_از همان زمان که یکی بوده و یکی نبوده، آدمها دلبسته قصهها بودهاند. حکایتهای کوتاه، قصههای منظوم و بعدترها داستان و رمان و روایت. آدمیزاد با قصهها زندگی میکند.
دومین داستان دنبالهدار جان و جهان را «شنبهها و سهشنبهها» در کانال دنبال کنید. داستان «معصومیت از دست رفته» بر اساس یک ماجرای واقعی نوشته شده است. _
#معصومیت_از_دست_رفته
#قسمت_سوم
#زندگی_در_رؤیا
کاغذ را گذاشتم روی میز رستوران، خودکار را هم روی بشقاب سفید و برّاق مقابل پارمیدا. دو جا را با انگشت نشان دادم: «اینجا و اینجا رو باید امضا کنی.»
پارمیدا انگار محو صدای برخورد قاشق چنگالهایی بود که توی فضای رستوران سمفونی پر طنینی داشت. بعد از جفتپوچ شدن ماجرای وکیل قلابیاش، تقلّایی برای کشمکش و لج کردن با من نداشت. من اما قرارداد پرداخت مهریه را در طی دو ساعت با یک وکیل واقعی بسته بودم. اولین سوالی که وکیل پرسید این بود: «برای طلاق عجله داره؟». گفتم: «زیاد.» لبخندی خیلی کوتاه ولی حرفهای تحویلم داد. فکر کردم شبیه این لبخند را فقط روی لب بازیگر شرلوک هلمز دیدهام.
وقتی آخرین جمله را نوشت، جوری نشست که انگار جلسهمان تمام شده است: «از هیچیش کوتاه نیا. جای چونه نداره. سریع قبول میکنه.»
جلوی صورت پارمیدا بشکن زدم: «تا غذا نیومده امضاش کن.»
✍ادامه در بخش دوم؛