به بهانه سالروز #شهادت_دکتر_مصطفی_چمران
@jannatolmahdi313
#خاطره ای از #شهید_چمران
... فکر میکنم همون اوایل جنگ بود که با دکتر #مصطفی_چمران در یکی از پروازهایم به منطقه جنگی آشنا شدم.
واحد عملیات گفته بود آقای #دکتر رو به کابین آورده و بهاصطلاح تحویلش بگیرید! من به شخصه نخستین باری بود که با چنین پیغام عجیبی از سوی واحد عملیات مواجه میشدم ! آخه، بالاترین مقام رسمی هم که سوار قارقارکمون میشد، کسی به ما نمیگفت که او رو به کابین آورده یا تحویل بگیریم ... معمولاً به خواست و اراده خلبان و یا گروه پروازی شخصی رو به کابین دعوت میکردیم.
اما عجیبتر آن که وقتی لودمستر هواپیما از آقای #دکتر خواهش میکنه که به کابین تشریف بیاره، او با بزرگواری خاص خودش تشکر کرده و گفته بود:
جایم همین پائین راحت است ... .
حس کنجکاویام باعث شد تا خودم از او دعوت نمایم. وقتی به چشمانش نگاه کرده و خودم رو معرفی کردم، صلابت خاصی در چهرهاش دیدم ... کلام او که با سادگی خاصی ادا میشد به دل میچسبید، خلاصه دست او رو گرفته و به کابین آوردم. و این اولین باب آشناییام با او بود.
بعدها هروقت او را در مأموریتهایم میدیدم، انگار که سالها همدیگر رو میشناسیم و صمیمانه دقایقی همدیگر رو در #آغوش میگرفتیم. بدین سان دوستی من با #شهید_چمران آغاز شد.
طولی نکشید که به عنوان وزیر دفاع منصوب شد. راستش رو بخواهید بعد از این انتصاب دیگه کمتر سعی میکردم به او نزدیک شده و مثل سابق حال و روزش رو جویا شوم. چون دوست نداشتم همکارانم این ارتباط رو پاچهخواری تصور کنند!
@jannatolmahdi313
اگه اشتباه نکنم در غائله کردستان بود که برای حمل مجروح به اون منطقه رفته بودیم. این بار هم قبل از پرواز دکتر #چمران با خانم جوانی پای هواپیما اومد. در همون نگاه نخست احساس کردم که از آشنایان او باید باشد. خیلی گرم و دوستانه با من برخورد کرد. هردوی آنها رو به کابین هواپیما دعوت کردم.
هنوز تیکآف نکرده بودیم. #دکتر من رو به همون خانم که فهمیدم همسرش است معرفی کرد. اهل #لبنان بود. همین جوری با دکتر و همسرش غرق صحبت بودم که ناگهان دیدم #دکتر از کیف دستیاش یک کتاب با جلدی آبی بیرون آورده و در حال نوشتن در داخل جلدش است ...
بعد از این که امضایش تموم شد با لبخند خاصی تحویل من داده و گفت: چون گفتی اهل مطالعه هستی این رو #یادگاری از من داشته باش! نام کتاب #سیمای_پاسدار بود. وقتی به درون جلدش نگاه کردم دیدم نوشته:
تقدیم به دوست بسیار عزیزم آقای بهروز مدرسی ...
انگار همین دیروز بود ... یادمه همسر دکتر چمران به من گفت: خیلی حوصلهام در کاخ نخست وزیری سر میرود ... کسی همزبون و همدم ندارم ...! بهش گفتم: میخواهی به همسرم بگم روزها بیاد پیش شما!؟ و او صمیمانه تشکر کرد.
نمیدونم چند ماه یا چند سال از آشنایی من با #دکتر و همسرش گذشته بود که در شب #عروسی برادر ناتنیام بودم که شنیدم دکتر #شهید شده است.
بیاختیار زدم زیر #گریه ... و یواشکی به همسرم گفتم: من حالم خوب نیست، یکجور به مامانم ندا بده تا از مجلس به خونه بروم.
و زدم بیرون ... .
در یکی از خیابانهای جیحون جنوبی بروبچههای بسیج و کمیته که راه رو برای بازبینی مسدود کرده بودند ...
وقتی چراغ قوه به چشمان من انداختند و آنها را #متورم و قرمز دیدند، از من خواستند پیاده شوم! و برخورد تندی کردند! وقتی دلیل اعمال غیرطبیعی اونها رو پرسیدم، گفتند: بهخاطر #شهادت_دکتر_چمران است! و ما یک زمانی از یاران نزدیک او بودیم.
گفتم: امضای دکتر رو میشناسید!؟
و سپس از داشبورد ماشینم کتابی رو که #دکتر امضا کرده بود نشون دادم ... نمیدونید چه منقلب شدند و با احترام خاصی بدرقهام کردند.
منبع: مشرق
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸
کـانال جـنـت الـمـهـدی۳۱۳👇••🇮🇷••
╭═ ❁ 🍃 ๑ 🌷 ๑ 🍃 ❁ ═╮
🌸 @jannatolmahdi313🌸
╰═ ❁ 🍃 ๑ 🌷 ๑ 🍃 ❁ ═╯