__________________
چند روزه که دارم مینویسم. صبح... ظهر... شب... نیمهشب... مینویسم و تموم نمیشه ...
از بس که روزها تلخه؛
از بس که داغها سنگینه؛
از بس که حرفها ناتمامه ...
رمقی برای انتخاب اسمش نداشتم. بینام موند...
این ترکیببندِ بینام، تقدیم به شهیدان مظلوم امنیت؛
برای معصومیت چشمهای آرتین؛
برای دلِ دریایی آرمان؛
برای مردان غیور و زنان پاکدامن؛
برای اسلام، برای انقلاب، برای وطن؛
برای وطن ...
آغاز شد کلام، به نام خدای اشک
باید ز دیدهها بچکد خون به جای اشک
افتاده باز از غم این روزهای تلخ
بر گونههای خیل ملک، ردّ پای اشک
از بیکرانِ این همه قلبِ شکسته، کاش
ریزد به جانِ سنگدلان کیمیای اشک
سیلی مگر روان شود از دیدگانشان
شاید بشوید این همه چرک از روانشان ...
*؛
وقتش رسید ... خصم به دستش کمان گرفت
دهلیزهای قلب وطن را نشان گرفت
تیری به سمت شاهچراغ ... آه ... شد رها
آتش به کودک و زن و مرد و جوان گرفت
انگشتری شکست و جهانی به خون نشست
عباس و حیدر و علی و آرمان گرفت
اخلاق و غیرت و شرف از مردها ربود
رخت ادب درید و حیا از زنان گرفت
«خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنهها که دامن آخر زمان گرفت» *
گردن فراز کردی و بالا کشید کار
ای هموطن! چه شد که به اینجا کشید کار؟
*؛
رفتی به سوی آنکه تو را دوست داشته
در جستجوی آنکه تو را دوست داشته
با سنگ و چوب و دشنه و دشنام آمدی
در گفتگوی آنکه تو را دوست داشته
خنجر به دست، نعره کشان، میدوی به غیض
تا روبروی آنکه تو را دوست داشته؛
چشم تو خون گرفت و فرو ریخت بر زمین
خون گلوی آنکه تو را دوست داشته
بنشسته مادران به عزای جوانشان...
این بود قیمت بغل رایگانشان!
*؛
بگشای چشم و کشور خود را نگاه کن
هممیهنان دیگر خود را نگاه کن
آن کودکی که دید به یکباره غرق خون
مادر... پدر... برادر خود را ... نگاه کن
آن طفل دست و پا زده در خون که در حرم
در بر گرفته مادر خود را ... نگاه کن
آن تشنهی غریب که یک ناسزا نگفت
زیر شکنجه رهبر خود را ... نگاه کن
ویران شود ز خون شهید آشیانِ ظلم
آتش زند ز ریشه بسوزد جهانِ ظلم
*؛
یک عمر تکیه داده به دیوار انقلاب
انداختند هی گره در کار انقلاب
بر سفرهاش نشسته و سیری نداشتند
همسفرههای سابق معمار انقلاب
هی خوردهاند نان، و نمکدان شکستهاند
این قومِ خوشنشینِ طلبکار انقلاب
هی زخم میخوریم ولی جا نمیزنیم
ماییم حامیان وفادار انقلاب
افراشته ست یکسره، تا هست این عَلَم
در دستهای سبز علمدار انقلاب
فردا از آنِ ماست، به آینده دلخوشیم
پاینده باد رهبر بیدار انقلاب
بر عهد خویش، تا به ابد ایستادهایم
بر دامن وطن، همه یک خانوادهایم
*؛
بگذشت و باز میگذرد روزگارها
سر میشود خزان و میآید بهارها
میآید آن سوارِ جهاندار و در پیاش
فرمان پذیر و پا به رکابش، سوارها ...
میآید و جهان نفسی تازه میکند
سر میرسد قرار دل بیقرارها
القصه میرسد به سرانجام سبز خویش
چشم انتظاری همه چشم انتظارها ...
در انتظار لحظهی دیدار مانده ایم
آری به شوق وصل تو بیدار ماندهایم
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#برای_شاهچراغ
#برای_آرتین
#برای_آرمان
#برای_وطن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah