✍بخش دوم؛
برگشتم رو به عکس آقاجون که پشت میز کوچکش توی اتاق نشسته بود و لبخند میزد و گفتم: «خدایی خوب خانمی انتخاب کرده بودیدا. یه تنه به اندازهی یه خیریه کمک مردمه. از شما و دایی سیدمحمد یه دنیا کلمه و خاطره و چندتا عکس براش مونده.»
سالهای سال ندیدن پسر شاخ شمشادش را میشد توی دستهای چروک شده و چشم پر از اشکش دید. راهپیماییها را با آن پادرد توی سرما و گرما شرکت میکند.
رو به آقاجون ادامه دادم: «توی روضههای فاطمیه از حاجقاسم حرف میزنه. عصا به دست جلسات قرآن مسجد خودتون عباسیه رو شرکت میکنه و اسم شما و دایی رو زنده نگه میداره.
انصافا مادرجون از ما مدعیها پای کارتره برای انقلاب. خوش به حالش که شهیدش اون دنیا شفیعشه.»
صدای گرم و مهربانش توجهم را جلب کرد: «مادر بیا باهم صبحانه بخوریم، حلیم آمادهست.»
شادی روح شهید سیدمحمد موسوی و سلامتی مادر شهید صلوات
#روز_تکریم_مادران_شهدا
#نرگس_سادات_مظلومی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan