به نام آن مهربانتر از همه!
سلام✋
روزگارتون خوش💐
باید میومدیم اینجا، خیلی وقت پیش...
همون موقع که پیامرسانهای ایرانی پا گرفتن؛
همون موقع که اسم ایتا و بله و گپ و سروش افتاده بود روی زبونها، و یکی در میون داشتیمشون روی گوشیهامون.
باید میاومدیم همونموقع؛ مثل بعضی خوبها که اومدن و با وجود سرعت پایین، سرورهای کم و پهنای باند کم و ضعیف، موندن پای پیامرسان وطنی.
حالا که به خاطر شرایط خاص کشور، اینستاگرام و واتساپ فیلتر شد تا جمع دشمنا جمع نشه و آب به آسیابشون نره، اومدیم ایتا.
اومدیم که اگر خدا بخواد، بمونیم.
سلام😊✋
#فاطمه_معینزاده
@janpanaah
«سلام همسایه »
از همان کودکی دلم میخواست
خانهمان توی شهر مشهد بود
راهمان هر طرف که کج میشد
روبرومان دوباره گنبد بود
کاش همسایهی حرم بودیم
کاش میشد _ دو چشم شیطان کور _
خانهای را اجاره میکردیم
پشت بازار کهنهی سرشور
کاش میشد مجاورت بشوم
بشوم ریزهخوارِ خانِ رضا
بنشیند به بامِ خانهی ما
کفترِ جلدِ آسمانِ رضا !
کاش میشد که با شما باشم
هم محل، هم کلام، همسایه
در حرم تا سلام میدادم
میشنیدم: سلام همسایه!
پدر و مادرم فدای شما
توی فرق سرم بلای شما!
کاش میشد که بر سرم باشد
سایهی گنبدِ طلای شما!
«کاش» را کاشتند و سبز نشد!
«کاش» در انتظار، سبز شود!
«کاش»هایی که کاشتم، ای کاش
لااقل تا بهار ، سبز شود!
آخرین روز از پاییز 97
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#امام_رضا(ع)
@janpanaah
دیدین این روزا زمان چقددددر زود میگذره؟ تا چشم روی هم میزاریم، میبینیم روزمون شب شده، اول هفتهمون شده آخر هفته، تابستون رفته و پاییز اومده، و نمیفهمی چی شد که پاییز هم تموم شد و زمستون رسید، و پشت سرش بهار و سال جدید... وحشتآوره، نه؟
✍️این حدیثو ببین!
💠امام علی علیهالسلام میفرمایند:
در آخرالزمان، برکت از سال و ماه و روز و هفته و ساعت برداشته میشود. هر سالی به قدر یک ماه، و هر ماه به قدر یک هفته، و هر هفته به اندازه یک روز، و هر روز به قدر یک ساعت میگذرد؛ و در آن زمان، سختیها بسیار شده و عمر آنها کوتاه میگردد.
📌کنزالعمال، ج14، ص244
خدایا ... خستهایم ... خیلی خسته! برسون صاحب زمین و آسمون رو ...
اللهم عجل لولیک الفرج. الهی آمین 🤲
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
به جستجوی تو ... تق تق ... تمام درها را
شروع کرده ام امسال «در به در بازی»
ببین بکارت بغضی که در گلو دارم؛
ببین چگونه غریبم در این «سفر بازی»
دو چشم من همه شب شاعرانه می بازد
به نفع چشم تو ، مخمور، هر «نظر بازی»
دلم شکسته، تو گفتی به جای "نان و کباب"
«دل شکسته بیاور، نظر ببر »بازی
به اقتدای تو طی شد تمام کودکی ام
شبیه بچه کبوتر، «بپر بپر بازی»
مکن معافم از این عشق! آرزو دارم ؛
به روی دامن سبزت، خیال «سربازی» ...
فاطمه معین زاده
تکهای از یک غزل قدیمی
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#انتظار
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
سلام حاجی!
چقدر جات خالیه این روزا ...
این روزای آشوب و شلوغی ...
اگر چه نشستی سر سفره خدا و با عندربهم یرزقونها میپری، اما مطمئنم حتی اونجا هم دل نگران مایی...
آره، همونی که ازش میترسیدی، اتفاق افتاد. بعد از اون همه سفارشها و قسمهایی که خوردی، باز هم دل آقا سیدعلی رو شکستن و اشکشو درآوردن...
این روزا هم میگذره، مثل همه روزایی که گذشت...
شکند اگر سبویی، سر خم می سلامت!
آقامون میاد، به زودی... یکی از همین روزا! ناگهانی و غافلگیر کننده!
میاد و آتیش دل عزیزای خدا رو خاموش میکنه. میاد و مهر پایان میزنه به هر چی ظلم و فساد و بیمهری و ناعدالتیه...
آره حاجی! میدونیم رفتی نفسی تازه کنی و پرقدرتتر برگردی، دست در دست مولا و صاحبمون، که جهان تشنهی عدالتشه ...
منتظرشیم، منتظرتیم ...
الهی که باشیم و اون روزو ببینیم ...
اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
__________
یه وقتایی جهان بیرنگ میشه
یه وقتا تلختر میشه حقایق
یه جاها بوی خون میده همیشه
یه وقتا رنگ غم داره دقایق
کیا دیدن تموم آسمونو؟
کی نوشیده تموم چشمهها رو؟
نمیشه پشت اون لبخندا فهمید
غم پنهون مردای خدا رو ...
مگه میشه بجز خوبی ازت گفت؟
آخه ما غیر خیر از تو چی دیدیم؟
پای تابوتت اینو گفته مردی
که تار موشو به دنیا نمیدیم ...
از اون بالا به این پایین نگاه کن
ببین دلهای ما رو غم گرفته
دیگه بعدِ تو روی خوش ندیدیم
جهانِ بی تو رو ماتم گرفته
هنوز باور نکردیم رفتنت رو
هنوز میسوزیم از آتیش داغت
کی بودی که هنوزم روضهخونا
توی هر روضه میگیرن سراغت؟
نمیدونیم کی بودی #حاج_قاسم
شهیدا بین مردم ناشناسن
باید که از #ابومهدی بپرسیم
شهیدا رو شهیدا میشناسن...
میدونم خسته بودی خسته بودی
نشد کامل شه کارِ ناتمامت
میدونم که به زودی برمیگردی
تا بازم جون بدی پای امامت
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#قهرمان_من
#حاج_قاسم
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
__________________
چند روزه که دارم مینویسم. صبح... ظهر... شب... نیمهشب... مینویسم و تموم نمیشه ...
از بس که روزها تلخه؛
از بس که داغها سنگینه؛
از بس که حرفها ناتمامه ...
رمقی برای انتخاب اسمش نداشتم. بینام موند...
این ترکیببندِ بینام، تقدیم به شهیدان مظلوم امنیت؛
برای معصومیت چشمهای آرتین؛
برای دلِ دریایی آرمان؛
برای مردان غیور و زنان پاکدامن؛
برای اسلام، برای انقلاب، برای وطن؛
برای وطن ...
آغاز شد کلام، به نام خدای اشک
باید ز دیدهها بچکد خون به جای اشک
افتاده باز از غم این روزهای تلخ
بر گونههای خیل ملک، ردّ پای اشک
از بیکرانِ این همه قلبِ شکسته، کاش
ریزد به جانِ سنگدلان کیمیای اشک
سیلی مگر روان شود از دیدگانشان
شاید بشوید این همه چرک از روانشان ...
*؛
وقتش رسید ... خصم به دستش کمان گرفت
دهلیزهای قلب وطن را نشان گرفت
تیری به سمت شاهچراغ ... آه ... شد رها
آتش به کودک و زن و مرد و جوان گرفت
انگشتری شکست و جهانی به خون نشست
عباس و حیدر و علی و آرمان گرفت
اخلاق و غیرت و شرف از مردها ربود
رخت ادب درید و حیا از زنان گرفت
«خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنهها که دامن آخر زمان گرفت» *
گردن فراز کردی و بالا کشید کار
ای هموطن! چه شد که به اینجا کشید کار؟
*؛
رفتی به سوی آنکه تو را دوست داشته
در جستجوی آنکه تو را دوست داشته
با سنگ و چوب و دشنه و دشنام آمدی
در گفتگوی آنکه تو را دوست داشته
خنجر به دست، نعره کشان، میدوی به غیض
تا روبروی آنکه تو را دوست داشته؛
چشم تو خون گرفت و فرو ریخت بر زمین
خون گلوی آنکه تو را دوست داشته
بنشسته مادران به عزای جوانشان...
این بود قیمت بغل رایگانشان!
*؛
بگشای چشم و کشور خود را نگاه کن
هممیهنان دیگر خود را نگاه کن
آن کودکی که دید به یکباره غرق خون
مادر... پدر... برادر خود را ... نگاه کن
آن طفل دست و پا زده در خون که در حرم
در بر گرفته مادر خود را ... نگاه کن
آن تشنهی غریب که یک ناسزا نگفت
زیر شکنجه رهبر خود را ... نگاه کن
ویران شود ز خون شهید آشیانِ ظلم
آتش زند ز ریشه بسوزد جهانِ ظلم
*؛
یک عمر تکیه داده به دیوار انقلاب
انداختند هی گره در کار انقلاب
بر سفرهاش نشسته و سیری نداشتند
همسفرههای سابق معمار انقلاب
هی خوردهاند نان، و نمکدان شکستهاند
این قومِ خوشنشینِ طلبکار انقلاب
هی زخم میخوریم ولی جا نمیزنیم
ماییم حامیان وفادار انقلاب
افراشته ست یکسره، تا هست این عَلَم
در دستهای سبز علمدار انقلاب
فردا از آنِ ماست، به آینده دلخوشیم
پاینده باد رهبر بیدار انقلاب
بر عهد خویش، تا به ابد ایستادهایم
بر دامن وطن، همه یک خانوادهایم
*؛
بگذشت و باز میگذرد روزگارها
سر میشود خزان و میآید بهارها
میآید آن سوارِ جهاندار و در پیاش
فرمان پذیر و پا به رکابش، سوارها ...
میآید و جهان نفسی تازه میکند
سر میرسد قرار دل بیقرارها
القصه میرسد به سرانجام سبز خویش
چشم انتظاری همه چشم انتظارها ...
در انتظار لحظهی دیدار مانده ایم
آری به شوق وصل تو بیدار ماندهایم
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#برای_شاهچراغ
#برای_آرتین
#برای_آرمان
#برای_وطن
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah