«فکر می کنم توی آسمان
جا برای یک درخت هست.
هیچ کس در بزرگ باغ آفتاب را
روی ما نبست.
یا بیا و تکه ای از آسمان برای من بیار
یا مرا ببر توی آسمان آبی ات بکار.»
#عرفان_نظراهاری
@jaryaniha
#معرفی_کتاب_نوجوان
بسم الله...
📚پیش از بستن چمدان📚
✍نویسنده: مینو کریم زاده
🖋انتشارات: کانون پرورش فکری کودکان
📌گروه سنی : +15 سال
(اما از من بشنوید +12سال)
🔰
دریا می خواهد هرچه هست را پشت سر بگذارد و برود، گلی اما می خواهد با چنگ و دندان اوضاع را خوب نگه دارد و بماند.
دریا مادر را مقصر می داند، گلی پدرش را متهم می کند.
و....
دریا و گلی دو خط موازی هستند که در نقطه ای از زمان می شکنند و سرنوشتشان بهم گره می خورد.
🔻
نوجوانی یعنی قدم گذاشتن در دنیایی پر تلاطم. چالش روابط با خانواده، تحصیل، دوست و..... بخشی از تلاطم های این دوران است.
چالش برای همه وجود دارد، مهم واکنش نوجوان ها به چالش هاست. در گرداب تلاطم ها غرق شدن یا تلاش برای رسیدن به ساحل آرامش؟
🔻
در کتاب پیش از بستن چمدان، با دنیای دو نوجوان همراه می شوید. چالش هایی را خواهید دید که شاید شما هم با آن ها مواجه شده باشید.
✍خانم یعقوبی
@jaryaniha
«چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت»
#خیام
@jaryaniha
هدایت شده از کانال حمید کثیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی حرکت به سمت مشهد باشد ...
وصف حال دل ما 😢
#میلاد_ثامن_الحجج
#لحظه_نگاشت
_مامان گُشنمه.
_ای وای چیزی همراهم ندارم. الان از حرم که رفتیم بیرون یک چیزی میگیرم بخوری مامان.
_نه ، میخوام تو حرم خوراکی بخورم.
_چیزی ندارم تو کیفم.
از او اصرار و از من انکار. دیگر داشت به گریه می افتاد. میگفت از حرم بیرون نرویم امّا گرسنه اش هم بود. عادت داشت همیشه چیزی در دست و بالمان باشد برای خوردن. این بار امّا فراموشم شده بود.
هر چه گفتم رضایت نداد به خرید از بیرون. بالاخره راهی به ذهنم رسید. گفتم: باشه، پس پاشو بریم تو همین حرم بگردیم ببینیم خوردنی پیدا میشه. اگر پیدا نکردیم بعدش بریم از مغازه ها بخریم.
خدا را شکر پیشنهادم را پذیرفت. و اینطوری شد که همه کفش هایمان را پوشیدیم تا برویم به سمت خروجی.
همان طور که قدم میزدیم با خودم فکر کردم، حالا تا موقع بیرون رفتن یادش میرود و دیگر بهانه نمیگیرد. و همین طور هم شد. فراموش کرد.
چند قدمی که از نرده های خروجی گذشتیم کامله مردی نزدیک آمد و یک مشت شکلات از بسته بزرگی بیرون کشید. بعد به دست هر کداممان یکی داد.
پسرکم شکلات را گرفت و گفت : دیدی مامان، تو حرم خوراکی پیدا کردیم.
🌱شاید ما یادمان برود چه میخواهیم و چه نیاز داریم.اما این میزبان، حواسش خوب جمعِ ماست.
#امام_رضا
#میزبان_کریم
✍ فهیمه فرشتیان
@jaryaniha
#بزرگــــواژه
«هیچ نیمه ی گمشدهای وجود ندارد!
تنها چیزی که وجود دارد
تکههایی از زمان است که در آنها،
ما با کسی حال خوشی داریم؛
حالا ممکن است سه دقیقه باشد،
دو روز،
پنج سال
یا همهی عمر....»
#زندگی_من
☘آنتوان چخوف
@jaryaniha
#جوانه
#بابا_رضا
میتپد قلب و دل و جانم برایت یارضا
این نگاهِ تارِ من، شوقِ تو دارد در خفا
تا که پنهانی برایت نامهها خوانم و تو
مرهم این دل شوی و تو دهی جان را جلا
مینویسم در فراقِ او که جانانِ من است
اشک میریزم به پایش، تو برایم کن دعا
روز و شب در آستانت چون کبوترها رود
این دلِ بیتاب و این عقلِ نژندم در حرا
اوج میگیرم کبوتر میشوم در صحنِ تو
تا که این دل، دل دهد بر خاندانِ مصطفا
تند کردم پا برایت مثلِ آن آهویِ خرد
تا ضمانتنامهات را بر دلم داری روا
من گدایم، حاجتم را خود تو دانی به ز من
سروری تو، سروری کن بر دلم، آقای ما
من یقین دارم که دستانم گره در دستِ توست
وصلهی ناجورم اما تو مکن من را رها
زین نگاهِ لطفِ تو شک من ندارم در میان
که از این پس من مجاور میشوم در این سرا
روحِ من را این ملائک میبرند بر بالِ خود
بیهیاهو تا خودِ عرشِ عظیمِ کبریا
✍🏻مطهره ناطق .
@jaryaniha