#روی_ماه_خداوند_را_ببوس
باز عمه خانمِ درونم گل میکند و با تصوّر مربا و شربت آلبالوی کفکردهی در حال قُلقُل روی گاز، پاهایم جلوی فروشندهی محلی سست میشود.
ریز و گرد و زرشکی طیفدار بودند.
در تردید بودم که «خیلی ریز نیستن؟ درآوردن هستههاش اذیت نمیکنه؟ تا کی بشینم با این شکم، این همه رو دون کنم؟»
با صدای جوانک به خودم آمدم: «فصلش تموم میشه، تا سال دیگه دلتنگ میشینها»
خندهام گرفت، «دلتنگ آلبالو بشم؟!»
آنقدر خریدم که دلتنگ نشوم، ولی از خستگیاش، پشیمان هم نشوم...
صوت سهم جزءخوانیمان را روشن کردم، زیر لب کوثر خواندم که برکت این ریزهخاتونهای قرمزپوش نور بشود و برود در رگ و پی خانوادهام.
چشمم که به شبنمهای روی دانهدانهشان افتاد، در دلم ذوقی شکفت: «خدایا میشود به خاطر این همه خوشسلیقگیات ببوسمت؟»
#بهاره_خیرآبادی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan