eitaa logo
جان و جهان
501 دنبال‌کننده
769 عکس
34 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواب سونوگرافی را روی میز گذاشت، آرام سمتم هل داد و گفت: «با توجه به سونو و آزمایش‌ها، بارداری شما مدل اکرتا هست که از نادرترین و خطرناکترین انواع بارداریه. چون تیم پزشکی و بیمارستان مجهز نیاز داری، من نمی‌تونم ادامه‌ی روند بارداری و بعدا زایمانت رو به عهده بگیرم. باید دنبال پزشکی باشی که این شرایط رو داشته باشه». پیشنهادش بیمارستان الزهرا بود که تمام تجهیزات پزشکی، و پزشکان متخصص را فراهم داشت. گفتم: «این مشکل متوجه خودمه یا بچه‌م؟» گفت: «هیچ خطری بچه‌ت رو تهدید نمی‌کنه، اما خودت....» تا ته خط یکه‌تاز رفتم، یعنی جاده‌ای که ختم به دره‌ی مرگ می‌شود یا رودخانه‌ای که مرا به کام آبشاری وحشی می‌کشد. مرگ برایم ترسناک نبود، شتری بود که بالاخره پشت در خانه‌ی عمر من هم می‌نشست و مرا هم بالاجبار با خود می‌برد. اما صحنه خانه‌ای با سه کودک قد و نیم‌قد از ده تا سه سال و نوزادی بی‌مادر و همسری دست تنها، دلتنگم می‌کرد. قوت روز و شبم اشکی بود که هر لحظه آرام روی صورتم، روی جانمازم، روی بالشت زیر سرم، روانه می‌شد. پزشکان زیر بار عمل پرریسک و خطرناک من نمی‌رفتند و من یکی دو ماه آواره‌ی این مطب و آن مطب بودم. نهایتا در ماه ششم بود که با واسطه‌ها و سفارش‌ها، پزشکی قبولم کرد. آن روز در مطب روی صندلی سرد فلزی که جاگیر شدم، عرق نگرانی آرام از کمرم شره کرد و روی لباسم نشست، لرزیدم ... ✍ادامه در بخش دوم؛