فوتبالی که دوست داشتنی شد!
خیلی برایم مهم نبود که ایران مسابقه دارد.
به طور اتفاقی برد ایران بر ژاپن را دیده بودم و کمی از احساسات نوجوانی ام برانگیخته شده بود، اما باز هم آدم همین ۱۰- ۱۵ سال گذشته بود. آدمی که خیلی وقت بود فوتبال را دوست نداشت.
بازی شروع شد. گل اول و دوم را که زدیم در کنار خانواده لذت بردم. اما آیا من دوباره فوتبال دوست شده بودم؟ نه فکر نمی کنم!
اما دقیقهٔ ۸۶ زمانی که گل سوم را خوردیم و من هم مثل همهٔ ایرانی ها ناراحت شدم؛ اتفاق دیگری هم داشت برایم رقم می خورد.
دقیقهٔ ۸۶ که گذشت سرم را انداختم پایین و گفتم تمام شد. اما دقیقه ای بعد حملهٔ بچه ها توجهم را جلب کرد... و دقیقه ای دیگر، باز هم حمله و باز هم حمله... چشم هایم از دیدن این همه حمله در دقایقی که حالا از ۹۰ هم گذشته بود گرد شدهبود.
درست است که فوتبال تا آخرین لحظه قابل پیش بینی نیست اما قبول کنیم کار آسانی نیست ۱۰ دقیقه مانده به آخر بازی، نتیجه را از تو بقاپند و تو مقاوم باقی بمانی.
قبول کنیم که سخت است آن همه دویدن و کوتاه نیامدن.
کار رسید به ثانیه های آخر، کار رسید به کرنرهای آخر، کار رسید به آمدن بیرانوند تا وسط زمین. کار رسید به جایی که هیچ چیز برای از دست دادن نداشتیم اما هنوز امید داشتیم. و دویدنی که متوقف نمی شد.
سوت پایان خورد. نتیجه بر وفق مراد ما نبود. اما من بعد از سال های سال، حسی خوشایند را نسبت به فوتبال ایران در قلبم تجربه می کردم. حس دوست داشتن فوتبال دوباره به سراغم آمده بود. نه به خاطر نتیجه، بلکه به خاطر آن همه تلاش و تقلا.
احساس کردم دوباره ما و فوتبال برای هم مهم شده ایم. بعد از سالها بازی های بی انگیزه و تدافعی، انگار باز هم فوتبال همان فوتبالی شده که لایق دوست داشته شدن از طرف مردم است. فوتبال ِ جنگنده!
به قول میثم مطیعی:
از چهرهتان دور بماند عرقِ شرم!
ای یوزپلنگان دمِ غیرتتان گرم... 🇮🇷
#فوتبال
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱