eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
518 دنبال‌کننده
996 عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
مراسم تمام شده بود و جمعیت در حال خروج از درب‌های حسینیه بود. اول گل‌های ریز روی چادرش توجهم را جلب کرد و بعد پسربچه‌ی چشم‌آبی‌اش‌. هنوز از جایش بلند نشده بود. به ستون تکیه‌ زده بود و قرمزی چشم‌هایش خبر از گریه می‌داد. رنگ‌ پوستش تیره و لک‌دار بود. انگار چیزی مرا به سمت او می‌کشاند. دلم می‌خواست قصه‌اش را بدانم. کنارش زانو زدم و گفتم: «عزیزدلم، چه چشمای نازی داره! ماشاءالله. شما از کجا دعوت شدین به این دیدار؟» گفت: «ما اهل ایل قشقایی هستیم.» دستان زحمت‌کشش که حالا پسر یک‌ساله‌اش را در آغوش می‌کشید گواه حرفش بود. پرسیدم: «پس از راه خیلی دور اومدین، سخت نبود با بچه‌ی کوچیک؟!» با لهجه‌ی شیرینش جواب داد: «سخت که بود، ولی ارزشش رو داشت، خیلی ارزش داشت.» گفت و چشمانش دوباره بارانی شد... . در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan