29.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعضای محترم کانال بافوروارد کردن مطالب از کانال خود حمایت کنید
ورودبه #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
💥حکایت شب
🔻 خانمی جوون دستش را بريده بود، اندازهای كه نياز به بخيه زدن داشت. با شوهرش آمده بود. وقتی خواست روی تخت دراز بكشد، شوهرش نشست و سرش را روی پاهايش گذاشت. تمام طول بخيه زدن دستش را گرفت و نازش را كشيد و قربان صدقهاش رفت.
🔹 وقتی رفتند هر كسی چيزی گفت، يكی گفت زن ذليل، يكی گفت لوس، يكی چندشش شده بود و ديگری حالش بهم خورده بود!
🔸 يادم افتاد به خاطرهای دور... روی همان تخت. خاطرهی زن میانسالی که با سر شكسته كه هرچه گفتم چطور شكست، فقط گريه میكرد و مردی كه میترسيد از پاسخ زنش... زن آنقدر از بخيه زدن ترسيده بود كه بازهم دست مرد را طلب میكرد و مرد آنقدر دريغ كرد كه من كنارش نشستم و دستش را گرفتم و آرام در گوشش گفتم لياقت دستانت بيشتر از اوست...!
🔺 اما وقتی آنها رفتند كسی چيزی نگفت! هيچكس چندشش نشد و هيچ كس حالش بهم نخورد! همه چيز عادی بنظر آمد و من فكر كردم ما مردمی هستيم كه به نديدن عشق بيشتر عادت داريم تا ديدن عشق...
(حکایتی ازخانوم دکتر)
ورودبه #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
#حکایت_شب
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند. یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمیدانست. هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ میگرفت، آنرا در ظرف یخی که در کنار دستش بود میانداخت تا ماهی ها تازه بمانند، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب میکرد. ماهیگیر با تجربه از اینکه میدید آن مرد چگونه ماهی را از دست میدهد بسیار متعجب بود. پس از مدتی از او پرسید چرا ماهیهای به این بزرگی را به دریا پرت میکنی؟ مرد جواب داد: آخر تا به من کوچک است.
🔴گاهی ما نیز همانند مرد ماهیگیر، شانسهای بزرگ، شغلهای بزرگ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی میدارد را قبول نمیکنیم چون ایمانمان کم است. این جمله را بخاطر داشته باشید:“خداوند هیچگاه چیزی را که شایسته آن نباشی به تو نمیدهد.” این بدان معناست که با اعتماد به نفس کامل از آنچه خداوند بر سر راهت قرار میدهد استفاده کن چون هیچ چیز برای خدا غیر ممکن نیست. چون تو لایق بهترین ها هستی
ورودبه #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🌸🍃🌸🍃#حکایت_شب
تا به حال برای چند نفر پل ساخته ایم؟؟؟!!!
سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت:«دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنهارا بسازم.»
تا به حال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!!
ورودبه #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🌸🍃🌸🍃
#حکایت_شب
شمسالدین ایلدگز، حاکم آذربایجان در زمان سلجوقی بود، که به اواتابک هم میگفتند،مالیات سنگینی برمردم خوی *بسته بود، چرا که آنها را همدست عثمانیها برای کودتا تصور میکرد.
مردم خوی از پرداخت مالیات به ستوه آمده بودند و رعیت در عذاب بودند. علیا خاتون زن فرماندار منصوب شمسالدین در خوی بود.
زن بسیار مومنهای بود که قرآن در منزلاش درس میداد و جزء معدود زنان باسواد در آذربایجان بود. روزی در کلاس درس قرآن یکی از زنان رعیت را دید که از شدت فقر تمرکز ندارد. خاتون گریست و گفت باید تدبیری بیندیشم.
پیکی صدا کرد و پیراهنی زربافت داشت که هدیه و ارث مادرش بود بسی گرانقیمت، آن را به پیک داد و گفت: نزد شمسالدین ببر و سلام مرا برسان و بگو این هدیه برای تو، از خراج سنگین مردم خوی صرف نظر کن، خدا خوشش نمیآید از فقر رو به نابودی هستند.
پیک پیراهن را آورد و شمسالدین وقتی پیراهن را دید، به غرور و غیرتش برخورد و گفت: چه شده است که زنی بر ما کرامت پیشکش میکند و سخاوت رخمان میکشد، پیراهن را ببر و بگو، یک سال مالیات آنها را شمس الدین بخشید.
پیک پیراهن را آورد، و داستان را گفت. خاتون پرسید، آیا شمسالدین پیراهن مرا دید؟ پیک گفت: آری بسته را باز کرد و دید. خاتون گفت : چشم نامحرم بر آن افتاد، من دیگر بر تن نمیکنم. ببرید و بفروشید و با آن مسجد و پلی بنا کنید. مسجدی در شهر ساختند که بعدها از بین رفت ولی پل خاتون ماند. پلی که راه مسیر کاروان عثمانی به خوی از روی رود قطور بود.
*خوي نام شهري در آذريايجان غربي
نقل از کتاب جوامع الحکایات و والمواعظ الحسنات
ورودبه #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
1.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلار به ۲۰ تومن تومان رسید!
همتی رئیس بانک مرکزی در برنامه گفتگوی ویژه خبری(مرداد۹۷): یک آهنگ بزارین مردم صفا کنند😂
ورودبه #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🍁🌸🌺🌷🌹🥀
🌷🌹🥀
🌸🌺
#حکایت_شب
🍁
🟣صداقت🟣
اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماهها در خانه بود، همه میدیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت.
ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد.
پسر ارباب به پدر گفت: «پدر میخواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آنها طعامی دهیم.»
پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.»
پسر پرسید: «چرا پدرم؟»
گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من بهجای او بودم، اگر پول را نمیدزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی میکردم. در این حالت هر دو دیوانهایم.»
غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت: «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و همخوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.
غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانتداری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمیکنم و جواب ارباب را با خیانت نمیدهم، چون اگر چنین کنم مردهام و مرده از لذت بینصیب است.»
غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد.
ورودبه #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
💫
⭕️✍ #حکایت_شب👌🧚♀
✨ چاپلوسی
روزی ناصرالدین قاجار و همراهانش به باغ دوشان تپه رفتند، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت، نظر شاه را جلب کرد فوری کاغذ و قلم برداشت و شروع به نقاشی آن گل نمود.
تمام که شد،
آن را به درباریان نشان داد و پرسید چطور است؟
مستوفی الممالک پاسخ داد "قربان خیلی خوب است"
اقبال الدوله گفت "قربان حقیقتا عالی است"
و اعتمادالسلطنه نیز عرض کرد "قربان نظیر ندارد"
و بعد یکی دیگر گفت "این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی تر و زیباتر است"
نوبت به ضیاالدوله که رسید گفت "حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم از عطر و بوی خود گل، بیشتر و فرحناکتر است”، همه حضار خندیدند!
بعد از آنکه خلوت شد،
شاه به موسیو ریشار فرانسوی گفت: وضع امروز را دیدی؟ من باید با این بی همه کسها مملکت را اداره کنم!
✨ چاپلوس ها همانند دوست هستند
همانطوری که گرگها شبیه سگها هستند
ورود به #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🌸🍃🌸🍃#حکایت_شب
روزی پادشاهی خزانه را خالی دید، پس به وزیر زیرک خود دستور داد طرحی برای بودجه سال بعد ارائه کند.
وزیر پس از مشورت با اصحاب اقتصاد ،برای جبران کسری بودجه طرحی ارائه کرد که شامل سه بند بود:
مالیات دو برابر شود
نیمی از گاو و گوسفند ها به نفع دولت مصادره شود
کسی حق ندارد آروغ بزند!
پادشاه که طرح را دید، با پوزخندی به وزیر گفت اول و دوم اش قبول، اما سومی یعنی چه؟ چرا نباید آروغ بزنند؟
وزیر زیرک گفت قسمت سوم ضمانت اجرای دو قسمت قبل است.
او ادامه داد: بند سومی برای تخلیه انرژی اعتراضی مردم است و ما با استفاده از جارچی ها آروغ نزدن را به مهمترین مسئله مردم تبدیل می کنیم. مردم هم به جای پرداختن به بندهای اول و دوم ، به قسمت سوم خواهند پرداخت.
در نهایت، پس از بالا گرفتن اعتراضات، به نشانه احترام به خواست مردم ،با دستور ملوکانه شما بند سوم را لغو می کنیم و مردم هم خوشحال به خانه می روند و درد اجرای دو بند قبلی را تحمل می کنند.
ورودبه #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🚨هم اکنون...
آتش سوزی سنگین در شهرک صنعتی
اطلاعات تکمیلی به زودی...
ورودبه #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
🍁🌸🌺🌷🥀🌹
🌺🥀🌹
🌸🌷#حکایت_شب
🍁
🟣دزد رند و کلک🟣
موتور یک شخص دزدیده شد، اما فردای آن شب دزد موتور را پاک و تمیز شسته جایی که دزدی کرده بود گذاشت.
صاحب موتور وقتی موتورش را دید چشمش به نامه ای افتاد که در آن نوشته شده بود:
خیلی شرمنده ام، معذرت میخواهم، موتور شما را بدون اجازه گرفتم، خانمم در حال زایمان بود و شب هنگام دیگر چاره ای نیافتم جز این که بدون اجازه موتور شما را بگیرم و خانمم را به نزديكترين بیمارستان ببرم، به فضل خدا مشکل رفع شد و خانمم بچه را سلامت به دنیا آورد و همه چیز سر جایش است و این کار بدون موتور شما بسیار سخت بود.
از شرمندگی نمیتوانم به دیدار شما بیاییم اما امید است مرا ببخشید و این تحفه و یا شرینی ناچیزی که برایتان آماده کردم قبول کنید.
صاحب موتور صندوقی که روی موتورش گذاشته شده بود را باز کرد دید که گُل، شیرینی با یک کیلو پسته و بلیت سینما فیلم جدیدی به نام( آخرین سرباز ) و آنهم در بهترین سینمای شهر برای تمام فامیل به آن هدیه نموده.
صاحب موتور اشک های خوشی که با اندک تبسم جاری شده بود را پاک کرد و در دل خود گفت؛ خدا را شکر که اجر و ثواب را بدون زحمت برایم رساند، بعد همه فامیل رفتند سینما تا فیلم را بیبینند.
وقتی برگشت به خانه دید که دزد تمام خانه را با خود برده و یک نامه جدید برایش گذاشته ، که در آن نوشته بود...
چطور بود فیلمش قشنگ بود؟
حواستون باشه هیچوقت گول نخورید...
ورودبه #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a
⚡️سازمان عقیدتی سیاسی ناجا استخدام میکند
🔸جهت اطلاعات بیشتر با
شماره تلفن های:
۲۱۸۳۳۱۳۶ دفتر شاهرود(بلوار دانشگاه ستادفرماندهی.ن.ا)
۲۱۸۲۱۲۲۸ دفتر سمنان(میدان امیرکبیرستادفرماندهی ن.ا)
ورودبه #جارچی_شاهرود_ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a