✍بخش دوم؛
کم کم دور برمیداشت و لحظه به لحظه انرژی بیشتری برای فعالیتهایش کسب میکرد و من از شدت عصبانیت نزدیک به وضعیت انفجار بودم، بیآنکه راه چارهای داشته باشم.
بعد از کلی جیغ و داد و فریاد و رقصیدن، رسید به مرحلهی حساس لگد زدن به بقیه؛
اول پدری که صبح تا شب سر کار بوده و حسابی خسته بود را بیدار کرد، بعد رفت سراغ خواهر کوچولو و دو برادرش.
ولی پسر دوازدهسالهام در همان وضعیت کتاب در دست ماند و این سروصداها حریف خستگی و خواب عمیقش نشد.
تمام تلاش و فکرم را به کار بستم که همه اهل خانه را آرام کنم تا دوباره بخوابند و الحمدلله موفق هم شدم.
بعد از سه، چهار ساعت کم کم آرامتر شد و رفتهرفته سرعتش برای خرابکاری و فعالیت رو به افول رفت.
ساعت چهارونیم به سختی خواباندمش، ولی دیگر خودم نمیتوانستم بخوابم و از طرفی هم چیزی تا اذان باقی نمانده بود. ناگهان چشمم به قرآنم که روی اپن آشپزخانه گذاشته بودم افتاد، فرصت خوبی بود، شروع کردم به خواندن.
اولین آیاتی که میخواندم احساس کردم مخاطب کلام خدا من هستم؛
آیه مبارکه ۱۰۷ سوره بقره را با خودم معنی کردم. «ألَم تَعلَم أنَّ اللهَ ..»
«مگر نمیدانی فرمانروایی آسمانها و زمین بدست خداست و جز خدا یاور و سرپرستی برای شما نیست»
همین آیه برایم کافی بود و آرامم کرد.
قرآنم را بستم و با حالتی از شرمندگی و اشک در چشمانم آمدم بغلش کردم و از طرز فکر و حال بدم موقع خواباندنش پشیمان شدم.
حالا با خودم بیشتر فکر میکنم به آیه زیبای «ألَم تَعلَم أنَّ اللهَ لَهُ مُلکُ السّماواتِ وَ الأرضِ وَ ما لَکُم مِن دونِ اللهِ مِن وَلیٍّ وَ لا نَصیرٍ»
مگر خواب و بیداری و فعالیت کودکم، جدای از آسمان و زمین است و فرمانروایی خدا؟!!
مگر همیشه فقط خدا یاور و سرپرست من و او نبوده؟؟
و هم چنان در فکر فرو میروم و از عمق وجودم خدا را بیشتر و بیشتر احساس میکنم و همه چیز را میسپارم به خودش،
و عجیب آرام میشوم و در این آرامش، دلم یک ندبه صبح جمعه میخواهد...
#هاشمی
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan