‌اند، مدام گرد مرد سبزپوش می‌چرخند و او را به پذیرفتن امان‌نامه تشویق می‌کنند. از پایان جنگ و خون‌ریزی و آشتی مسلمین با پذیرفتن آن امان‌نامه می‌گویند و همچون ما، در انتظار تصمیم مرد سبزپوشند. مرد سبزپوش اما خیال گرفتن تصمیم _ آن هم چنین تصمیم روشن و قاطعی برای شخصیتی چون عَلَم‌دار سپاه اباعبدالله علیه‌السلام _ ندارد و انگار در میان تماشاگران آشنایی را می‌جورد. قصه بناست با کش دادن لحظه و ایجاد حس تعلیق(؟!)، لحظۀ تصمیم مرد سبزپوش را روایت کند. ما اما بیش از آن‌که بتوانیم ارتباطی با مرد سبزپوش بگیریم، با امان‌نامه‌دهندگان ارتباط می‌گیریم. شمرِ ماجرا _ با بازی متوسط کوروش زارعی _ از آنی که بناست حضرت عباس باشد سمپاتیک‌تر است! حتی او هم در نهایت از انتظار خسته می‌شود، شمشیر و سپر می‌اندازد و به پای سبزپوش می‌افتد و می‌گوید هر تصمیمی بگیرد مطیع است، مدام امر امیر برای شروع جنگ را به تعویق می‌اندازد تا سبزپوش تصمیم بگیرد، قامت سرد و درخت‌مانند سبزپوش اما بنایی برای تصمیم گرفتن ندارد و این چنین، یکی از حماسی‌ترین لحظات ظهر عاشورا، معدومِ ذهنیاتِ نویسنده و نابلدی کارگردان می‌شود. پیش‌تر گفته بودند درون‌مایۀ داستان بناست با روایت قصۀ امان‌نامه، تعریضی هم به ماجراهای یک دهۀ اخیر روزگار ما، مذاکره و برجام، بزند. چنین تعریضی به چشم نیامد، مگر آن‌که آن‌قدر هنرمندانه اجرا شده باشد که دیگر ما نفهمیدیم! سی‌و‌دو سال پیش، شهید آوینی در شمارۀ «دوم‌وسوم» ویژه‌نامۀ تئاتر سوره، متنی نوشت با عنوان «آیا تئاتر زنده می‌ماند؟». به گمانم امروز، پیش از آن‌که بخواهیم به مرده یا زنده بودن تئاتر فکر کنیم، باید گامی به عقب برداریم و بپرسیم «چرا تئاتر می‌سازیم؟»؛ پرسشی که پاسخش از پاسخ به پرسش «چرا فیلم می‌سازیم؟» هم سخت‌تر و مبهم‌تر است... @Jaieebaraye...
«جهنم در انقطاع خیال توست از این‌ که می‌توانی پرنده شوی...» • راهنمای مُردن با گیاهان دارویی؛ عطیه عطارزاده @Jaieebaraye...
تیتر و جلد امروز روزنامه‌ها _ و‌ هفته‌نامه‌ها _ رو ببینید و نگاه کنید چطور جماعتی که سی سال با چماق «وطن‌پرستی»، «ملی‌گرایی» و «ایران‌دوستی» دست به سرکوب دیگران _ خصوصاً حزب‌اللهی‌ها _ زدند و با عوام‌فریبی وانمود کردند تنها مدافعان ایران و وطن خودشان هستند و دیگران مشتی متحجرِ بنیادگرا و طالبانی هستند که از اساس با ایران و ایرانی مخالفند و در صدد نابودی آنند؛ امروز عکس ایرانی و بلغاری را کنار هم چاپ می‌کنند و از «بی‌توجهی به اختلاف‌افکنان» و «دوستی فراتر از ایدئولوژی‌ها و مرز‌ها» می‌گویند! @Jaieebaraye...
Batman: Caped Crusader (2024 - ) نتیجهٔ منطقی مثلث «بروس تیم»، «مَت ریوِز» و «جِی‌.جِی.آبرامز». اثری ساده که به خوبی Batman: The Animated Series نیست اما زیر سایهٔ آن نیز نمی‌ماند. با ارجاعاتی فراوان _ در تیپ، کارکتر و داستان _ به سنت چند ده‌سالهٔ کامیکی و سینمایی دنیای Batman؛ از شمایل‌‌نگاری نسل اول‌ کامیک‌های بتمن، تا میزانسن‌های The Animated Series، آکسسوارهای Batman تیم برتون، خرده‌موقعیت‌ها‌ و چالش‌های سه‌گانهٔ نولان و کارکترهای The Batman ریوِز. ده قسمت ساده و مجمل و به دور از هرگونه پیچیده‌نگاری در قصه و تکنیک. خط روایت کودکانه، طراحی کارکتر‌های ساده‌ و بی‌ظرافت، دینامیک حداقلی‌، میزانسن خلوت و دکوپاژی که تا جای ممکن ثابت و بی‌تحرک طراحی شده تا بتواند هر چه بیش‌تر به کامیک نزدیک و وفادار باشد‌ و حس آن را منتقل کند. تکلیف چند دشمن شناسنامه‌دار شوالیهٔ تاریکی در همین فصل _ هر چند مجمل‌ و کودکانه _ روشن می‌شود و برخی کارکتر‌ها هم معرفی و کاشته می‌شوند تا در فصل‌های بعد درو شوند. همه چیز زیای بسیط، ساده‌ و بی‌ظرافت است و با این حال، دیدنی. فقط کاش سازندگان، بی‌خیال کثافت‌بازی‌های یکی دو دههٔ اخیر هالیوود می‌شدند و دو کارکتر را فدای جنبش رنگین‌کمانی‌ها نمی‌کردند _ حتی با وجود ریشه‌ای که در کامیک دارد _ آن هم با پلانی جنسی. آن‌وقت دیگر ملالی نبود... @Jaieebaraye...
[بسم الله...] «...برخلاف تصور اولیه‌ام، در نسخه‌های خطی و اسناد، چیزهای جالبی دربارۀ حافظ پیدا کردم. در یک کتاب‌خانه در روسیه یک نسخۀ خطی هست که آدمی هم‌عصر حافظ نوشته که حافظ را دیده و بعد راجع‌به شعر حافظ قضاوت جالبی می‌کند و نظرش این است که حافظ در سرودن خَمریه مبالغه کرده. یعنی یک کسی که حافظ را دیده شعرش را این‌طور قضاوت می‌کند. برخلاف تصور غالب ادوار بعد، آن را عارفانه نمی‌بیند. طبعاً کسی که هم‌عصر حافظ است درک بهتری از شعر او و شیوۀ کار او داشته تا ما که امروز از پَسِ سالیان دراز به کار او می‌نگریم و درباره‌اش قضاوت می‌کنیم...» «...من به نگاه [ایرج] افشار احترام می‌گذارم و می‌فهمم چرا مصلحت ندیده اگر در این جامعهٔ بی‌ در و‌ پیکر چهار تا آدم مثل قزوینی داریم چهرهٔ آن‌ها را به دست خودمان مخدوش کنیم. فروغی هم وقتی هزلیات سعدی را حذف می‌کرد با این نگاه بود که سعدی به عنوان معلم اخلاق را با دست خودمان خراب نکنیم. چیزهایی را باید حفظ کرد. انتشار این‌ها و خواندن‌شان برای همه‌کس به مصلحت نیست. ولی من از مصلحت‌سنجی خسته‌ام. معتقدم حقیقت باید همان‌طور که هست، تمام و کمال، بی‌پرده و عریان، در معرض دید و داوری قرار گیرد؛ حتی اگر بر صورت ما سیلی بزند. شاید بعضی چیزها این وسط نابود شود اما در نهایت آن‌چه می‌ماند - اگر بماند - تأثیر درست‌تر و عمیق‌تری می‌گذارد. با واقعیت باید همان‌طور که هست روبه‌رو شد...» جملات فوق را «محمد افشین‌وفایی» - هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران و مدیر بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار - در مصاحبه با «مریم شبانی» به زبان آورده، در نوش‌ونوشتِ «از ایرج افشار آموختم که اخبار را دنبال نکنم»، شمارهٔ نود مجلهٔ اندیشهٔ پویا. حدود دو ماه پیش و هم‌زمان با ثبت‌نام علی لاریجانی برای نام‌زدی انتخابات ریاست جمهوری، بنا کردم به نوشتن متنی دربارهٔ نسبت میان «فلسفه» و «حکمت». قصدم این بود که در آن متن توضیح دهم چگونه نفس «فلسفه خواندن» منجر به «کسب حکمت» نمی‌شود و چه بسا حتی مانع گردد. و این البته محدود به فلسفه خواندن نیست، که در دایرهٔ بزرگ‌تری، نفس «علوم انسانی خواندن» نیز همین وضع را دارد، و در دایره‌ای بزرگ‌تر و عام‌تر حتی، نفس «کتاب خواندن». یعنی تمام آن‌چه که در ظاهر و به تلقی مشهور، کسب و مداومت و مؤانستش، طبعاً و روی کاغذ باید منجر به کسب حکمت شود. متأسفانه آن متن مدام اسیر تعلل امروز و فردا شد و نیمه‌کاره ماند. به دو نقل قول اول متن بازگردیم. نام «محمد افشین‌وفایی» روی کاغذ با آن تحصیلات و تألیفات و مناسبات و ارتباطات و صندلی‌هایی که بر آنان تکیه زده، نام رشک‌برانگیزی است. با این حال خواندن همین دو نقل قول از آن پنج صفحه گفت‌وگوی خواندنی کافیست تا آدم را ناامید کند. به نقل قول اول توجه کنیم. آیا صرف «معاصر بودن شخص الف با شخص ب» و حتی «مواجهه و گفت‌وگوی دو شخص با هم»، باعث می‌شود که شخص الف درک جامع و‌ مناسبی از شخص ب و افکار و درونیاتش پیدا کند و بالعکس؟ اگر این‌طور است پس چرا آن‌قدر که ما امروز فردوسی و سعدی و حافظ و فارابی و شیخ الرئیس و سهروردی و ... را ارج می‌نهیم، در زمان خودشان آن میزان ارج ندیده‌اند؟ سلطانِ غزنوی با شاهنامهٔ فردوسی چه کرد؟ بیهقی برای معاصرانش چه مرتبه‌ای داشت و چه بلایی بر سر تاریخ چند جلدی‌اش آمد؟ شیخ الرئیس چه سرگذشتی داشت و سهروردی چه سرنوشتی؟ با عطار و رازی چه کردند؟! آیا ارزش کار این بزرگان، چنان که امروز بر ما روشن است، بر معاصران‌شان نیز روشن بود؟ آیا محقق و پژوهش‌گر و راه‌بَرِ «بنیاد موقوفه...» ما به راستی چنین منظر و تفسیر و تحلیلی دارد؟ یا آن‌که چون تمایل ندارد پشت عَلَم تفسیر رسمی حاکمیت از حافظ سینه بزند، چنین چیزی می‌گوید و چنین استدلالی می‌آورد؟ این چه مغالطهٔ طفلانه‌ایست؟! نتیجهٔ علم و پژوهش صدها مفسر در طی چند قرن را فدای نقل قول از ناشناسی می‌کند که روزگاری دیواربه‌دیوار حافظ بوده و امروز در سرمای روسیه به سر می‌برد، تنها به این دلیل که بتواند نیش‌خندی به قرائت رسمی از حافظ بزند و لابد انتقامی هم از دبیر ادبیات دوران دبیرستان که هر جا «شراب» می‌دید، آن را «شراب عرفانی» مراد می‌کرد، بگیرد! نام این کار نیز لابد - و چنان‌که در نقل قول دوم گفته - مواجههٔ جامع و کامل با واقعیت است!
به سراغ نقل قول دوم برویم. آیا چنان‌که گوینده ادعا می‌کند، «واقعیت» و «حقیقت» یکی و همانند است؟ آیا واقعیت هر چیزی، خبر از حقیقتش می‌دهد و حقیقت هر چیزی، سرّ درون واقعیتش است؟ دومی "شاید" به تمامه صادق باشد، اولی اما هرگز صادق نیست. بله سعدی هزلیاتی نیز داشته و این واقعیت حیات اوست، اما آیا حقیقت او نیز در این هزلیات نهفته؟ آیا حقیقت قزوینی و فروغی بسته به حذفیاتی است که از واقعیاتش کرده‌اند؟ آیا واقعاً برای کشف حقیقت این بزرگان، نیاز داریم  به خصوصی‌ترین واقعیات‌شان نیز پِی ببریم؟ اگر کسی تنها «کلیات سعدی» تصحیح فروغی را بخواند - و عمیق هم بخواند - و هیچ‌گاه گذرش به هزلیات او نیز نخورد، به درک حقیقت سعدی و آموزه‌های والایش نائل نخواهد شد؟ آیا واقعاً آن‌چه زنده‌یادان محمدعلی فروغی و ایرج افشار انجام دادند، «مصلحت‌سنجی» بود و تفاوت افشین‌وفایی با آنان در این است که او دیگر حوصلهٔ مصلحت‌سنجی را ندارد؟(اصلاً مصلحت‌سنجی بیش‌تر حوصله می‌خواهد یا مصلحت‌ناسنجی؟!) یا آن‌که تفاوت در آن است که فروغی و افشار واجد نگاهی بودند که جانشین امروزشان فاقد آن است؟! نگاهی که - فراتر از هر تحصیل و خواندنی - ناشی از حکمت است. حکمتی که روشن می‌کند میان واقعیت و حقیقت تفاوت آشکاری وجود دارد و برای کشف حقیقت بزرگی چون سعدی، نیازی نیست حتماً تا خصوصی‌ترین و پَست‌ترین واقعیتش نیز پیش برویم و درکش کنیم. از سر همین حکمت است که در مواجهه با فیلسوفان و متفکرانی چون هگل، ویتگنشتاین و فوکو، توجه به آن‌چه در زندگی شخصی‌شان رخ داده بلاموضوع است. یا پرداختن به غائلهٔ چند ده سالهٔ هایدگر که آیا پیرو هیتلر و نازی بوده یا خیر، برای آنی که در طلب فهم جوهرهٔ فلسفهٔ اوست، بی‌معناست. یا برای آنی که به طلب حقیقی فلسفه آمده، احمقانه است چشم‌پوشی بر میراث سترگ حکیمان مسلمان، تنها به دلیل این بهانه‌جویی کودکانه که «فلسفهٔ اسلامی یا فلسفهٔ مسلمانان؟»! و پی‌گیری این پرسش بلاهت‌آمیز با اصلاً مگر اسلام فلسفه دارد؟ مگر اسلام اقتصاد دارد؟ مگر اسلام علوم انسانی دارد؟ مگر...؟! بی‌معنا و جاهلانه است. چنان‌که جاهلانه است چشم‌پوشی بر تألیفات و پروژهٔ فکری سید جواد طباطبایی، تنها به دلیل سیاهه‌های ادامه‌دارش در ایام بلوا. و یا چشم‌پوشی بر داوری اردکانی تنها به دلیل تصمیمات و مواضع سیاسی چند سال اخیرش. واقعیت حقیقتی دارد و حقیقت جوهره‌ای. و چنان نیست که برای پِی بردن به جوهرهٔ حقیقتی، نیاز باشد به هر چیز کوچک و بزرگی که بر این کرهٔ خاکی گذشته توجه کنیم و ضریب دهیم که به قول عارف بزرگی (نقل به مضمون) «در تمیزترین باغچه‌ها نیز کرم‌هایی پیدا می‌شود». میراث بزرگ محمود افشار یزدی و فرزندش، ایرج افشار، امروز در دستان محمد افشین‌وفایی است. شاید عاقبت روزی برسد و فرصتی پیدا شود و آن متن نیمه‌کاره، پایان یابد... @Jaieebaraye...
«من نمی‌دانم مراد از این سؤال که آیا در مسائل سیاسی باید وارد شد یا نه، چیست؟ هر آن‌چه که این جمع فرزانۀ پختۀ صاحبِ معرفتِ عمیق و وقار و متانت طبیعی را از این حالت درآورد و به تلاطم‌های هیجانی بیندازد، بد است. خوب؛ مسائل گوناگونی مطرح می‌شود: مسائل بین‌المللی از قبیل مسئلۀ جنگ عراق، بالکان و غیره تا مسائل داخلی گوناگون. بعضی از این مسائل، مثل شعلۀ یک پوشال است، اما شعلۀ پوشال در واقع هیچِ محض است. حالا شما هم بیایید وارد این شعله شوید که چه بشود؟! معنای این حرف این نیست که شما از سیاست دورید یا دین و فرهنگ از سیاست جداست. امروز ماهیّت کار شما - چه بخواهید و چه نخواهید - اصلاً سیاسی است. امروز هر کس که از اسلام، استقلال کشور و آزادی به معنای درست، حمایت می‌کند، یک کار سیاسی محض انجام می‌دهد؛ زیرا کسانی که با ارزش‌ها، مبانی و اصول ما مخالفت می‌کنند، با اغراض سیاسی مخالفت می‌کنند و اغراض سیاسی هم خیلی معلوم است؛ یعنی شیوه‌ها پیچیده است، اما اغراض پیچیده نیست. خوب؛ یک تاجر، یک کمپانی‌دار و یک استثمارگر در دنیا چه می‌خواهد؟ هدف این‌ها در عراق در درجۀ اوّل غیر از نفت چیست؟! این واضح است. روش‌هایی که به‌ کار می‌گیرند تا این را با هزینه و بهای کم به‌دست آورند، پیچیده است؛ اما هدف روشن و مسلّم است. کارهای سیاسی آن‌ها هم برای این مقصود و هدفِ معلوم است. طبیعت کار شما هم که در مقابل آن‌ها مثل کوه و کاملاً استوار و ستبر ایستاده‌اید، سیاسی است. ناگزیر این‌طور است و لزومی ندارد که شما برای اینکه مبادا بگویند آقایان سیاسی نیستند یا عافیت‌طلب، یا فلانند، دستپاچه شوید و دربارۀ فلان قضیۀ داخلی، فلان حزب، فلان انتخاب و فلان حادثه، موضعی بگیرید. بنده این را لازم نمی‌دانم. هر کس به مقتضای جای خود ممکن است موضعی بگیرد؛ اما لزومی ندارد که «انجمن قلم» موضع بگیرد.» • مقام معظم رهبری در دیدار با جمعی از اعضای انجمن قلم‌؛ ۱۳۸۱/۱۱/۰۸ https://khl.ink/f/3162 @Jaieebaraye...
«ما امروز وقتی به گذشته و آینده خودمان نگاه می‌کنیم، می‌بینیم کار بزرگ ما در پیش است. مسئلۀ ما این نبود که یک حکومت فاسد که بر سرِ کار بود، برود و ما چند نفر غیرفاسد بر سرِکار بیاییم. این مسئلۀ مقدماتی بود. مسئلۀ اساسی، انقلاب است؛ یعنی تحوّل حقیقی در ارکان، بنیادها و زیرساخت‌های جامعه در جهت ایجاد عدالت، ایجاد آزادی، ارتقای فکری و علمی و خلاصه بارور شدن شخصیت انسانی و از حالت نازایی علمی و فرهنگی و اقتصادی بیرون آمدن. ما که به این‌جا نرسیدیم. می‌خواهیم برویم تا برسیم. این راجع به بخش مقدّماتی کار. در بخش نهایی کار، هدف انقلاب گسترده کردن این قضیه در همۀ دنیای اسلام بود. هدف کسانی که دربارۀ انقلاب فکر و کار و بحث کردند و هدف خود امام - که تجسّم انقلاب بود - این بود. حال ممکن است کسی بگوید که اگر ما خودمان را با اهداف بین‌المللی درگیر کنیم، در داخل از اهداف کوتاه‌مدّت خود باز می‌مانیم. خیلی خوب؛ تاکتیک اتّخاذ کنید. ما در جاده‌ای که به دنبال هدفی حرکت می‌کنیم، به جاهایی می‌رسیم که جاده به‌ طور طبیعی به جهت عکس پیچ می‌خورد، مثلاً به طرف جنوب می‌رویم، برمی‌گردد به طرف شرق یا شمال؛ ولی این موقّتی است. اتّخاذ تاکتیک هیچ منافاتی ندارد با این‌که انسان آن راهبرد اساسی را به هیچ وجه فراموش نکند. این راهبرد و هدف، جلوی چشم ماست. ما نمی‌توانیم از این هدف بگذریم و این به یک بنیۀ سالم و قوىِ فرهنگی احتیاج دارد. همۀ عناصر فرهنگی از جمله شما برادران انجمن قلم و دیگر کسانی که در این زمینه‌ها کار می‌کنند، بایستی این را یک بار و وظیفه بر دوش خود بدانند.» • مقام معظم رهبری در دیدار با جمعی از اعضای انجمن قلم‌؛ ۱۳۸۱/۱۱/۰۸ https://khl.ink/f/3162 @Jaieebaraye...
«ببینید؛ جمهوری اسلامی آزادی را به معنای حقیقی کلمه وارد جامعهٔ ما کرد؛ اما استفاده از آزادی ادبی دارد. ما ادب استفاده از آزادی را هم باید یاد بگیریم و یاد بدهیم. این هم وظیفهٔ جمهوری اسلامی است. عدّه‌ای به نام آزاداندیشی مرزهای فضیلت و حقیقت را لگدکوب کرده‌اند و به نام آزاداندیشی و نوآوری، همهٔ اصول مقدّس حقیقی را نادیده گرفته یا تحقیر و یا مسخره کرده‌اند. یک عدّه هم به‌ صورت عکس‌العملی یا به‌ خاطر مسائل دیگری که در ذهن‌شان بود، به پایه‌هایی چسبیدند که باید بر روی آن پایه‌ها نوآوری می‌شد. نبایستی به آن‌چه که گفته شده، اکتفا کرد و متحجّر شد؛ یعنی تحجّر در مقابل مرزشکنی و افراط در مقابل تفریط. هم‌چنان که بعضی در محیط سیاسی، فاصلهٔ بین هرج‌و‌مرج و دیکتاتوری را اصلاً قبول ندارند و معتقدند که در جامعه یا باید هرج‌ومرج باشد یا دیکتاتوری! کأنّهُ از این دو خارج نیست. در عرصهٔ فرهنگی هم همین‌طور: یا باید هرج‌ومرج و کُفرگویی و اهانت به همهٔ مقدّسات و ارزش‌های مسلّم و مستدل شود و یا باید ذهن‌ها بسته شود و تا کسی حرف تازه‌ای زد، فوراً همه او را هو کنند و علیه او جنجال نمایند! کأنّهُ هیچ حدّ وسطی بین این دو وجود ندارد. ما باید آن حدّ وسط، همان «أمرٌ بین الأمرین» و تعادل را پیدا کنیم. البته این هم از راه گفت‌وگوی محترمانه، عاقلانه، منصفانه و با استدلال، عملی است. این کار هم باید در حوزه و در زمینهٔ مسائل حوزه، در زمینهٔ فقه، فلسفه، کلام و دیگر علوم رایج حوزه انجام گیرد و هم در دانشگاه.» • مقام معظم رهبری در دیدار با جمعی از اعضای انجمن قلم‌؛ ۱۳۸۱/۱۱/۰۸ https://khl.ink/f/3162 @Jaieebaraye...