eitaa logo
اشعار مذهبی
771 دنبال‌کننده
61 عکس
4 ویدیو
3 فایل
آدرس در تلگرام https://t.me/janatmahdi آدرس در واتس آپ https://chat.whatsapp.com/GNrNYw6uBbEFeBunVJoiXM آدرس در ایتا https://eitaa.com/jannatolmahdi آدرس در سروش http://sapp.ir/jannatolmahdi آدرس سایت اینترنتی Www.janatmahdi.blogfa.com
مشاهده در ایتا
دانلود
بی تو ای جان جهان، جان و جهان را چه کنم؟ خود جهان می گذرد، ماندن جان را چه کنم؟ ماه شعبان و رجب، نم‌نم اشکی شد و رفت خانه ابری‌ست خدایا! رمضان را چه کنم؟ شانه بر زلف دعا می‌زنم و می‌گریَم موسی من! تو بگو روز و شبان را چه کنم؟ صاحب «حیّ علی...»! لقمۀ نوری برسان سحر از راه رسیده‌ست، اذان را چه کنم؟... کاشکی جرم عیان بودم و تقوای نهان پیش تقوای عیان، جُرم نهان را چه کنم؟ کاش می‌شد که سبک‌تر شوم از سایۀ خویش آفتابا! تو بگو خواب گران را چه کنم؟ زخم شمشیر اگر قوت سحرگاه من است وقت افطار ولی زخم زبان را چه کنم؟ رنجه از طعنۀ پیران پریشان نشدم با چهل چلّه جنون، پند جوان را چه کنم؟ غرقۀ موج رجز، گم شدۀ بحر رَمَل سینه خالی ز معانی‌ست، بیان را چه کنم؟ @jannatolmahdi
هنوز آن ناله‌ها کز سوز هجران داشتم دارم به روی شانه گر زخم فراوان داشتم دارم هنوز آن جوی خون‌ها تازه، آن اندوه‌ها تازه‌ست هنوز آن زخم‌ها کز عید قربان داشتم دارم چه گل‌هایی که پرپر شد به دشت برچی کابل هنوز آن گریه‌ها کز درد افغان داشتم دارم فراوان ظلم‌ها از آل صهیون رفت بر طفلان فراوان شکوه از این نامسلمان داشتم، دارم ز صبرا و شتیلا زخم‌هایی مانده بر روحم شکایت‌ها که من از شام و لبنان داشتم دارم هنوز آن خاطراتی را که گفتی هست در یادم هنوز آن دردهایی کز تو پنهان داشتم دارم صدای حاج قاسم می‌رسد از عمق وجدانم همان عهدی که روزی با شهیدان داشتم دارم eitaa.com/jannatolmahdi
نام تو با علی و محمد قرینه است هر جا که عطر نام تو باشد مدینه است دستاسِ کیست چرخ جهان؟ این غریب کیست؟ این دست‌های کیست که لبریز پینه است؟ آیینه‌ای که عطر بهشت مدینه بود نامش هنوز شعلۀ سینای سینه است ای وسعت بهشت، جهان بی‌تو دوزخ است دنیا چقدر مزرعۀ کفر و کینه است... دریا علی‌ست، گوهر یکدانه‌اش تویی در موج حادثات، حسینت سفینه است با هر حماسه داغ پدر را سرشته‌ای هجده کتاب، درد علی را نوشته‌ای زیبایی مدینه به غیر از بتول نیست بی‌مهر او نماز دو عالم، قبول نیست می‌پرسم از شما که رسولان غیرتید زهرا مگر خلاصۀ جان رسول نیست؟ گیرم ولایت علی از یاد برده‌اید آیا غدیر و دست محمد قبول نیست؟... مهر علی‌ست روزی هر روز مهر و ماه وقتی چراغ، فاطمه باشد، افول نیست جبریل را به مرقد مولای عاشقان بی‌رخصتش هر آینه، اذن دخول نیست اللّه‌اکبر از تو که اللّه‌اکبری ای مادر پدر که پدر را تو مادری زهراترین شکوفۀ گلخانۀ رسول! با نام تو مدینه مدینه‌ست، یا بتول ای مردمی که زائر راز مدینه‌اید آه ای مجاوران حرم، حجتان قبول! این‌جا کنار حجرۀ پیغمبر خدا آیینه‌خانه‌ای‌ست پر از تابش اصول آیینه‌ای که ماه در آن می‌کشد نفس آیینه‌ای که مهر در آن می‌کند حلول در بین ماه‌های خدا چون تو ماه نیست ای بین فصل‌های خدا بهترین فصول این‌جا نمازخانۀ مولا و فاطمه‌ست این‌جاست خانۀ علی و خانۀ رسول زهرا شدی که نام علی را عَلم کنی پنهان شدی که هر دو جهان را حرم کنی یک عمر بود با غم و غربت قرین، علی آن قصۀ حسین و حسن بود و این علی وقتی ابوتراب شدی، خاک، پاک شد تا زد به خاک بندگی او جبین علی... آیینه‌ای برابر انسان و کائنات آیین عشق و آینۀ راستین، علی شمشیر حق که چرخ‌زنان است و خطبه‌خوان دست خداست بر شده از آستین، علی زهرا نداشت بعد پدر جز علی کسی احمد نداشت جز تو کسی همنشین، علی! اندوه بی‌شمار مرا دیده‌ای، بیا انسان روزگار مرا هم ببین، علی! دنیا چقدر تشنۀ نام زلال توست هر ماه، ماه آینه، هر سال، سال توست شب‌گریه‌های غربت مادر تمام شد زینب به گریه گفت که دیگر تمام شد امشب اذانِ گریه بگوید بگو، بلال سلمان به آه گفت: ابوذر! تمام شد طفلانِ تشنه هروله در اشک می‌کنند ایّامِ تشنه‌کامی مادر تمام شد آن شب حسن شکست که آرام‌تر! حسین چشم حسین گفت: برادر! تمام شد تا صبح با تو اُستن حنّانه ضجه زد محراب خون گریست که منبر تمام شد زاینده است چشمۀ زهرایی رسول باور مکن که سورۀ کوثر تمام شد باور مکن که فاطمه از دست رفته است باور مکن حماسۀ حیدر تمام شد زهرا اگر نبود حدیث کسا نبود زینب نبود و واقعۀ کربلا نبود شب آمده‌ست گریه‌کنان بر مزار تو دریا شکست موج‌زنان در کنار تو بعد از تو چله‌چله علی خطبه خواند و سوخت چرخید ذوالفقار علی در مدار تو زینب کجاست؟ همسفر خطبه‌های خون دنیا چه کرد بعد تو با یادگار تو؟ باران تیر و نعش غریبانۀ حسن آن روزگار زینب و این روزگار تو گل داد روی نیزه، سر تشنۀ حسین تا شام و کوفه رفت دل داغدار تو تو سوگوار زینب و زینب غریب شام تو سوگوار زینب و او سوگوار تو بعد از تو سهم آینه درد و دریغ شد دست نوازشی که کشیدند تیغ شد ای ناخدای کشتی درد! ای خدای درد تنها تویی که آمده‌ای پا به پای درد زین پیش درد و داغی اگر بود با تو بود درد آشنای داغی و داغ آشنای درد زان شب که غرق خطبۀ چشم تو شد علی مانند رعد می‌شکند با صدای درد شعر تو را چگونه بخوانم که نشکنم؟ آخر بگو که قصه کنم از کجای درد؟ ای قطعۀ بهشت، غزل‌گریۀ زمین با چشم خود، سرود تو را، های‌های درد مگذار مردگانِ شبِ عافیت شویم ما را ببر به آینۀ کربلای درد تو آبروی داغی و تو آبروی اشک تو ابتدای دردی و تو انتهای درد یوسف اگر برای پدر درد آفرید زهرا شکست و درد پدر را به جان خرید ای سرپناه عارف و عامی نگاه تو آتش گرفت خیمۀ گردون ز آه تو آیا چه بود قسمت تو غیر درد و درد؟ آیا چه بود غیر محبت گناه تو؟ ساقی علی‌ست، کوثر جوشان حق تویی ما تشنه‌ایم تشنۀ لطف نگاه تو در چشم من تمام زمین، سنگ قبر توست گردون کجا و مرقد بی‌بارگاه تو در کربلای چند، شهید غمت شدیم سربندهای فاطمه بود و سپاه تو از خانۀ تو می‌گذرد راه مستقیم راهی نمانده است به حق، غیر راه تو دنیا اگر غدیر تو را خم نکرده است روح مدینه ردّ تو را گم نکرده است t.me/janatmahdi eitaa.com/jannatolmahdi
به‌نام او که دل را چاره‌ساز است به تسبیحش زمین، مُهر نماز است چراغی مرده‌ام، دل کن دلم را به بسم‌الله، بسمل کن دلم را... بده حالی که حالی تازه باشد که هر فصلش وصالی تازه باشد مدد کن لحظه‌ای از خود گریزم که تاریک است صبح رستخیزم تمام فصل من شد برگ‌ریزان بده داد منِ از خود گریزان الهی سینه‌ای داریم پُر سوز تبسم کن در این آیینه یک روز... همه حیران، چو موساییم در طور تجلی کن، شبی، یا نور، یا نور! تجلی کن که ما گم‌کرده راهیم ببخشامان که لبریز از گناهیم الهی سربه‌زیران تو هستیم اسیرانیم، اسیران تو هستیم اسیرانی سراسر دل‌پریشیم الهی، ما گرفتاران خویشیم... دلم سرگرمِ کارِ هیچ‌کاری امان از این پریشان‌روزگاری نه گفتارم به کار آمد، نه رفتار گرفتارم، گرفتارم، گرفتار... الهی درد این دل را دوا کن همین امشب مرا از من جدا کن... خوشا آن دل که با روحش بِحِل کرد بدا دنیا که ما را خون به دل کرد... خوشا آنان که پیش از مرگ، مُردند به راز عشق پی بردند و بردند... به جوش آمد دوباره خون مردی تو اما ای دلِ غافل، چه کردی؟ بخوان امشب به آهنگ جدایی «کجایید ای شهیدان خدایی؟»... «سبک‌باران خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند»... خوشا آنان که چرخیدند در خون خدا را ناگهان دیدند در خون به پای دوست دست از دست دادند حسین‌آسا به پایش سر نهادند چو «ابراهیم همت» در منا باش سراپا غرق در نور خدا باش... اگر شوق خدا داری چنین کن صفا و سعی در میدان مین کن بیا چون «میثمی» عبد خدا باش به شوق کعبه‌اش در کربلا باش چقدر این آسمانی‌خاک، زیباست به دنیا گر بهشتی هست، اینجاست... مگو «چمران» بگو غیرت، بگو درد بگو تنهاترین، عاشق‌ترین مرد... «بروجردی»، «جهان‌آرا» و «همت» «محمد»های کوی عشق و غیرت... در این شب‌های غم، شب‌های غربت ز ما دستی بگیرید ای جماعت... چو «مهدی» عاشقی بی‌ادعا نیست به «زین‌الدین» قسم، مثل شما نیست... اگر «مهدی» شدی چون «باکری» باش اگر خواهان حُسنی، «باقری» باش «حسن» رازی که در خاکش سپردیم دریغا پی به معنایش نبردیم حسن یعنی حسین صبرپیشه شهید کربلاهای همیشه حسن گفتی، حسینی‌تر شد این دل به یاد کربلا، محشر شد این دل چه دید آن روز؟ قرآن روی نیزه «حسین» کربلاهای هویزه... حسینِ من ابوالفضلی دگر بود صدایی تابناک و شعله‌ور بود به حقّ حق، به حقّ «تندگویان» شهید تازه‌ای از من برویان «ز جانان مهر و از ما جانفشانی‌ست جواب مهربانی، مهربانی‌ست» دلم دلتنگ مردان صمیمی‌ست مرید «حاج عباس کریمی»‌ست چه ماند از او به جز مشتی غریبی؟ چه ماند از او؟ همین قرآن جیبی... خوشا آنان که تا او پر گرفتند حیات تازه‌ای از سر گرفتند... به «زین‌الدین» قسم اهل نبردیم اگر سر رفت از دین برنگردیم اگر «فهمیده» را فهمیده بودیم همه شیران میدان‌دیده بودیم... تو یادت هست در شب‌های پاوه چراغی آسمانی بود «کاوه» شما از عشق یک دم برنگشتید شهید کربلای چار و هشتید شهیدان سورۀ والفجر هشت‌اند که چون آب از دل آتش گذشتند... چقدر اروند رنگ نیل دارد چقدر این لشکر اسماعیل دارد شهادت را چو اسماعیل عطشان تمام روزهاشان عید قربان به حیدر سیرتانِ لیلة‌القدر به «اسماعیل»‌های لشکر «بدر» به گلگون پیکران لشکر «نصر» به حق سورۀ «والفتح» و «والعصر» الهی گوشۀ چشمی به ما کن به ما حال مناجاتی عطا کن... تمام «قدسیان» «خوش‌سیرتان‌اند» دل ما را به آتش می‌کشانند به یاد بچه‌های «لشکر هفت» قرار از دل شد و خواب از سرم رفت... به حقِ «یا محمد! یا محمد!» توسل کن بیاید «حاج احمد» بیا در اوج زیبایی بمیریم دم مُردن «تجلایی» بمیریم افق، چاک دل خونین‌جگرهاست سحر، جا پای مفقودالاثرهاست بیا و مرتضایی کن دلت را خدایی کن، خدایی کن دلت را شهیدی بود چون «آوینی» این دل چرا شد غرق در خودبینی این دل؟... برادرهای من! امشب بمانید برایم سورۀ یوسف بخوانید چو ماهی بی‌تکلف بود یوسف درون چاه، یوسف بود، یوسف کجا یوسف اسیر چاه تن شد؟ به هر گامی خلیل بت‌شکن شد چرا ما ماه کنعانی نباشیم؟ چرا ما یوسف ثانی نباشیم؟ چرا ما چشم یوسف‌بین نداریم؟ مسلمانیم و درد دین نداریم t.me/janatmahdi eitaa.com/jannatolmahdi
می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت‌منزلی که سفرها در او گم است از لا‌به‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است با تشنگان چشمۀ اَحلی مِن العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است این سرخی غروب که همرنگ آتش است توفان کربلاست که سرها در او گم است یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است باران نیزه بود و سر شهسوارها جز تشنگی نکرد علاج خمارها جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر وز پی شبی ز روز قیامت درازتر بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟ قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر عشق توام کشاند بدین‌جا، نه کوفیان من بی‌نیازم از همه، تو بی‌نیازتر قنداق اصغر است مرا تیر آخرین در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر با کاروان نیزه شبی را سحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید فرصت دهید گریه کند بی‌صدا، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه‌کنان مشک را فرات چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زآن گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات حالی به داغ تازۀ خود گریه می‌کنی تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات از طفل آب، خجلت بسیار می‌کشم آن یوسفم که ناز خریدار می‌کشم بعد از شما به سایۀ ما تیر می‌زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت آنان که خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می‌زدند غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی‌شیر می‌زدند ماندند در بطالت اعمال حجشان محرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق، چار مرتبه تکبیر می‌زدند هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‌زن هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند از حلق‌های تشنه، صدای اذان رسید در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید... ای زلف خون فشان توام لیلة البرات وقت نماز شب شده، حی علی الصلات از منظر بلند، ببین صف کشیده‌اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق از مشک‌های تشنه وضو می‌کند، فرات توفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ خاک تو نوح حادثه را می‌دهد نجات! بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست ما بی‌تو چشم بسته و ماتیم و در ممات عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا... خون می‌رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما آن زخم‌های شعله‌فشان، هفت اخترند یا زخم‌های نعش علی اکبر شما؟ آن کهکشان شعله‌ور راه شیری است یا روشنانِ خون علی اصغر شما؟ دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید زان پیشتر که نیزه شود منبر شما گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می‌کنی بر نیزه، شرح سورۀ احزاب می‌کنی... قربان آن نی‌ای که دمندش سحر، مدام قربان آن می‌ای که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام با کاروان نیزه به دنبال، می‌رویم در منزل نخست تو از حال می‌رویم t.me/janatmahdi eitaa.com/jannatolmahdi
آه می‌کشم تو را با تمام انتظار پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار در رهت به انتظار، صف به صف نشسته‌اند کاروانی از شهید، کاروانی از بهار... بر سرم نمی‌کشی دست مهر اگر، مَکش تشنۀ محبت‌اند لاله‌های داغدار دسته‌دسته گم شدند سهره‌های بی‌نشان تشنه‌تشنه سوختند، نخل‌های روزه‌دار می‌رسد بهار و من بی‌شکوفه‌ام هنوز آفتاب من بتاب، مهربان من ببار! t.me/janatmahdi eitaa.com/jannatolmahdi
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات دست ما را برساند به دعای عرفات... یا حسین بن علی عشق، دعای عرفه‌ست عشق آن عشق که بیرون بردم از ظلمات پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم به منا با سر رفتی پی رمی جمرات... تو همه اصل و اصولی، تو همه فرع و فروع تو همه حج و جهادی، تو همه صوم و صلات ظاهر و باطن تو نیست به جز جلوۀ حق که هم آیین صفاتی و هم آیینۀ ذات مرحبا آجرک الله بزرگا مردا نیست در دست تو جز نسخۀ حاجات و برات شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود جان ناقابل من چیست که گویم به فدات تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟ از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟ جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی پای این سفره که نور است و سلام و صلوات t.me/janatmahdi eitaa.com/jannatolmahdi