#نمانده_بال_و_پری_اما،_هنوز_عاشق_پروازم!
روز تولد عمه جان زینب که میشود، برای دایی محسن پیام تبریک میفرستیم. سالهاست پرستار است و درد و رنج بیمارها را تسکین میدهد. هر کداممان بلایی سرمان میآید، شمارهی دایی محسن را میگیریم. دست پسرم که از بند رفت، ناخن دختر کوچولو که عفونت کرد، پای خودم که شکست، پدرم که میخواست سرم بزند، همه جا دایی بود، خانمش بود. نگرانمان میشوند و پیگیر کارهایمان... فرشتههای مهربان خانواده میشوند و دعاهاست که از ته قلبمان برایشان سرازیر میشود.
پیام تبریک دیگری هم برای خواهرزادهام میفرستیم. دخترکی معلول در خانه دارد و دوازده سال است که به او خدمت میکند. همه گفتند طاهره را به بهزیستی ببرید، اما قبول نکردند. گفتند برکت خانهی ماست...
با وجود چهار فرزند دیگر، پرستاری کردن، چه فرشتهای از آدم میسازد. وقتی با او صحبت میکنم تمام مشکلات زندگی در نگاهم شکلات میشوند. دلم میخواهد شیرجه بزنم در سختیها تا مثل او قوی و راضی و امیدوار شوم.
من پرستارهای زیادی نمیشناسم، ولی همین دو نفر برایم کافی است تا بفهمم پرستاری با آدم چه میکند.
موهایت با لبخند سپید میشود؛ چون یاد گرفتهای درد را ببینی و آرامش هدیه دهی...
#حوراء_سادات_صداقت
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan