✍بخش دوم؛
میگفت سر اسمگذاری هم صف را به هم زدی،کلا زیر میز زدی... از خواهر اول که فرحناز بود تا دومی که مهناز و سومی، شهناز... ماندیم که خدیجه از کجا آمد؟! کلا این اسم برایمان غریب بود، سابقهای از آن در فامیل هم نداشتیم.
مهمان داشتیم سرزده از همانها که شاید ده سالی یکبار بیایند، ولی خاطرهشان تا سالها در ذهنمان بماند، نه از آنها که شیک و پیک میآیند و بوی عطر و ادکلنشان تا چند روز در اتاقها میپیچد؛ بندهی خوب خدا با پوتین خاکی و لباس خاکی وصلهزده آمده بود به خواهرش سر بزند. شنیده بود یک خواهرزاده به لیستش اضافه شده، آن هم از نوع گندم، نه جو... گفته بود این همه راه را برای اسم این دخترک اردیبهشتی آمدهام. من که تا یک ماه اسمم مهرناز بود، حالا شده بودم خدیجه.
سر کلاس دینی فهمیدم صاحب اسمم چه کسی بوده. ذوق میکردم؛ در خیالاتم خدیجه فرشتهای بود که از آسمان برای همسری پیامبر آمده. اولین بار که چهرهاش در ذهنم نقش بست، روز مادر کلاس چهارم دبستانم بود. خانم معلم گفته بود مسابقهی نقاشی داریم و موضوع مادر است، تند تند روی برگهی دفتر نقاشیام مداد میچرخاندم. در عالم کودکیام فرشتهای کشیدم که فرشتهی کوچکی را در آغوش داشت. هر چه کردم نتوانستم جزئیات صورتش را طراحی کنم. مداد زرد خورشیدی را با تمام توان روی صورتش حرکت میدادم. خدیجهی من پر از نور بود؛ مادر فاطمه باشی، همسر پیامبر، طیب و پاکیزهی زنان قریش، مگر میشد جز نور روی صورتش میکشیدم؟!
کم کم بزرگ که میشدم، با اسمم قد میکشیدم. تلاش میکردم تا دستم برسد به بزرگی نامش. گاهی سنگین میشد سایهی نام او که پر از نور بود، اما اعتراف میکنم تمام عمرم خدیجه بودن برایم افتخار بود.
#خدیجه_ماکنعلی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan