#ای_سر_جدا_خورشید_روی_نیزهها
شبهای عاشورا مادرم یکریز، زیر گوشمان زمزمه میکرد؛
«مکن ای صبح طلوع... مکن ای صبح طلوع...»
ما سه خواهر هم توی عالم بچگی، نقشه میکشیدیم چه جوری جلوی آمدن خورشید را بگیریم تا دعای مادر مستجاب شود.
یک بار یکیمان خوراکی مورد علاقه اش را آورد وسط. من از جعبه مداد رنگی ۲۴ رنگم مایه گذاشتم و خواهر دیگرم از کفشهایی که هنوز نپوشیده بود.
همهاش را نذر کردیم که خورشید یکروز دیرتر سر و کلهاش پیدا شود. آخر مادر برای هیچ دعایی اینجوری تا صبح روی سینهاش نمیکوفت.
صبح که چشم باز کردیم؛ خورشید آمده بود.
خواهرم کفشهای نویش را پوشید. خوراکیها را برداشتیم و من مداد رنگیهایم را با خودم آوردم تکیه تا با بچهها خورشید ظهر عاشورا را نقاشی کنیم.
#مریم_برزویی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan