✍بخش دوم؛
فاطمه به دختربچهها سلام کرد و با اشاره انگشت به کارتها و ما چند نفر، به آنها فهماند که: «بیاین بازی...»
چشمهاشان برق زد و خوشحال زود پذیرفتند و نشستند دور کارتها. اسمهاشان را به هم گفتند. من هم شدم کارتچین.
دخترها با همان زبان اشاره و کودکانه قانون بازی را به هم فهماندند.
زمان زود گذشت و بچهها حسابی اُخت شده بودند باهم. آخر سر انگشت روی تصاویر میگذاشتند و هر کدام به زبان خودشان اسمش را به هم میگفتند و ذوق میکردند.
ساعت قرار با پدر نزدیک شده بود. بلند شدیم و از هم خداحافظی کردیم.
و اینگونه بود که آن شب، دخترهای دو سرزمین، مدتی خوشحال، با زبان مشترکِ بازی کنار هم نشستند و گفتوگو کردند.
#رستگاری
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan