_از همان زمان که یکی بوده و یکی نبوده، آدمها دلبسته قصهها بودهاند. حکایتهای کوتاه، قصههای منظوم و بعدترها داستان و رمان و روایت. آدمیزاد با قصهها زندگی میکند.دومین داستان دنبالهدار جان و جهان را «شنبهها و سهشنبهها» در کانال دنبال کنید. داستان «معصومیت از دست رفته» بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده است. _
#معصومیت_از_دست_رفته
#قسمت_چهارم
#دختری_با_نقش_ناخن_اژدها
روی صندلیهای محضر که نشستیم، دست کردم توی جیب پیراهنم تا شناسنامهام را بگذارم روی کاغذ رأی طلاق دادگاه و تحویل سردفتردار بدهم. پارمیدا با ناخنهایش ور میرفت. روی یکی از آنها طرح یک اژدها بود.
خواهرم همان روزی که برای اولینبار ناخن کاشت، بهش گفته بود که غسل و وضو با ناخن مصنوعی اشکال پیدا میکند و آنجا پارمیدا، جلوی همه اعلام کرد که دیگر نماز نمیخواند.
برادرم همیشه میپرسد چرا همان روز که نماز را کنار گذاشت، طلاقش ندادم. من هم همیشه جواب میدهم که چون حامله بود. اما خودم هم میدانم دلیلش این نبود.
هوای اتاق زیادی خنک بود. پارمیدا کلافه و عصبی پایش را تکان میداد. بالاخره سردفتردار رسید. مردی چنان سنگین و عظیم که وقتی روی صندلی نشست، میز اداری جلویش کوچک بنظر رسید. مدارک را گذاشتم روی میز. نگاهش به صفحه دوم شناسنامهام که افتاد، با خودکار چیزی را توی صفحه شمرد اما باز باورش نشد: «شما چهارتا بچه دارین؟!» خواستم جواب بدهم اما دیدم صورتش کاملا به سمت پارمیداست و کوچکترین توجهی به من ندارد.
✍ادامه در بخش دوم؛