eitaa logo
نویسندگان جریان
527 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
124 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
می شود با عذرخواهی شیشه ها را جمع کرد؟! خرده های قلبِ مجنون مرا چون قبل کرد؟! می شود بعد جدال و روی گردانی ز من کار خود را با ببخش جانا نگردانی تو سرد؟! من به اجبار زمان با چسب زخم مانوسم و اختیار تو مرا مجبور کرده‌ است زین نبرد. ✍🏻مطهره ناطق . @jaryaniha
نویسندگان جریان
به نظرتون این مادربزرگ داره با کی یک قل دوقل بازی می‌کنه؟ اسمش چیه؟ چی شده که اومده و‌نشسته پای بازی
دستانِ تو ، مرا با عشق آشْنا می کند ؛ درد خود را چون غزل با عشق معنا می کند ؛ گرچه گاهی دور و نزدیک می شوم، درمانِ دل می کند، عشق را معنا می کند! حرفهایم از سر عشقِ به توست ، نه گفتار های بیهوده که معنی ندارند، می خواهم با نوشتارم برایت بگویم ، که اگر در ارتباطم با تو به مشکل می خورم ، می پذیرم . اما اینها از عشق به تو کم نمی کند! ✍مائده اصغری 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
نویسندگان جریان
به نظرتون این مادربزرگ داره با کی یک قل دوقل بازی می‌کنه؟ اسمش چیه؟ چی شده که اومده و‌نشسته پای بازی
. یک روز روی این سنگ ها مردانی آسمانی قدم گذاشته اند. با پوتین های جنگی شان، سنگ ها را نوازش کرده اند و خالصانه زندگی کرده اند. مادراست دیگر! وقتی حتی پیکرفرزند شهیدش را ندیده، دل به سنگ هایی خوش می کند که یک روز فرزندش برآن قدم گذاشته‌. مادراست دیگر! هرچیزی که بوی فرزندش را بدهد، قداست دارد... ✍فاطمه لشکری
نویسندگان جریان
به نظرتون این مادربزرگ داره با کی یک قل دوقل بازی می‌کنه؟ اسمش چیه؟ چی شده که اومده و‌نشسته پای بازی
یادداشتهای اینستا: سنگ‌ها را که بالا می‌انداخت چشم‌های همه‌مان گرد می‌شد. گردنهامان را جلو می‌کشیدیم و با کنجکاوی نگاه می‌کردیم. اگر سنگها دست هر کس دیگری بود حوصله مان سر می‌رفت و بازی را به هم می‌زدیم. اما بی بی خدیجه فرق داشت. اصلا می‌آمد با ما بازی کند که کُری بخواند. همیشه می‌گفت:«زیر بیست دِیقه سنگا رِ نمی‌تونین از مو بگیرین». گاهی تا بیشتر از نیم ساعت بازی می‌کرد و نمی‌باخت. دیگر خودش در‌می‌آمد که:«بسه دیگه،مو بُرُم به کار و زندگی برسُم. الان باب حاجی میاد با شکم گرسنه، یک قل دوقل سیری نمیاره براش که». می‌رفت سراغ کارهایش و ما را حریص می‌کرد که پشت دست آتشی را آنقدر تمرین کنیم تا یاد بگیریم. آن هم آتشی پنج تایی که ده امتیاز را یکجا می‌ریخت در کاسه مان. یادش بخیر آن وقت ها من فقط ۵ سال داشتم، اما زودتر از داداش جواد و آبجی گلبانو این کار را یاد گرفتم. بی بی خدیجه نه گذاشت، نه برداشت و گفت:«ای دختر اسم مویه زنده نیَه می‌داره » بچه ها ریز ریز به من خندیدند. اما چهل سال بعد وقتی دخترم خدیجه در راهپیمایی ده دی شهید شد همه با گریه های بلند بلند می‌گفتند بالاخره اسم بی بی خدیجه رو زنده کردی. به واسطه ازدواجم با کوچکترین پسر عموی بی بی، فامیل دخترکم هم با او یکی بود. حالا اسم پهن ترین خیابان محله مان خدیجه سرداری است و مدرسه ای هم که نوه هایم‌انجا درس می‌خوانند همین اسم را دارد. از خاطره یک‌قل دو‌قل به کجا رسیدیم، بلند شوم‌بروم غذا را بار بگذارم که الان آقا صادق با شکم گرسنه از راه می‌رسد و این خاطره بازی ها سیری نمی‌آورد. صدای برخورد سنگ‌های کوچک، او را از دنیای بی‌انتهای بازی‌های مجازی بیرون کشید. گوشی موبایلش را کنار گذاشت و چشم ریز کرد تا ببیند مادر بزرگ دارد چه کار می‌کند. صدای برخورد سنگ‌های کوچک و تیله‌ها به یک‌دیگر، هنوز از سمت مادر بزرگ که آن‌سوی حیاط بزرگ نشسته بود، میان صدای ظریف آواز پرندگان به گوش می‌رسید. لحظه‌ای احساس کرد که این صداهای شگفت‌انگیز، او را مسحور می‌کنند. نه مثل جادوی پوچِ اصواتِ مغناطیسی که از تلفن‌های همراه به گوش می‌رسند. بلکه شیفتگی و مستی عجیبی که با عطر آسمان و درختان آمیخته. صدای مادر در گوشش پیچید. - اومدیم روستا که اون ماسماسکت رو بزاری کنار و یکم استراحت کنه مغز بیچاره‌ت، رفتی بازی آفلاین پیدا کردی برا من؟ دمپایی‌های پلاستیکی را پوشید و به سمت مادربزرگ رفت. - مادر جون دارین چیکار می‌کنین؟ مادر بزرگ لبخند شیرینی حواله‌ی نگاه نمکینش کرد و سنگ‌ها و تیله‌ها را کنار گذاشت. - بهش میگن «یه قل دو قل» مادر. - این دیگه چه بازی‌ایه مادر جون؟ من بلدش نیستم. - من آخرین کسی ام که این بازی رو بلده پسرم. خیلی ساله که هیچ بچه‌ای دیگه یه قل دو قل بازی نکرده. خیلی ساله. ✍فاطمه میرزایی 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.