eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
520 دنبال‌کننده
994 عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
اربعین از سفر عشق، جا ماندم... چند نفر از اقوام که توفیق زیارت داشتند، از نجف برایم مُشتی خرما آوردند! اولین خرما را که در دهان گذاشتم، چشم‌هایم را بستم، همان‌طور که طعم شیرینی بی‌نظیرش را حس می‌کردم، این شعر را زمزمه کردم: بِعلیٍ بِعلیٍ بِعلیٍ بعلی «چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم» لحظه‌ی مرگ به چشمم اثری از غم نیست «آری از بس که به دیدار عزیزت شادم» هسته‌ی خرما را در دست گرفتم، نگاهش کردم و در دل گفتم: «کسی چه می‌داند، شاید تو از نسل همان نخل‌هایی هستی که مولایم علی کاشته بود. تو در نجف رشد کردی، شاید هوای خانه پدری‌ام، به تو جان داده... شاید نسیمی از صحن و سرایش، برگ‌هایت را نوازش کرده... شاید... من چطور تو را دور بیندازم؟؟؟» خاک گلدان را کنار زدم، هسته‌ها را در دل خاک گذاشتم و گفتم: «اینجا نجف نیست، ولی قلب من و همه مُلک هستی، به عشق علی علیه‌السلام، می‌تپد». ۲۸ روز انتظار آمدنش را کشیدم. بالاخره آمد! آمد تا من هر روز، به یاد ساقی کوثر، خوش باشم... جان و جهان ما تویی ... 🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
پرسید: «چند تا؟» و در حالی که رویش را از داغی تنور کنار می‌کشید، نگاهش به دخترک شش ساله‌ام افتاد! وسط چهره‌ی گُر گرفته‌اش، لبخند شیرینی نقش بست. گفت: «ماشاءالله به این حجابت دخترم. چه قشنگ چادر سر کردی، ماشاءالله. می‌خوام یه نون هم مخصوص شما بزنم.» من در حالی که تشکر می‌کردم، به این فکر می‌کردم که آقای نانوا، مبلّغ دین و مسئول فرهنگی و مربی پرورشی نیست، اما چه زیبا در حد توان خود دارد از شعائر دین تمجید می‌کند. نان‌هایمان را آورد. تابه‌حال نان سنگکِ کوچکِ پُرمِهر ندیده بودم! دخترم آنقدر از این نان خوشش آمد که دلش نمی‌آمد نان را بخورد و تمام شود! نان تمام شد، ولی خاطره‌ی تمجید و تکریم حجاب در ذهن دخترک ماندگار شد. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
بخش دوم؛ توی دلم گفتم: «ببین چقدر تاثیرگذار حرف زدی، داره با لذت نوشابه‌ی لعنتی رو تموم هم می‌کنه!» کم کم جمعیت بیشتری برای برداشتن حلوای نذری به سمت غرفه‌ی ما می‌آمدند. صدای سرود «لشکریان حزب الله، ماشاءالله» در فضا پیچیده بود گوشم را به صورت پسرک نزدیک کردم، داشت با خودش واگویه می‌کرد: «اِاِاِ کوکاکولا، فانتا، نسکافه! خیلی از اینا رو ما تو خونه استفاده می‌کنیم، فکر کنم مامانمم خبر نداره!» گفتم: «خب می‌تونی همین امروز براش توضیح بدی.» درحالی که خم می‌شد، سرش را به نشانه پذیرفتن، تکان داد. قوطی پپسی را روی زمین گذاشت، با دستش بند کوله سیاه رنگش که نشان «نایک» داشت، نگه داشت و با پا، طوری پرید روی قوطی که انگار می‌خواست اسرائیل را با یک ضربه‌ی کاری، زیر پایش له کند!!! بعد اشاره کرد به طومار مطالبه‌ی تحریم کالاهای حامی صهیونیست و گفت: «می‌خوام اینو امضا کنم، خاله یه کاغذ داری اول تمرین کنم؟» در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan
،_پسته‌ی_خندون «دخترم، تو بادوم منی! پسرم، تو فندق منی! دوستتون دارم😍» دختر ۸ساله‌م: «مامان میشه از خدا بخوای یه دختر دیگه بهت بده؟» بعد با لبخند شیطنت‌آمیزی میگه: «آخه نمیشه که پسته با اون همه خاصیت، نداشته باشی!»😉 حالا خوبه بقیه موارد آجیل رو آرزو نکرد!😳 اصلا من رژیمم...🤭 در جان و جهان هر بار یکی از مادران درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 🌐 ble.ir/join/69TZ9jm6wJ 🌐 https://eitaa.com/janojahanmadarane