eitaa logo
جان و جهان | به روایت مادران
526 دنبال‌کننده
985 عکس
48 ویدیو
2 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @mhaghollahi @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیار دورتر از جایگاه آقا، تقریبا انتهای حسینیه، اما دقیقا روبروی صندلی‌شان جایی برای خودم جور کردم و‌ نشستم. شروع به گپ و گفت با اطرافیان کرده بودم که یکهو همه پریدند هوا. فهمیدم آقا وارد شده‌اند. کیسه‌ی لقمه و دستمالم‌ را از زیر پای مردم برداشتم و بلند شدم. آن‌قدر سرعت به‌خرج دادم که بتوانم لحظه‌ای عبورشان را ببینم، اما جمعیت مثل موج دریا به جلو هُلم داد. می‌دانستم این موج چند لحظه دیگر بر‌خواهد گشت و دیگر معلوم نیست بتوان نشست. همان هم شد. وقتی موج به عقب برگرداندمان و سعی کردم بنشینم، روی پای خانمی بودم که فرزند چندماهه‌ای روی شانه داشت. دوستش هم روی پای من! بچه‌ی چندماهه در بغلش را که دیدم با خودم گفتم: «آخه چرا با بچه کوچیک اومده اینجا؟!!» خیلی زود با هم دوست شدیم. تا پایان مراسم سه‌تایی جا عوض می‌کردیم و نوبتی روی دو کُنده‌ی زانو می‌نشستیم. فهمیدم امیرمهدی ششمین فرزندش است و سومین پسر. این آخری را به فرمان آقا آورده بود و هرچند دقیقه یک‌بار روی دست بلندش می‌کرد و نشان آقایش می‌داد؛ می‌خواست پیش‌کشی‌اش را به نگاه آقا برساند. عجب پیش‌کشی هم بود! شیرین و خوش‌خنده! با لپ‌هایی قرمز و چشم‌هایی که آینده‌ای روشن در آن می‌درخشید. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan