eitaa logo
جان و جهان
494 دنبال‌کننده
830 عکس
38 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
،_برای_دختر_۹ساله‌ی_روزه_اولی ماه رجب که می‌آید، دلهره‌های مادری به ذهن و دلم رسوخ می‌کند، که دخترک ۹ ساله‌ام چگونه روزه بگیرد تا جسم نحیفش تاب بیاورد... و این دلهره زمانی تبدیل به کابوس می‌شود که سال اول روزه‌داری‌، حالش دگرگون شود و مبتلا به افت فشار، و منِ مادر از خدا بخواهم که حاضرم به جای روزه‌داری دخترکم، خودم دوماه پی در پی روزه بگیرم اما او، نه... سال دوم می‌شود و باز از ماه رجب دل‌نگرانی و ترس بر من غلبه می‌کند. اطرافیان که می‌گویند «نگذار روزه بگیرد»، بیشتر دو دل می‌شوم. نه می‌توانم بگویم نگیر، نه می‌توانم بگذارم دوباره آن حال دگرگون به سراغش بیاید. «آه، خدایا چقدر سخت است مادر دختر نه، ده ساله‌ی مکلّفِ روزه‌گیرِ ضعیف باشی!!» شعبان می‌رود و نوبت به رمضان مبارک می‌رسد. روز اول که افطار می‌شود و دخترکم روزه‌‌اش را باز می‌کند، روح و جانم آرام می‌گیرد. انگار خاطرم قدری آسوده می‌شود و ساعتی بدون استرس کنار سفره‌ی افطار به آرامش می‌رسم. روز دوم، روز سوم، تا روز پانزدهم هم می‌گذرد. هر آنچه از بزرگ‌ترهای اطرافم آموخته‌ام، به سر سفره‌های سحر و افطارشان می‌آورم. پدرم می‌گوید: «ماهی سرده و سحر نباید خورده بشه»، پس ماهی حذف. مادرم پرندگان گرم را توصیه می‌کند برای نوه‌های دلبندش؛ پس بلدرچین و کبک جای خود را در سفره‌های سحر باز می‌کنند و تخم بلدرچین میهمان چندین سفره‌ی افطار می‌شود. ادامه در قسمت دوم ؛
باصدای خروس همسایه چشم‌هایم را باز کردم. اگر کمی تعلل می‌کردم نماز آفتاب طلایی نصیبم می‌شد. به سختی بلند شدم و وضو گرفتم و بعد قامت بستم. آخرین قطره‌های انرژی‌ام صرف نماز شد و دیگر بعد از سلام نماز روبه قبله درازکش شدم. دستی روی کتفم نشست و نوازشم کرد؛ عطر مادر بود و بس. لیوانِ شربتِ عسلی مهمانم کرد و با نگاهش انگار برایم داستان می‌گفت... از شب‌هایی که من بیقراری می‌کردم و مادر بی‌خوابی و اشک را به جان می‌خرید، از دل‌دردها و واکسن‌هایم، از آن آخرین امتحانی که باید می‌داد تا مدرکش را کادوپیچ تحویلش دهند و به‌خاطر آسایشم قید امتحان را زد. از آن بهانه‌گیری‌های سرسام آورم... ✍ادامه در بخش دوم؛