eitaa logo
جان و جهان
493 دنبال‌کننده
832 عکس
38 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست هرکجا هست خدایا به سلامت دارش «فَاللهُ خَیرٌ حافِظا وَ هُوَ أرحَمُ الرّاحِمین» جان و جهان؛ 🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
بیشتر از دو ساعت‌ست دارم حرف‌های تکراری می‌شنوم. گوینده اخبار مدام از صعب‌العبور بودن منطقه می‌گوید و مردم را به تماشای چند قطعه فیلم تکراری دعوت می‌کند. توی همین دو ساعت اما قصه‌ها دارند تندتند توی سرم خلق می‌شوند. از جرقه اولیه تا ایده و طرح و پایان‌بندی، فاصله زیادی نیست. بین همه یکیش را بیشتر پسندیدم. نشسته‌ای کنج خانه‌ای جنگلی. مچاله شده‌ای کنار بخاری نفتی و نمی‌دانی گیجی سرت از بوی غلیظ نفت است یا شدت ضربات «فرود سخت»! نوک دماغت سرخ شده و تیغه‌اش تیر می‌کشد. عینک که نداری خستگی چشم‌هات بیشتر پیداست و حالا هولِ ولوله‌ای که می‌دانی افتاده توی مملکت هم ریخته پشت نگاهت. داری آستین قبای پاره‌ات را وارسی می‌کنی که پیرمرد کتری به دست می‌آید توی اتاق. نمی‌تواند فارسی حرف بزند. به ترکی جمله‌ای می‌گوید و کتری آب‌جوش را می‌گذارد روی بخاری. دوتا لیوان لنگه به لنگه از لبه طاقچه برمی‌دارد و می‌نشیند کنارت. بخار چایی که دارد برایت می‌ریزد مثل رنگش غلیظ است. یکی از لیوان‌های بدون دسته را با سینی ملامین هُل می‌دهد جلوی زانوهات و بهت لبخند می‌زند. پیرمرد توی خواب هم نمی‌دید زیر سقف تَرک‌دار خانه‌اش با رییس‌جمهور چای بخورد. کاش آخر قصه‌ها همیشه خوش باشد. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
به دل تـلاطم داریم و حـالمان خوش نیست درست مثل شب جمعه؛ ساعت یک و بیست جان و جهان؛ 🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
؛ پایان این ساعت‌های پردلهره، سفید می‌شود یا سیاه را نمی‌دانم. خوف و رجا که می‌گویند، دقیقا همین‌جاست! ولی یک کلمه هی در سرم پژواک می‌شود؛ «مغتنم» خوش به حال مغتنم‌ها! خوش به حال آنان که در هر لباس و منصب، یارِ امام هستند. حضورشان غنیمت است، و پای غنیمت‌های دنیا نمی‌نشينند... آخرالزمان است و طوفان حوادث و فتنه‌ها؛ این رنج‌های تدریجی، این دلهره‌های کش‌دار، این دلشوره‌های تمام نشدنی، این اضطرارها و اشک‌ها می‌آیند و می‌روند. اگر ثمره‌اش رشد ما نباشد، باخته‌ایم... خوش به حال آن خدمت‌گزاران مغتنم و بدا به حال ما عافیت‌طلبان عزلت‌نشین! در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
داغ سنگین است ولی یادمان نرود که؛ ما ملت امام حسینیم و ایران، ایران امام رضاست... 🏴🏴🏴 جان و جهان؛ 🥀 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
برادرزاده شش ساله: «عمه گریه نکن! رییس جمهور حالش خوبه. الان رفته پیش بچه‌های غزه کمکشون کنه.» دختر نه ساله‌ام، عصبانی یک دست به کمر می‌زند و کانال‌ها را پشت سر هم عوض می‌کند: «‌چرا یه راهنمایی نمیذارن پس؟» وسط گریه می‌خندم: «راهپیمایی! حالا واسه چی؟» با هیجان می‌گوید: «بریم داد بزنیم: اباالفضل علمدار... خامنه‌ای نگه‌دار!» برادرزاده‌ام می‌پرد هوا و دست‌هایش را مشت می‌کند: «این‌همه لشکر آمده... به عشق رهبر آمده.» می‌خندند و امید از پس غم‌ها سرک می‌کشد. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
پاییز ۹۹، از طرف مجموعه‌ای دعوت شده بودیم برای یک برنامه‌ی کاری در مشهد. چند روزی ما را مهمان «زائرسرای چمن» کرده بودند که به تلاش و همت آقای رئیسی ساخته شده بود. همه چیز به قاعده بود و در خورِ زائر؛ انگار دستور داده بودند ریز به ریز مجموعه طوری باشد که زائر که می آید همه چیزش به بهترین شکل ممکن باشد. ظهر اولین روز در مسیر حرم، سرویس مجموعه پر بود از زن و مردهای روستایی که اولین زیارتشان را آمده بودند. من لهجه‌شان را متوجه نمی‌شدم، فقط بلند بلند دعا و صلوات فرستادن برای آقای رئیسی را از زبان پیرزنی که دستار به سر بسته بود و توی آن اتوبوس کنار من نشسته بود، می‌شنیدم. شاید دعای عاقبت بخیری امثال همان پیرزن بود که شب میلاد امام رئوف علیه‌السلام، حوالی غروب مستجاب شد... در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
پایان سریال شوق پروازِ شهید بابایی؛ همسرش بالای سر پیکرش گفت: «قبول نیست عباس، تو منو فرستادی خونه‌ی خدا، اما خودت رفتی پیش خدا!» پایان سریال شوق خدمتِ شهید رییسی؛ همه گفتند: «قبول نیست سید، برگرد! شب میلاد امام باید حرم باشی.» مردم رفتند حرم امام رضا(ع) و سید رفت پیش خود امام رضا(ع). در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan