eitaa logo
جلسات معرفتی
423 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
315 فایل
صفحه نشر بیانات و سلسله مباحث اخلاقی، عرفانی و تربیتی حجت‌الاسلام والمسلمین حاج آقا یوسفی. کلاس اخلاق : روز های دوشنبه و جمعه بعد از نماز مغرب و عشاء، پیرامون بیان احادیث و قرآن کریم و مطالب معنوی توسط حجت‌الاسلام والمسلمین حاج آقا یوسفی.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺زوار (ع) ◽️آیت‌الله حیدرعلی محقق به نقل از : 🔹شبی عده زیادی از بستگان که برای زیارت به نجف اشرف آمده بودند، به منزل ما وارد شدند. شام نخورده بودند و ما هم در منزل چیزی نداشتیم! 🔸از منزل خارج شدم برای تهیه غذا. مغازه‌ها بسته بود. عبا را بر سر کشیدم و رفتم به سمت حضرت امیر (ع). آنجا هم مغازه‌ها بسته بود. متحیّر بودم که خدایا چه کنم. ⚡️گفتم: خدایا! اینان زوّار حضرت امیر (ع) هستند و از بستگان من. در این حال که این حرف‌ها را با خود زمزمه می‌کردم دیدم مغازه‌ای در آن طرف باز است. حال آن که من چنین مغازه‌ای را قبلاً ندیده بودم. چند گام به‌طرف مغازه رفتم. 🍁یک‌وقت متوجّه شدم که مغازه‌دار سلام کرد. گفت: «چه می‌خواهی؟». 💢 آنچه احتیاج داشتم به او گفتم. تمامی آنچه را که می‌خواستم به من داد. قرار شد پولش را بعد پرداخت کنم. 🔅چندقدمی که آمدم برگشتم و به عقب نگاه کردم نه مغازه‌ای بود و نه کسی! ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama
🔺شربت زعفران! 🔹حسین خوشوقت 🔹مرحوم پدرم قرآن را به طور سلیس و روان و به دور از پبچیدگی تفسیر می کردند. یک بار از ایشان پرسیدم این تسلط شما به تفسیر قرآن و تفسیر آن بدون ابهام و پیچیدگی حاصل تلمذ در محضر علامه طباطبایی است یا اینکه علت دیگری دارد؟ 🔸ایشان فرموند من از محضر علامه بهره های زیادی برده ام، اما این قدرت از زمانی در من ایجاد شد که در عالم مکاشفه، محضر امیرالمومنین علیه السلام رسیدم و ایشان یک جام کوچکی که در آن شربتی مثل شربت زعفران بود به من دادند و من وقتی این را نوشیدم حلاوت و شیرینی این شربت را نه فقط با زبانم، با تمام وجودم و با تک تک سلولهایم چشیدم ، و بعد از آن بود که فهم من از قرآن به گونه ای دیگر شد.
🔺چرا چنین آقایی را رها کردی؟ ▫️آیت الله بهجت: 🔹شخصی در راه مکه همیانش گم شد و شاید در دریا افتاد. وقتی که به نجف اشرف برگشت به علیه‌السلام متوسل شد. شب حضرت را در خواب دید، حضرت به او فرمود:«همیانِ تو در قم نزد است». 🔸وی به قم آمد و سراغ میرزا رحمه‌الله را گرفت. او را به خانه میرزای قمی راهنمایی کردند. هنگامی که به در خانه ایشان رسید، مرحوم میرزا پیش از ملاقات و بازکردن در خانه و بدون سؤال، از سوراخِ در، همیان را به او داد. 🌀وی آن را باز کرد و دید همیان اوست و به محل زندگی خود بازگشت. وقتی که به محل زندگی بازگشت، به او گفتند:«چرا چنین آقایی را رها کردی؟!». ⚡️ دوباره به قصد خدمت به مرحوم میرزا به قم مراجعت نمود، ولی وقتی رسید، دید که آقا مرحوم شده است. خادم قبرش شد تا اینکه از دنیا رفت و نزد میرزا دفن شد و اکنون قبر او داخل مقبره میرزا قرار گرفته است. 📚در محضر بهجت، ج۱، ص۴۱
🔺کتاب بی‌نظیر شیعه! 🔹در زمانی که به نجف اشرف مهاجرت کرده بود، گروهی از بزرگان شیعه در بغداد مثل حمدانی قزوینی، مقرری رازی و حسن بن بابویه در بغداد مشغول مباحثه کتاب النهایه شیخ بودند و در ضمن بحث اشکالاتی به ترتیب ابواب و فصول و سایر مطالب کتاب وارد دانستند. 🔸آنها تصمیم گرفتند که به نجف اشرف مشرف شوند و پس از سه روز روزه و غسل، در شب جمعه به حرم (ع) مشرف شوند و از ایشان راهنمایی بخواهند. 💢طبق قرار به حرم مشرف شدند. در اواخر شب همه به خواب رفتند و در خواب حضرت را مشاهده کردند که فرمودند: «در صحت و اعتبار این کتاب شک نکنید و بدان ملتزم باشید که در شیعه کتابی به قوت آن یافت نمی‌شود. به دلیل اخلاص نویسنده آن در کتابت برای خداوند». 🌀افراد از خواب بیدار می‌شوند و تصمیم به کتابت خواب خود می‌کنند، سپس مقابله می‌کنند و می‌بینند که هر سه یک خواب را دیده‌اند. ⚡️گروه، اول صبح به خانه شیخ مشرف می‌شوند تا تصدیق حضرت را به عرض ایشان برسانند. شیخ با مشاهده آنها و قبل از بیان مطالبشان، می‌فرماید: «حرف مرا درباره کتاب قبول نکردید، تا از حضرت امیرالمؤمنین (ع) تعریف و مدح آن را شنیدید؟!». 📚 کتاب النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوى، مقدمه کتاب، ص 11. ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama
🔺گردن کلفت! ▫️آیت الله شبیری زنجانی: 💢در نجف شخصی به نام ملاهادی در غسل وسواس داشت و می گفت موقع غسل نیتم نمی آید. پیش رفت و راهکار خواست. میرزا گفت: «تو بدون نیت غسل کن گناهش با من». 🔹او ناراحتش شد و پیش آخوند خراسانی رفت. ایشان هم گفت: «پیش خدا گردن گلفت تر از میرزا نداریم. اگر او گناهش را پذیرفته، بدون نیت انجام بده». 🔸او ناراحت شده و فکر می کند که علما مسخره اش می کنند. سپس برای غسل پیوسته داخل آب می رفت و خارج می شد. پس از بارها تکرار، بر سرش کوبید و غش کرد. 🔅در عالم رؤیا (ع) را بالای گنبد دید و به امر حضرت، به محضرش شتافت و از حضرت برای وسواسش کمک خواست. حضرت فرمود: «ما شما را به آقایان حواله دادیم و شما از ایشان نپذیرفتی». در همین حال از خواب بیدار شد و دید که خوب شده است. 📚 جرعه‌ای از دریا ؛ ج ۴ ص ۴۳ ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama
🔺بنده سیاه! ▫️استاد مجاهدی: 🔹در بررسی دیوان آیت الله به غزلی ده بیتی برخوردم که بیت آخرش این بود: ▪️گرچه سیه رو شدم، غلام توهستم ▪️خواجه مگر بنده ی سیاه ندارد؟ 🔸نمی دانستم مخاطب این ابیات کدام یک از حضرات معصومین (ع) است، لذا به آیت الله کشمیری مراجعه کردم. ایشان با شنیدن ابیات بسیار منقلب شدند و فرمودند: 🌀«خودم شاهد بودم که ایشان هر روز برای نماز صبح به حرم مشرف می شدند و بعد از نماز رو به ضریح (ع) هزار بار سوره قدر می خواندند و با اشک و حال خطاب به حضرت عرض می کردند: ▫️گر چه سیه روشدم، غلام تو هستم ▫️خواجه مگر بنده ی سیاه ندارد؟! 📚کتاب رستگاران، علی قاسمی، صفحه ۱۰۱. ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama
🔺چرا چشمانم را شفا نمی دهید! ▫️آیت الله شیخ عبدالله مامقانی: 🔹هنگامی که شرح ابواب وصیت و قضا را می‌نوشتم، چشم‌هایم ضعیف و کم‌سو شد، به‌گونه‌ای که مطالب را تقریر می‌کردم و شخصی می‌نوشت و کاتب پاک‌نویس می‌کرد. تا اینکه دو تن از پزشکان، خواندن و نوشتن را بر من حرام دانستند و من یک هفته کارم را تعطیل کردم. 🔸 روزی از تعطیلی و کار نکردن سینه‌ام بسیار تنگ شد و حالت گریه به من دست داد. رو به حرم مطهر امیرمؤمنان (ع) کردم و همراه گریه گفتم: «آقای من! من خدمتگزار شما و مکتب شمایم، چرا چشمانم را شفا نمی‌دهید؟». ⚡️ پس از درددل کردن با حضرت، به من الهام شد به حرم مطهر مشرف شوم. پس از زیارت مرقد شریف و خواندن نماز مغرب و عشا به خانه بازگشتم و با دشواری بسیار مشغول نگارش شدم. 🌀صبح روز بعد متوجه شدم چشمانم بهتر می‌بیند و شبانگاه فهمیدم دیدگانم نسبت به روز پیش بسیار بهتر شده است. هنوز روز سوم نشده بود که نشانه‌ای از ضعف بینایی در چشمانم نبود و به برکت ائمه اطهار(ع) به‌ویژه امیرمؤمنان(ع) چشمانم بهبودی کامل یافت. 📚روزنامه قدس، شماره ۱۴۰۲۰۲۱۷.
🔺لطف بی کران استاد! ▫️آیت الله مرعشی نجفی: 🔹در ایامی که در مدرسه بخارایی نجف مشغول تحصیل بودم، فقر بسیار به من فشار آورد، به حدی که جز کتابهای علمی هر چه داشتم فروختم. دیگر آهی در بساط نداشتم، دست توسل به دامن (ع) دراز کردم و از ایشان کمک خواستم. 🔸یک روز گرم تابستان، در گرما و گرسنگی مشغول مطالعه بودم که در حجره باز شد و یک چادرشب بزرگ در حجره انداخته شد. آمدم بیرون هر چه گشتم و پرس و جو کردم از آورنده اش نشانی نیافتم. 🔻ادامه در مطلب بعد
🔺دست از دنیا شستم! ▫️شیخ ! 🔹 «در نجف اشرف روزی پرده‌ها از جلوی دیدگانم کنار رفت و کفشدار حرم را به‌صورت واقعی به شکل خرسی دیدم. با ناراحتی به حرم (علیه‌السلام) مشرف شدم و عرضه داشتم: «آقا من دنبال چنین مسائلی نیستم و چنین کراماتی نمی‌خواهم. من از دنیا چیزی نمی‌خواهم فقط می‌خواهم با شما باشم و عشق شما در وجودم باشد». 🔸بعدازاین زیارت دیدم که مرا به آسمان‌ها بردند و همین‌طور بالا و بالاتر می‌رفتیم تا اینکه حضرت مولا علی (علیه‌السلام) را بر منبر نورانی دیدم که نشسته‌اند. مولا به غلامانشان دستور دادند که دستان مرا بشویند. ⚡️آفتابه و لگنی زیبا آوردند. گفتند: «دست‌هایت را جلو بیاور!». دست‌هایم را شستند و مرا برگرداندند. یک‌مرتبه بیدار شدم. چنین تعبیر نمودم که مولا دستم را از دنیا شست؛ بنابراین نه زنی انتخاب کردم، نه خانه‌ای و با مولا عهد راستین بستم. https://eitaa.com/jalsatmarefaty