eitaa logo
جان و جهان
514 دنبال‌کننده
740 عکس
33 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش دوم؛ وقتی هزینه اولیه اعلام شد، هر لحظه منتظر بودم از جانب او حرفی برای به تعویق انداختن سفر بشنوم، تا حرف دلم را پشت تصمیم او پنهان کنم. من هیچ ربطی به این سفر نداشتم! اما راه مستقیم و بدون دست‌انداز آماده بود و ما همچنان پیش به سوی مقصد... راستی مقصد کجاست؟! اولین جلسه‌ی کاروان، ندای «اللّهُمَّ لَبَّیک» که بلند شد، تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد؛ از درون و بیرون... اتفاقی که تا به حال تجربه نکرده بودم. به پهنای صورت اشک ریختم. در این یک سال تنها لحظه‌ای که حس کردم کسی آن‌جا منتظر رسیدن من است، همان لحظه بود. از نگاه خودم هنوز هم هیچ ربطی به این سفر ندارم؛ اما اگر رسیدم، شبیه کنیزکی رو سیاه، دوزانو مقابل خانه می‌نشینم و فقط دست‌های خالی و قلب غبارآلودم را نشان خواهم داد. مگر نه این‌که «وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ» (سوره نحل/ آیه ۱۹) در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
بخش دوم؛ هیچ جای دیگری را نمی‌شناختم که دید مستقیم به خانه داشته باشد. به سمت راست کشیده شدم. در مسیری که رو به دیوار بود زیرانداز را پهن کرده و نشستم. حاج منصور به اواخر دعا رسیده بود. تمام که شد، یکی از مداحی‌ها را پخش کردم و چشمانم را بستم. هوای کربلا در سرم پیچید. آنجا که در گوشم کسی می‌گفت: «شاه و اربابِ من، درّ نایابِ من، مهر و مهتابِ من، حسین...» در همان حال و هوا بودم که حاج خانم هندی به کوله‌ام اشاره کرد و چیزهایی گفت که من فقط قرآن را متوجه شدم. این یکی حتی کلمه‌ای انگلیسی هم متوجه نمی‌شد. می‌خواست سوره آل عمران بخواند و قرآن نداشت. کتاب را به دستش دادم و خواستم دوباره مداحی را پخش کنم که هندی‌خانم با صوت محزونی شروع به قرائت کرد. از ادامه‌ی مداحی منصرف شدم. تا حالا به قرائت هندی‌ها توجه نکرده بودم. زیبا بود. با دقت‌ نگاهش کردم؛ پیراهن گل‌بهی با گلدوزی سفید و پولک‌های طلایی داشت و مقنعه‌ی سفید بلند. پیراهن‌های هندی در بازار عربستان هم به این زیبایی نبود. این روزها دلم می‌خواهد با همه‌ی زبان‌ها سخن بگویم‌؛ چینی، هندی، افغانی، مالزیایی، اندونزیایی، ترکی و... دلم می‌خواهد از حال مداحی قبل از آمدنش برایش بگویم و بگذارم گوش کند، از حسین علیه السلام... اما تابحال تنها زبان مشترک همان قرآن بوده و بس! حتی صف‌های نماز جماعت هم گاهی فصل مشترکی با هم ندارد! و این سوختن بی‌صدای شیعه در این سفر است... هندی‌خانم کماکان مشغول قرائت قرآن اما در حالت بی‌صدا به سر می‌برد. دومین بار است که قرآنم امانت گرفته شده و خوشحالم از این بابت. سوره را تمام کرده و قرآن را روی کوله می‌گذارد و با ایماء و اشاره زمان باقی‌مانده تا اذان صبح را جویا می‌شود. وقتی سه تا از انگشتانم را می‌بیند انگار خیالش راحت شده باشد، دو متری عقب‌تر می‌رود و سر را روی کیف دوشی می‌گذارد و به خواب می‌رود. آه آرامی می‌کشم و دکمه را می‌فشارم: «نامت مُحییُ الاموات، مِهرت قاضی الحاجات، جانِ عالمی تو، اسمِ اعظمی تو.» در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan