eitaa logo
~ جـــــٰانْ پَنــــــــــــــٰاهْ ~
151 دنبال‌کننده
102 عکس
18 ویدیو
0 فایل
اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ... فاطمه معین زاده مادر سه فرزند، شاعر، نویسنده، ویراستار، فعال فرهنگی، فعال حوزه کودک و نوجوان💐 ارتباط با من: https://eitaa.com/Fmoeenzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
. من با تو؟ کافه؟ بستنی؟ از ما بعید بود این همدلانه از منِ تنها بعید بود یک عمر چای ریخته‌ام من برای من یک استکان دو تا شده حالا، بعید بود بر باد رفته بود شکوهی که داشتم شد آن شکوه گمشده، پیدا ... بعید بود ای اتفاق ساده! بگو با چه ساختی؟ از من چنین فرشته‌ی زیبا ... بعید بود بی چتر زیر بارش باران نم نمیم از من بعید بود که اینگونه با همیم❤️ ... کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
. تمرین امشب این بود؛ «قریحه آزمایی با واژه های لبریز، شانه، ردّپا » از بی‌معناسرایی شروع، و به خلق معنا ختم شد. نتیجه این بود: لبریز را با شانه‌ای آورده‌ام در شعر بنگر چه زیبا ردّ پا را کرده‌ام در شعر * هی ردّ پا، هی ردّ پا، هی ردّ پا، شانه لبریز شد لبریز شد لبریز شد شعرم * شانه به شانه آمدی با من این جاده شد از ردّ پا لبریز * دلتنگ ردّپای توام، زودتر بیا افتاده بر زمین سرِ من، شانه‌ات کجاست؟ لبریزم از شکایت این روزهای تلخ سنگ صبور! دوست من! خانه‌ات کجاست؟ کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
~ جـــــٰانْ پَنــــــــــــــٰاهْ ~
نتایج بداهه های شنبه ۶ آبان موضوع: دفاع جانانه پدافند هوایی ایران در برابر گستاخی اسرائیل جنایتکار
___ فتنه‌ها بسیار و دشمن بیش و یاران کم، الهی یاری‌ام کن در پناه عترت و قرآن بمانم _______ با شهادت زندگی پایان ندارد، عیش باقی‌ست ناگزیر از مرگ، می‌خواهم که جاویدان بمانم
تمرین پنجم این بود. باید یک مضمون رو در سه وزن متفاوت و مشخص، به زبان شعر در می آوردیم. نتیجه این شد: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن می‌رسد از سمت باران، یک نفر می‌دهد معنای انسان، یک نفر می‌دهد یک روز با لبخند خویش رنج دوران را به پایان، یک نفر بر تن این روزگار محتضر با سلامی می‌دمد جان یک نفر می‌رسد آرام جان این جهان می‌رسد در قلب طوفان، یک نفر فرصت سرد خزان سر می‌‌شود می‌رسد فصل بهاران یک نفر ‌************************* مستفعلن/مستفعلن/ مستفعلن/مستفعلن این روزگار غرق غم روزی به پایان می‌رسد عمر خزان سر می‌شود، فصل بهاران می‌رسد مرغیم در کنج قفس، بسته است راه پیش و پس بالا نمی‌آید نفس، کی فصل باران می‌رسد؟ می‌آید آن آرام جان، آرام از او قلب جهان من زنده هستم آن زمان؟ روزی که انسان می‌رسد ... **************** مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن بگذشت و باز می‌گذرد روزگارها سر می‌شود خزان و می‌آید بهارها می‌آید و جهان نفسی تازه می‌کند سر می‌رسد قرار دل بی قرارها
✨ یک روز در دلِ شهر چشمت به چشمِ من خورد قلب مرا دلِ تو برداشت با خودش برد! دنبالِ تو، گلِ من! پروانه‌وار رفتم دیدم که در قطاری سمت قطار رفتم دادم بلیط خود را پیش تو جا گرفتم با هر تکان قلبم، دست تو را گرفتم دلگرم، مثل خورشید پرشور، مثل دریا مثل پرنده، آزاد مثل ستاره، زیبا یک ایل، ماتِ چشمت یک شهر، مستِ عطرت باران گرفته امشب جا هست زیرِ چترت؟ آسایش وجودم! آرامشِ خیالم! گرم است با تو قلبم خوب است با تو حالم شکر خدا! نشسته دلبر کنار دلبر با من بمان عزیزم تا ایستگاه آخر کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
✨ زیرِ سقفِ آسمانِ شهر با پرندگانِ مهربانِ شهر سوی «سرزمینِ روشنی» پریده‌ام پا به پای کفشهای کودکی در پناهِ گرمِ ژاکتِ عروسکی شادمان دویده‌ام آن طرف چه آبی‌ است! این طرف چه سبزِ روشن است! آن طرف چه باصفاست! ایستگاهِ آخر است جاده‌ها چه آشناست! این که آسمانِ شهرِ ماست! فکر می‌کنم رسیده‌ام... کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
✨ تصویر زیبایی‌ست جان‌بخش و جذاب و دل‌انگیز است یک دشت با پیراهنی گلدار باشد! بهشت اینجاست جنات تجری تحتها‌الانهار ... بی‌تو؟ نمی‌خواهم! کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
هر لحظه در رویا بر آبشار لَخت موهایت چون شانه‌ای چوبی سُر می‌خورم با شوق سُر می‌خورم با شور ای عشق، ای همزاد آیینه ای برکت لبخندهای صبح آدینه می‌بوسمت از دور ... کلیک کنید ⬇️ @janpanaah
در سینه‌ی خود یک کوه دارم غم پنهانی جانکاه ولی کوتاه چون خواب پریشانی بسیار سخن دارم اما سرِ گفتن نیست لبریزم و خاموشم چون طوطی زندانی همسایه‌ی غم بودم شد حاصل عمرم این دلتنگی و خاموشی تنهایی و ویرانی هرچند در این ایام بسیار لگدخوردم گردید بهایم بیش چون قالی کاشانی @janpanaah