#بابای_خوبی_که_تو_باشی
#بابای_خوبی_که_تو_هستی
حال و احوال خوبی نداشتم. ته یکی از درههای بحران بودم. نمیدانم تا به حال سختتر از آن بحران را تجربه کردهام یا نه. گمان نکنم!
من آدم امام زمانیای نیستم، با کمال تاسف. کم پیش میآید که شعله یادشان در دلم زبانه بکشد. آن لحظه انگار ناگهان خودم را در استیصال دیدم. بعد نمیدانم چه شد که به جای فروریختن، دنبال دستاویز رفتم. دنبال پناه. دنبال کشتی نجات. شاید در دل شرمنده بودم از این همه گرد و خاکی که بر رابطهام با امامِ زمانهام نشسته بود، اما آنقدر مستاصل بودم که حوصله مقدمهچینی نداشتم.
حتما در پسزمینه ذهنم این جمله آمده بود که؛ الإمام... و الوالد الشفیق. شاید هم نیامده بود و فقط حسش در ذهنم جان گرفته بود. انگار روبرویم باشد، مقابلش نشستم و گفتم: «شما پدر ما هستی. پدری کن برام. از این وضع نجاتم بده. به تنگ اومدم.» شاید چند کلمه بیشتر یا حتی کمتر.
گمانم چند قطره اشک هم ریختم.
بعد انگار سکینهای بر دلم وارد شد. پشتم به پناهی گرم شد. دراز کشیدم و خوابیدم.
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan