eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
518 دنبال‌کننده
997 عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
حوالی عمود ۷۲۵، پسرک داخل کالسکه نق می‌زند، می‌خواهد پیاده شود و خودش قدم بزند. کمی جلوتر می‌روم و منتظر بقیه می‌مانم، یک صندلی پلاستیکی می‌بینم که چند قدم مانده به آن برسم، پیرمردی آن را رها می‌کند و از جا بلند می‌شود، حداقل هفتاد‌وپنج یا شاید هشتاد سال سن دارد. جلوی صندلی یک ویلچر بود، و یک خانم با همان حدود سن رویش نشسته بود. زن تپل و عینکی با صورتی مهربان و پوستی چین خورده، مقنعه و چادر مشکی‌اش را مرتب می‌کرد. پیرمرد آرام آرام چرخی دورِ ویلچر می‌زند، به سختی خم می‌شود، دستش را می‌برد سمت قفلِ وسطِ چرخِ سمتِ چپِ ویلچر، حلقه وسطی را بیرون می‌کشد، کمرش را به سختی راست می‌کند و سمت راست ویلچر می‌آید، دوباره همان حرکت را تکرار می‌کند. چند دقیقه ایست که روی همان صندلی که پیرمرد رهایش کرده بود، نشسته‌ام، پسرک حواسش به پوستر نصب شده روی چادر موکب است. تمثال امام‌حسین(ع) سوار بر ذوالجناح. پیرمرد کمرش را راست می‌کند، هُلی می‌دهد به ویلچر. اما ویلچر حرکت نمی‌کند، دوباره خم می‌شود روی چرخ سمت راست، ظاهرا درست قفل را آزاد نکرده، با دستان استخوانی و پینه بسته فشار دیگری وارد می‌کند تا قفل کاملا آزاد شود، و دوباره کمر راست می‌کند و هُلی به ویلچر می‌دهد. این دفعه ویلچر خیلی نرم شروع به حرکت می‌کند و می‌روند به سمت کربلا... نگاه من هم به دنبالشان، نمی‌دانم پیرمرد ویلچر پیرزن را هل می‌دهد یا ویلچر پیرزن نقش واکر را برای پیرمرد بازی می‌کند. همینقدر یکی شده‌اند و عصای دست هم در طریق الی کربلا... جان و جهان..🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane