_از مدرسهی بچهم ناراحتم، یعنی چی که یکسره غزه، غزه، غزه میکنن!!
بچههای دبستانی رو چه به غزه ؟!
بچهی من اصلا نمیدونه غزه کشوره یا آدم، اون وقت اینا با این حرفاشون روحیهی بچهها رو خراب میکنن...
خانم منشی از پشت میز، دستش را بالا برد و با حرکتی نمایشی گفت: اصلا غزه چه ربطی به کل مردم به ایران داره؟
پیرزنی که کنار خانم شاکی نشسته بود گفت: ما که اصلا تلویزیون روشن نمیکنیم، نگاه نکنین، تلویزیون همش ازین چیزا میذاره.
خانم شاکی جواب داد:
آقا اصلا به ما چه؟ هرکس میخواد جونشو فدا کنه، بره فدا کنه پولشم میگیره به ما چه ربطی داره غزه چیه و چکاره...
به اینجا که رسید، صدای شکستن قلبم را شنیدم... نیمهشب شب سیزده دیماه، فرودگاه عراق، انگشتر خونین، غزه، کرمان و دخترک کاپشن صورتی با گوشواره های قلبی مثل سکانس های یک فیلم، به سرعت از پیش چشمانم گذشتند. چشمانم داغ شد و غصه روی قلبم آوار شد...
از اتاق انتظار مطب زدم بیرون. چطور میشود؟!
چطور میشود که وسعت دیدت، نه به اندازه یک افق، نه به اندازه یک دایره؛ بلکه به اندازه یک نقطه باشد، نقطهای کوچک فقط برای دیدن جلوی پایت!
چطور میشود صحنههای دلخراش و غمانگیز هموطنان کرمانی ات را ببینی و اینطور بگویی؟!
چطور میشود که نفهمی #اهل_غزه یا #اهل_ایران بودن فرقی ندارد، همین که آدمی باشی که در فکرت، موافق با جبهه مقاومتی، در نگاه استکبار محکوم به حذف شدنی! چه زن باشی، چه مرد، چه کودک باشی، چه بزرگ!
چطور همین معادله ساده را نمیفهمی!
#غزه فقط برای یک روز و به مدت یکساعت و با دو انفجار بمب، اینجا، در کرمان ما ترسیم شد، دیدی چه پیامدهای هولناک و غمباری داشت.
چطور میگویی ما را چه به غزه؟!..»
✍ انصاری زاده
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.