eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
519 دنبال‌کننده
997 عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
از بالا رباب را می‌دیدم که این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت، سرگشته و پریشان. چه صحنه آشنایی؛ به یاد آوَردم زمانی را که هاجر، همسر ابراهیم(ع) در جستجوی آب برای طفل خود، آن‌قدر بین صفا و مروه رفت و آمد تا چشمه آبی از زمین جوشید! کسی چه می‌داند؟! شاید رباب هم چشم‌انتظار چشمه آبی بود، اما به زبان نمی‌آورد. آن طرفِ میدان جنگ مسلّمی برپا بود. گرد و غبار جلوی چشمانم را گرفته بود. نه بادی بود و نه ابری و من نمی‌دانستم که چرا مثل هر روز روشن و آبی نیستم! آخرین نگاه رباب به خودم را فراموش نمی‌کنم. دستانش را بلند کرد و زیر لب دعایی را زمزمه کرد. کاش می‌باریدم... امام(ع) را دیدم که عمامه پیامبر به سر بستند، علی‌اصغر(ع) را در آغوش گرفتند و زیر لب وَ إن یکادی خواندند. امام(ع) را دیدم که طفل کوچک خود را رو به من بالا گرفته و بلند کردند؛ «ألا یا قوم إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذا...» برید این جمله را ناگاه، تیرِ نابهنگامی... امام(ع) را دیدم، که در راه خیمه، می‌نشستند و بلند می‌شدند. می‌نشستند و بلند می‌شدند.. می‌نشستند و بلند می‌شدند... خون مبارک گلوی علی‌اصغر(ع) را که به طرف من به هوا پاشیدند بخشی از وجودِ ما شد و دیگر یک قطره از آن هم به زمین برنگشت؛ تا گواهی باشد بر تردید و تسلیم ابراهیم(ع) که خدا نخواست و نشد و تسلیم و رضای امام حسین(ع)، و شد آنچه شد... در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan