eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
526 دنبال‌کننده
988 عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
با این که می‌دانستم دکتر چه می‌خواهد بگوید، با این که هزاربار صفحات وبسایت‌های مختلف را بالاپایین کرده و هرچه لازم بود در موردش خوانده‌ بودم و با این که اصلا از مریض شدن ترسی نداشتم؛ ولی همین که دستم را بالا آوردم که نسخه را بگیرم دیدم دستم به طور محسوسی می‌لرزد! نفسم توی گلو گرده بود، احساس خفگی می‌کردم. وقتی دکتر گفت: «باید دَرِش بیاریم، این گزارش می‌گه بدخیمه، ولی نگران نباش چیزی نیست.»، نفس عمیقی کشیدم و تمام تلاشم را کردم بر خودم مسلط باشم. بعد ادامه داد: «فقط زودتر برو قبل از عمل با همین برگه پاتولوژی وقت پرتو‌درمانی‌‌تو بگیر که دیر نشه.» دلم نمی‌خواست ضعیف به نظر بیایم. مریض شده‌ام دیگر؛ آسمان که به زمین نیامده! خداحافظی کرده و نکرده از مطب بیرون زدم و خودم را به ماشین رساندم. سرم را روی فرمان گذاشتم. «چیزی نیست دختر. الحمدلله که خونواد‌ه‌ت سالمن. اینم خیلی زود می‌گذره. کی می‌دونه فردا چی ‌می‌خواد بشه؟!» حرکت کردم. دلم‌ نمی‌خواست به خانه‌ برسم. باید قبل از رسیدن بر خودم مسلط می‌شدم. پرترافیک‌ترین مسیر را انتخاب کردم. پشت چراغ اول که رسیدم دوباره سینه‌ام سنگین شد. شاید باید گریه می‌کردم. چرا این‌قدر تلاش می‌کردم که بگویم چیزی نیست؟ من حق داشتم غصه‌دار باشم. آرام ماشین را به کنار راه کشاندم و چراغ خطر را روشن کردم. سرم را روی فرمان گذاشتم و های‌های زدم زیر گریه. باید قبل از رسیدن به خانه غصه‌هایم را تمام می‌کردم. ✍ادامه در بخش دوم؛
جان و جهانی‌ها، سلام! روایت رو یادتون هست؟ روایت مادری که خیلی ناگهانی گرفتار یه بیماری سخت میشه. شاید دلتون بخواد بدونید در ادامه چی به راوی گذشته و چطور با روزهای پردرد و کم‌نورش دست‌و‌پنجه نرم کرده! قسمت‌های قبلی رو هم مجدد ارسال می‌کنیم برای مخاطبان عزیزی که اون‌ها رو نخوندن. با جان و جهان همراه باشید...🌹 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan