قلم اصلا نمیرود سمت اینکه از آن شب کذایی بنویسد.گو خاطرهای بد باشد که به مرور آن رغبت نکنی؛که مرورش خاطرت را مدتها مکدّر کند.هرچه کردم ، هرچه خواستم،نشد.فهمیدم غم آنگاه که به نهایت خود برسد ، ساکت و بیبخار میشود. آنچنان که قلمِ شکستهی من در فاطمیه. آنچنان که علی بعدِ زهرا.
«علی بعدِ زهرا» به اجتماع نقیضین میماند.محال است که علی باشد و زهرا نه.علی به زهرا زندهاست؛بل جهان به او زندهاست. سندش را از لولاک بجویید.
«لولاک» را که شنیدهای؟ زهرا قدمرنجه کرد به عالم وجود و از قِبَل آن ، باریتعالی افلاک را آفرید و ما را؛ما که معلول به علتِ زهراییم.
گفتم «معلول».خانمی را یادم آمد در صحن گوهرشاد.معلول بود و نشسته بر ویلچر.همسر جوانی داشت که تیماردارِ او بود. مثل پروانه دورِ معشوقۀ افلیجِ خویش میگشت و هر آینه هزار بار با نگاهِ نگرانش ، تصدق او میشد.
«تیمارداری» از کسی که دوستش داشته باشی ، به عشقبازی شبیهتر است.نه که حرف من باشد؛شهریارِ عاشقپیشه میگوید:«عمری از جان بپرستم شب بیماری را گر تو یک شب به پرستاری بیمار آیی».جسارت است اما حاشیهای را بر این بیت باید ایراد کرد: عمری از جان بپرستم شب بیماری را بهشرطها و شروطها. از شروطش این است که بیمار ، داغدارِ جنینی که در شکم داشته نباشد.ضربهای مردانه ، ظرافتِ گلبرگِ اندامش را به کبودیِ یاقوت مبدّل نساخته باشد.اصلا به این شرط که امیدی به زندهماندن بیمار باشد.به این شرط که «عجّل وفاتی»، ذکر مدام لبهای به خوننشستهی تبدارش نباشد.
قلم قصد روضه خواندن نداشت.ابدا. دیدهای نوک قلم را در هر لیقه و دواتی فرو کنی رنگ همان لیقه و دوات را میگیرد؟حواسم نبود و شبی قلم در دست از کوچهای گذر کردم.انتهای کوچه روضهی مادر میخواندند.از آن شب قلم تب کرد،رخسارهاش زرد شد.ذره ذره کبودیهاش نمایان و رمقِ نگاهش پنهان شد.باری به هوش آمد و یکهو از هوش رفت. قلم را به صاحبِ نادانش ببخشید.بیمقدمه روضه مادر شنیده و بیاسلوب مینویسد.
#فاطمیه
#حضرتزهرا
✍نجمه اصغری نکاح
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
استاد بلند میشود، خیلی جدی سوال میپرسد:
شما تو روضه های حضرت زهرا چی میشنوید؟ برای چی گریه میکنید؟
در ذهن همه ما ناخودآگاه تکرار میشود:
در، دیوار، بانوی باردار، آتش، نامحرم...
و او بلافاصله تمام آنچه در ذهن ما تکرار شده را بلند میگوید و بعد ادامه میدهد:
بله، اشتباه هم نیست ولی اکثراً فقط همین!
شما میدونستید زمان هجرت پیامبر، یکی از خانمها باردار بود.
چند قدم بین دو ردیف کلاس راه میرود:«مشرکین مکه تا جایی دنبال اونها رفته بودند که به اون زن و شترش هم ضربه زدند؟
خانم محض رسیدن به مدینه از دنیا رفت.»
بعد رفت به ماجرای کربلا: «میدونستین چند نفر از افراد همراه با امام حسین علیه السلام بچهشون سقط شد؟»
و پشت سر هم مثال و مثال تاریخی میزند.
لحظهای به خود میلرزم؛ اگر در روضه این ویژگیها را برای هر فرد دیگری غیر از حضرت زهرا بخوانند بازهم همانگونه اشک میریزم و ناراحت میشوم؟ بله احتمالا!
هوای کلاس پر از سکوت میشود. سکوتی که نشان از آشفتگی ذهن هایمان دارد.
استاد این بار با صدای مصمم و بغضی خفیف میگوید:
«تو خیلی از مجالس و روضهها حضرت زهرا رو خانمی ضعیفه معرفی کردند؛
ایشون پشت در ضربه خورد و آسیب دید»
استاد نفس عمیقی میکشد:«میگن خانم فاطمه زهرا غمگین بود چون طفلش رو از دست داده بود.میگن اشک میریخت التماس میکرد، تا مردم رو راضی کنه همراه خانواده ش بایستند»
و باز هم سیری که همیشه در بیشتر مجالس پیش میرود را تکرار کرد.
بعد صدایش را بلندتر میکند:
«کجایید؟ شما اصلا میدونید گریههای حضرت، یک عملیات سیاسی بود؟»
گوشهایم را شش دانگ میدهم به ادامه حرفهای استاد:«میدونستید حضرت فاطمه یک جهاد تک نفره رو بدون هیچ همراهی به طور کامل به جا آوردند؟»
به بغل دستی ام نگاه میکنم او هم مثل من مبهوت بحث است. دوباره حواسم را میدهم به حرفهای استاد:«این جهاد نیاز داشت از آبرو مایه بگذارند، حتی اگر کسی جواب سلامشون رو نده!
تا به حال یک امت واحد تو یک نفر دیده بودید؟
به این فکر کرده بودید که اگر قصد جهادتبیینی داشته باشید به غیر از مسیری که حضرت انتخاب کردند، راه دیگه ای وجود نداره؟
مسیر سخت و سنگین بود حتی به قیمت از دست دادن فرزند.»
استاد ماجرای کوچه را هم آورد میان بحث:«راستی تا به حال از این زاویه به روضه دقت کردید چرا وقتی حضرت زمین میخورن هیچ کدوم از مردم جلو نمیان؟
مگر ایشون دختر پیامبر نبودن؟
پیامبری که اونها رو از جهل و کثافت نجات داد و اینو خودشون هم قبول دارن!»
به این فکر میکنم که چه جهاد سخت و سنگینی، خودم را می گذارم در آن صحنه. آیا من جرأتش را داشتم؟
استاد چنان بغضش سنگین میشود که نمیتواند ادامه بدهد، مینشیند.
قطره ی اشکی که روی گونهاش نشسته را پاک میکند.
بغضهای ما اینبار در گلو نه، در دل گیر کرده است.
#فاطمیه
#حضرتزهرا
✍کوثر نصرتی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
بسم الله...
یک جایی کسی دعا کرده بود که:« آقا جان؛ من خودم رو وقتی برای شما گریه می کنم، خیلی دوست دارم. شما هم منو این مدلی دوست داشته باش!»
حالا بانوی دو عالم، خانم جانم، همه ی امید من بعد از خدا، نقطه ی وصل من به خوبان عالم، شما هم من را همین طوری یاد کنید.
آن روزی که از شما پرسیدند، این دختر کیست و چیست، وقتی به چشمهایم نگاه کردی، من را به یاد بیاور در همان حالی که برای روضه ات استکان ها رو می شستم و خشک می کردم.
آخر من همینم، خیلی بلد نیستم. خیلی کوچکم. اما شما بزرگی کن و شفاعتت را چند برابر تعداد این استکان ها شامل حال من کن!
#دهه_فاطمیه
#حضرتزهرا
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.