#نذری_با_امکانات_حداقلی
چهل دانه شکلات را که توی یکی از بشقابهای بیمارستان چیده بودم تا بالای پیشخوان بلند پرستاری بالا بردم و گفتم: «بفرمایید نذری امام حسین(ع).» پرستار قدری تعجب کرد و شکلاتی برداشت و تشکر کرد.
دلم روضه میخواست. بخش، بدجوری سوت و کور و دلگیر بود. شب سوم محرم بود. تلویزیون اتاق همسر را روشن کردم، گاهی نوحه و روضهای پخش میکرد اما دلم راضی نشد. درِ یخچال کوچک اتاق را باز کردم، چهل دانه شکلات داشتیم و کمی میوه. بشقاب شکلات به دست وارد اتاقهای بخش شدم:
- بفرمایید، نذری امام حسین(ع). إنشاءالله به زودی مرخص بشید و خودتون با پای خودتون تشریف ببرید هیئت امامحسین و نذری بخورید.
اکثر بیماران بخش، بیماریهای خاص داشتند، بعضی شیمی درمانی کرده بودند و موهایشان ریخته بود. بعضی رنگ به صورت نداشتند. تا اسم امام حسین(ع) میآمد، همه انگار جان بگیرند روی تخت نیمخیز میشدند، سلام میدادند، تشکر میکردند، و در جواب همین یک دعای من آمین بلند میگفتند. برخی اشک در چشمشان حلقه میزد و نگاه ملتمسانهای میکردند. اتاق به اتاق رفتم و شکلاتها که تمام شد، برگشتم ظرف میوه را برداشتم و دو اتاق دیگر را سر زدم. زن و مرد و بیمار و همراه با نام حسین(ع) جان گرفتند. در دل گفتم: «من نه روضهخوان هستم، نه مداح و نه حتی نذریدهنده خوبی برای تو حسین. با نظر خودت همهی آنها را در همین ماه عزیز، با شفا مهمان سفره هیئت بگردان!»
#فهیمه_صمدی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan