هدایت شده از صبح حسینی
کنج حیاط خانه ی خود، بین بسترش
بانو رسیده بود به ساعات آخرش
خیره به گوشه ای شده بود و یکی یکی
رد می شدند خاطره ها از برابرش
خورشیدوار، در تب گرمای شهر شام
می سوخت آسمان ز نفسهای آخرش
همراه هر نفس زدنش، آه می کشید
آن کهنه یادگاری خونین دلبرش
هر روز، روضه داشت؛ حسینیه ی دلش
این مدّتی که بود بدون برادرش
یک سال و نیم میل تبسّم نکرده بود
از خنده رو گرفت، لب روضه پرورَش
یک سال و نیم با عطش آن کویر سُرخ
دریای اشک بود دو تا دیده ی تَرَش
یک سال و نیم بود که او آب رفته بود
یعنی که بیشتر شده بود عین مادرش
وقت سفر چقدر غریبانه پر کشید
مثل حسین سرور و سالار بی سرش
محمد قاسمی
#مرثیه_حضرت_زینب سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
هدایت شده از صبح حسینی
یک اربعین برای تو حیران شدم حسین
مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین
با چند قطره اشک دل من سبک نشد
ابری شدم به پای تو باران شدم حسین
زلفی اگر که ماند برایت سفید شد
در اول بهار زمستان شدم حسین
کوفه به کوفه کوچه به کوچه گذر گذر
قاری شدی مفسّر قرآن شدم حسین
دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست
دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
هر چند در مسیر سرت ازدحام بود
اما درست مثل همیشه امام بود
بی تو سوار ناقه ی عریان شدم حسین
من که به روی چشم علمدار جام بود
یادم نمی رود سر بالا نشین تو
بازیچه ی نگاه اهالی شام بود
در حرف های مرد و زن پشت بام ها
چیزی اگر نبود فقط احترام بود
با دست سنگ صورت تو خط خطی شده
از بس که آفتاب تو نزدیک بام بود
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت
هم پیکر تو روی زمین پیرهن نداشت
ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین
این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟
آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم
پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت
گل های باغت از همه رنگی گرفته اند
یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت
مردی نبود اگر یل ام البنین که بود
هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
ای سایه بلند سرم ای برادرم
آیینه ی ترک ترکِ در برابرم
بالم شکسته است و پرم پر نمی زند
اما هنوز مثل همیشه کبوترم
من قول داده ام که بگیرم سر تو را
از دست نیزه ها و برایت بیاورم
حالا سری برای تو آورده ام ولی
خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم
بگذار اول سخن و شکوه ام تو را
ای ماه زینب از نگرانی درآورم
هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی
راحت بخواب دست نخورده است معجرم
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سرمزار خودم گریه می کنم
دستی که چوب زد لب قرآنی تو را
زیر سوأل برد مسلمانی تو را
بالای تخت رفتی و دستم نمی رسید
تا که رفو کنم سر پیشانی تو را
می خواستند پیش همه کوچکت کنند
اما خدات خواست سلیمانی تو را
ای کاش ما برادر و خواهر نمی شدیم
حیران نبودم این همه حیرانی تو را
این سر، شکسته هست ولی سرشکسته نیست
یعنی کسی ندید پشیمانی تو را
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سر مزار خودم گریه می کنم
علی اکبر لطیفیان
#اربعین #مرثیه_حضرت_زینب سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini