#روضهای_که_میخواهم_زیست_کنم
#تو_میروی_و_تمام_بار_سفر_بر_دوش_من_است
نشستهام و تو را، و روزگارت را برای خودم تصویرسازی میکنم.
تو را میبینم؛
امامت،
تمام برادران و فرزندانت،
تمام کسانی که حرف و نگاهی مشترک با آنها داشتهای را از دست دادهای،
اسیر شدهای،
تنها تکیهگاهت بیمار است و ناتوان،
مسئولیت چند ده تن زن و بچه با توست،
در اقلیتتر از اقلیتی...
در میان مردمانی که حرف و نگاه و اعتقاد تو را نمیفهمند و انگار نسبت به آنچه تو حق دیدهای نابینایند و ناشنوا...
خستهای،
دلشکسته و پریشانی،
اما زمینگیر؟!
نه! نمیشوی...
چه چیز؟! چه چیز تو را چنین پابرجا و استوار نگاه داشته است؟
این چه آرمانیست که تو را در چنین شرایط بغرنجی زنده نگاه میدارد؟
این چه امیدیست که تو را به حرکت و گفتن و گفتن وامیدارد؟
از تو آرمانخواهتر،
اصلاحطلب و تحولخواهتر،
از تو امیدوارتر کجا وجود دارد؟
آه زینب...
#زهره_صادقی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#روایت_غربت
_ بسیاری از متنهایی که در کانال جان و جهان، با نظم و ترتیب پشت سر هم مینشینند، حاصل قلم زدن مادرانی هستند که در گروهی به نام «مداد مادرانه» دور هم جمع شدهاند.
یکی از سرنخهایی که اخیراً اهالی مداد درباره آن نوشتهاند، از این قرار بوده: «روایت زندگی در غربت».
#اثر_هنری_مادرم
در کابینت را باز میکنم. به قوطیهای ردیفشده نگاهی میاندازم. نظم کابینتم بههم ریخته. قوطیای که میخواهم سرجای همیشگیاش نیست.
بغض چنگ میاندازد به گلویم. دست میبرم قوطیهای جلو را جابجا کنم، شاید آن تهمهها قوطی موردنظر را پیدا کنم، ولی دستهایم همکاری نمیکنند.
دلم نمیآید به چینششان دست بزنم. احساس میکنم به تقدسشان برمیخورد. آخر اینها را دستهای مامان اینطوری چیده. توی همین هفتههایی که مهمان خانهام بود و من یک زن زائوی رختخوابگیر بودم.
چند دقیقهی دیگر همینطور ایستاده و قوطیها را یکییکی نگاه میکنم. دستم اما باز کاری از پیش نمیبرد. میترسد به بهترین اثر هنری دنیا آسیب بزند؛ اثر کمیاب حضور مامان توی خانهام. اثری که هر چندسال یکبار ایجاد میشود. دلتنگی سر آشوب برمیدارد، اشکهایم جاری میشود. در کابینت را میبندم و عقبنشینی میکنم.
#زهره_صادقی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
✍بخش دوم؛
مادرم میپرسد: «چطوری؟». دارم از دلتنگی میمیرم اما میگویم: «خوبم!» همین! میگوید: «کاش شما هم اینجا بودین، کاش نزدیک بودین». میخندم و میگویم: «هر خانوادهای یه عضو دور میخواد که هر از گاهی بیاد و هیجان بده به همه. حالا یکی دو ماه دیگه مییایم.» به همینراحتی! از دلتنگی چیزی میگویم؟ نه. اصلاً.
یادم نمیآید توی این ده سال تهراننشینی یکبار هم گله کرده باشم. حتی گاهی که خانهی پدرم جمع هستیم و دختردایی قمنشینم غر میزند از دوری، سهم من سکوت است. من نمیتوانم شریک حرف او شوم؛ آخر من به سختی پدر و مادرم را به ازدواج غریب و غربتنشینی راضی کردهام. به سختیای که هنوز بعد از ۱۲ سال این دوری برایشان پذیرفته نشده. هر چقدر هم که من و آنها از زندگیام راضی باشیم، هنوز از دوری و غربت من دلنگران و ناراضیاند. من حق غر زدن ندارم. نباید میدان را برای ناراحتی بیشتر آنها باز کنم. دلتنگی من فقط برای خودم است...
اما گاهی که دیگر سرریز میکنم، دلم میخواهد برای دوستی نزدیک درد دل کنم. به سراغش میروم. ولی با دیدنش پشیمان میشوم، در واقع خجالت میکشم. به خودم میگویم چندماه ندیدن تو کجا و چندسال ندیدن او کجا؟! امید دیدار عزیزان تو کجا و دیدار به قیامت او کجا؟! سکوت بهتر است.
#زهره_صادقی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
✍بخش دوم
وقتی چند ساعت گذشته و هنوز از عزیزشان خبری نشده، ماشینهای امداد که در رفتوآمدند را نگاه کرده و زار زدهاند: «خدایا حداقل جنازهش نسوخته باشه! بیاد برام، یه بار دیگه ببینمش، ببوسمش.» و هر چه زمان بیشتر گذشته، ناامیدیشان از همین هم بیشتر شده است.
اخبار نگاه نمیکنم ولی دلم پیش خانوادههاست. مرگ با سوختگی خیلی بد و دردناک است؛ کنار دریا سوختن بدترش میکند. ولی خدا کند پیکری مانده باشد برایشان. عزیز از دست داده، پیکری میخواهد تا دلش قرار بگیرد... .
#زهره_صادقی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
💠 بله | ایتا 💠
🌐 ble.ir/join/69TZ9jm6wJ
🌐 https://eitaa.com/janojahanmadarane