eitaa logo
جارچی شاهرود
28.2هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
8.6هزار ویدیو
75 فایل
بزرگترین رسانه شاهروددراستان سمنان @jarchy0273 لینک دعوت 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a 👇رزرو تبلیغات وارسال مطالب👇 @adminjarchy @adminjarchy1
مشاهده در ایتا
دانلود
💘داستان 💘قسمت ششم بعداون هرروز با خواهرم به کلاس رانندگی میرفتم, انگار همش منتظرم بود ..یک روز که من داخل حیاط اموزشگاه منتظر خواهرم بودم, امد کنارم .سلام داد نگاهش کردم ...دلم لرزید زبونم بند امده بود!!! جواب سلامش رو دادم ...بهم گفت میشه شمارتونو داشته باشم ؟ احساس خاصی بهم دست داد ولی گفتم نه لطفا مزاحم نشین .. ازم معذرت خواهی کردو رفت... میخواستم بهش بگم که عاشقش شدم,اما غرورم اجازه نداد. بعد اون روز دیگه با خواهرم نرفتم, البته نه اینکه نخوام, موقعت پیش نیامد ..چون برادر زاده ام به دنیا امده بود و ما حسابی سرمون شلوغ شده بود یک ماه گذشت. .. یک روز که به کلاس میرفتم ناگهان دیدم از داخل کوچه در اومد ... بدو بدو بهم نزدیک شد و گفت دو روزه داخل این کوچه منتطره که منو ببینه و خواهرم رو تعقیب کرده تا آدرسمونو پیدا کرده ..منم دیگه بهش گفتم که منتظر دیدنش بودم.. اسمش مهرداد بود, قد بلند چشمهای سیاه خیلی زیبا! باهم صحبت کردیم بهم گفت که بهم خیلی علاقمند شده منم البته گفتم که بهش چی حسی دارم وآشنایی ما شروع شد .... من اول از همه موضوع رو به مامانم گفتم که باهمچین پسری دوست شدم چون شهر کوچک بود و فامیل زیاد داشتیم.امکان اینکه بیرون همدیگر رو ببینیم رو نداشتیم مامانم بهم گفت که به مهرداد بگو بیاد خونه و با حضور مادرم بیشتر آشنا بشیم. البته مهرداد ۲ماه از سربازیش مانده بود و ساکن یک شهر دیگه که ۳ ساعت با شهر ما فاصله داشت... 👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ورودبه ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/204472353Cbb461f6e3a ❤️♣️❤️♣️❤️