eitaa logo
جان و جهان
513 دنبال‌کننده
740 عکس
33 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش دوم؛ مادران‌شان هم با چشمان اشکی سعی در آرام کردنشان داشتند و می‌گفتند: «روح فی الکلاس، أنا منتظرچ خارج الکلاس» (برو توی کلاس، منم بیرون از کلاس منتظرت می‌مونم.) با بوسه و کلی محبت بچه‌ها را که پر از ترس و تردید بودند، راهی کلاس درس می‌کردند و معلم هم که نگاه مضطرب بچه‌ها را می‌دید، به ناچار در کلاس را باز می‌گذاشت تا دانش‌آموزان مادران‌شان را ببینند و آرام شوند. معلم کلاس اول ما خودش هم عرب‌زبان بود و این چقدر خوب بود. بسیار باحوصله و مهربان، با بچه‌ها به زبان محلی خودشان حرف می‌زد و آنها را آرام می‌کرد. از روی دفتر حضور و غیاب فهمیده بود که توی کلاسش همه عرب‌زبان و یک نفر بختیاری است. با من هم مهربان بود و از من می‌خواست با بچه‌های کلاس فارسی صحبت کنم تا زبان‌شان راه بیفتد. اما خیلی زود متوجه شد که من فقط گویش محلی‌ام را بلدم و فارسی رسمی کشور را بلد نیستم. مثلا یادم است به بخش کردن کلمات که رسیدیم، به من گفت: «فاطمه! کلمه «چای» را بخش کن». من گفتم: «چو یی». معلمم خندید و گفت: «نباید بگی «چو یی» باید بگی «چا یی». آنجا بود که فهمیدم گویش من مشتق شده از زبان فارسی است و با فارسی معیار، تفاوت دارد. ماه‌ها گذشت و با یادگیری الفبا و کلمات و جملات فارسی، هم من و هم هم‌کلاس‌های عرب‌زبانم به ساحل امنیت و آرامش رسیده بودیم. راه‌های ارتباطی میان‌مان زنده شد و تعاملات‌مان شکل گرفت. با هم حرف می‌زدیم و می‌خندیدیم و بازی می‌کردیم و در پی تعاملات‌مان، فرهنگ و آداب و رسوم یکدیگر را یاد گرفتیم. حال، سال‌ها گذشته بود. من ازدواج کرده بودم و به زادگاه همسرم، با مردمی متفاوت، فرهنگی نو، آداب و رسومی که برایم تازگی داشت و البته زبانی جدید، کوچ کرده بودم. زبانی اصیل، ایرانی و کهن. زبانی که خود گویش بختیاری‌ها هم، مشتق شده از آن است، زبان لری. تازه‌عروس که بودم، با مادرشوهرم به خیاط‌خانه سر کوچه رفتیم. خانم خیاط که همسایه ما محسوب می‌شد، شروع کرد به گفت‌وگو و تبریک با این جملات: «ای نوم خدا، و خیر و خوشی، سلامت بایین. خاله عروست کو یه دیدی؟» (به نام خدا (یعنی چشم زخم نخوره)، به خیر و خوشی، سلامت باشید، خاله عروست رو کجا دیدی؟) این تازه بخش خوب و قابل فهمی از مکالمه بود. سخت آنجا بود که بعضی کلمات غلیظ لری را استفاده می‌کردند. مثلا مادرشوهرم از خیاط پرسید: «گرژک رم د کو یه بسونم؟» (دکمه برم از کجا بخرم؟) و خیاط گفت: «خاله ایواره رو د می دو آرش یه دکو تازه واز بیه چی یا جدید آورده». (خاله بعدازظهر برو به میدان آرش، یه مغازه تازه باز شده، چیزهای جدیدی آورده). یا جاری خودم که لک‌زبان است، وقتی می‌خواست بگوید «بریم خانه» می‌گفت: «بچیم مال» یا «بچیم بان». در غربت، وقتی زبان را ندانی، انگار در ظلمات بی‌چراغ به راه افتاده‌ای. کمتر سخن گفتم، بیشتر شنیدم و خوب دقیق شدم به رفتارشان. به آب و نان چه می‌گویند؟ فعل‌ها را چگونه صرف می‌کنند؟ ساعت و روز و شب را چطور از هم تمیز می‌دهند؟ و این اولین چالش من بود در غریبی غربت! یادگیری زبان! در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس ... http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
بخش دوم؛ توی خانه بابا حجی همیشه صبح با سلام به ایران بخیر می‌شد. بابا حجی کاسب بود. توی مغازه‌اش از تره‌بار و خشکبار تا کالای خانگی و کالای خواب، هر چیزی که می‌خواستی پیدا می‌شد. همیشه هم این جمله ورد زبانش بود: «رزق را قبل از اذان صبح تقسیم می‌کنند و آدمی که دم اذان صبح خواب باشد روزیش کم می‌شود.» هر روز راس ساعت هشت مغازه‌اش را باز می‌کرد. عموهایم را هم کنار خودش مشغول کرده بود. درِ خانه‌اش هیچ‌وقت بسته نمی‌شد و به همین خاطر کارِ خانه‌اش تمامی نداشت. یادم می‌آید کمتر روزی بود که غیر از خودمان که تقریبا بیست-سی نفری می‌شدیم، بیست-سی نفر دیگر ناهار و شام مهمان سفره‌اش نشوند. تا ده-یازده صبح بیشتر نمی‌توانست توی مغازه بماند چون دسته دسته مهمان از دور و نزدیک به سراغش می‌آمدند برای چاره‌جویی کارهایشان. با مهمان‌هایش که از راه می‌رسید، صدا می‌زد: «خاور، خاور، کوینی زینه؟! مهمو ٱمده، چی دُرُس کن. پنیر تبریزی بنه، چویی خوو دُرُس کن.» یعنی: «خاور، خاور، کجایی خانم؟! مهمان آمده، چیزی درست کن، پنبر تبریزی بزار، چایی خوبی درست کن.» دویدم سمت پذیرایی و توی پهلویش خودم را چلاندم و دم گوشش گفتم: «باباحجی، مگه نمی‌گی هرکی صبحانه پنیر بخوره خنگ می‌شه. پس چرا به اینا پنیر می‌دی؟ مگه اینا خنگن؟!» صدای خنده بود که از هر طرف به هوا رفت، صدای پچ پچ در گوشی‌ام زیادی بلند بود و همه شنیده بودند که چه گفتم. ضربان قلبم تند شد، حس می‌کردم همه دارند نگاهم می‌کنند، همین باعث شد بروم پشتِ کمرِ بابا حجی و مخفی بشوم تا کسی من را نبیند، یا لااقل من آن‌ها را نبینم! خنده‌کنان بیرونم کشید. من را نشاند روی پایش و سرم را بوسید و گفت: «وو یو که نی گون صبونه ایگون چاشت یه چی بین صبونه وناهاره، تازه پ گردو بوو خوره آدم هم چی نی بو‌.» یعنی: «به این‌که نمی‌گن صبحانه، می‌گن چاشت، یک چیزی بین صبحانه و ناهاره. تازه اگه با گردو خورده بشه آدم هیچیش نمی‌شه.» بقیه هم با تبسم وخنده تصدیقش می‌کردند، خند‌ه‌کنان بیرون دویدم کنار دست دایه، مادرِ پدرم، که با زن عمویم در گوشه حیاط پای تنور گازی مشغول نان پختن بود. نان داغی گرفتم و رفتم توی آشپزخانه نشستم پهلوی مادرم و دیگر زن عموهایم که هرکدام مشغول کاری بودند. بعد از پنج‌ساله شدنِ من به لطف خدا و بابا حجی صاحب خانه‌‌ی مستقلی شدیم. دیگر بیدار باش توی گرگ و میش هوا، ورزش، نان داغ تنوری، کله‌پاچه و حلیم و عدسی خبری نبود یا کمتر اتفاق می‌افتاد که خبری باشد. مادرم می‌بایست به تنهایی، هم تمام کارهای خانه را انجام می‌داد و هم از بچه‌های کوچکش نگه‌داری می‌کرد. همین دست تنها بودن باعث شده بود گاهی هفت صبح بیدار شویم گاهی هم دیرتر. ذائقه‌مان هم عوض شده بود. قبل از ساعت ده صبح میل‌مان به خوردن و آشامیدن نمی‌رفت. وقت خوردن هم علاقه‌مان رفته بود به سمت چای با کلوچه و بیسکوییت. سفره‌های پلاستیکی با جدیدترین طرح‌های گل‌دار و خال‌خالی و راه‌راهی همه را می‌شد توی کابینت‌مان پیدا کرد. حالا خیلی سال از آن روزها گذشته و من همسر و مادر شده‌ام‌. هر وقت می‌خواهم روزم را بسازم، خروس‌خوان بیدار می‌شوم. نمازی با چشم‌های نیمه‌باز می‌خوانم وخمیازه‌کشان صبحانه‌ای درست می‌کنم. نه حلیم و عدسی و کله پاچه. املتی، نیمرویی، پنیری، با چای و به رسم قدیمی پدربزرگ روی سفره پارچه‌ای. خانه‌ام کوچک است. شاید به اندازه یک چهارم حیاطِ خانه بابا حجی. حیاط هم ندارد. از مهمانی و مهمان‌بازی هم خبری نیست. من به زندگی ماشینی و شهری خو گرفته‌ام. به خریدن نان از نانوایی، به خوردن پنیر با خیار و گوجه در وعده‌ی صبحانه. آن هم اگر مِیلَم بکشد. و این تکرار خالی از آدم‌ها و سنت‌ها، سخت دلتنگم کرده است. و افسوس که ما بیشتر روزهایمان صبحانه نداریم، چاشت داریم. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan