eitaa logo
نویسندگان جریان
607 دنبال‌کننده
2هزار عکس
151 ویدیو
30 فایل
🌱در جریان باشید. 🌱ادمین: @aseman311 🌱کانال انتشارات @jaryane_zendegi 🌱زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
موج آب از تلاطم و آشفتگی دریا خسته شد.بار و بندیلش را جمع کرد و تصمیم گرفت دریا را ترک کند.امواج آب بر اوخروشیدند و او را به عقب کشاندند،بلکه نرود. اما او تصمیمش را گرفته بود و اصرار و التماس فایده ای نداشت. موج عرق ریزان در آفتاب ساحل پیش می رفت و به دنبال جایی که آسودگی بود می گشت. آسودگی در سایه ی دل چسب درختان نخل آن سوی ساحل لم داده بود و دریا را تماشا می کرد.موج شنیده بود که آسودگی سایه پسند است و باید در سایه ها دنبال او بگردد و تنها سایه ی آنجا همان چند درخت نخل بودند که موج به سمت آنها می‌رفت. به هر زحمتی که بود کشان کشان خود را به نخل ها رساند و بلاخره آسودگی را پیدا کرد.آسودگی که دستانش را پس کله اش قلاب کرده بود و چوب نازکی را در گوشه ی لبش می جوید و از تنهایی ملول بود با دیدن موج خسته به ذوق آمد.دستانش را باز کرد و برای در آغوش گرفتن موج به استقبال رفت. گرم و صمیمی کنار یکدیگر نشستند و آسودگی شروع کرد به مشت و مال دادن موج.کمی که حال موج جا آمد،کش و قوسی به خودش داد و آه بلندی کشید: دیگر خسته شدم...خیلی هم خسته شدم. آسودگی کنار موج نشست و به دریا خیره شد: از چه خسته شده ای؟مگر موج ها هم خسته می شوند؟! موج اخم هایش در هم شد و خیره به دریا زل زد: از چه خسته شده ام؟ از این همه بالا و پایین شدن خسته شده ام! از این همه بر سرها کوبیدن و تو سری خوردن ها خسته شده ام!از این همه آشفتگی و نا آرامی خسته شده ام! آسودگی سیخک گوشه ی لبش را به بیرون تف کرد و گفت: همیشه میپرسم چرا امواج این همه در تلاشند و بر سرو کله ی هم می کوبند و آرام نمیگیرند؟!شاید که خستگی برای شما موج ها معنایی ندارد که روزگاری را به آسودگی طی نمی کنید و آرام نمی گیرید! موج دهان دره ای کرد و با بی حوصلگی گفت:رها کن... اکنون مرا دریاب که دیگر از دریا جدا شده ام و می خواهم به وصال تو در آیم. آسودگی کارش را خوب بلد بود. خود را گودالی کرد زیر سایه ی نخل ها و شد خوابگاهی آرام، بدون اضطراب و آشفتگی،برای موج خسته و آسوده طلب... در کنار ساحل قدم میزنم و آشفتگی دریا، آشفتگی جانم را آرام می کند.چند درخت نخل آن سوی ساحل با وزش باد این سو و آن سو می شوند.از کنارشان که عبور می کنم بوی تعفنی شامه ام را می آزارد.مقبره ای آن جاست و بوی تعفن از اوست.نزدیک میروم.رویش را لجن گرفته.آنها را کنار میزنم تا رویش را بخوانم...آه این مقبره ی یک موج است! رو به دریا ایستاده ام و امواج پشت هم می آیند و بر میگردند. شعر روی قبر را با خود زمزمه میکنم و امواج با من همنوایی می کنند: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست... ⁦✍️⁩مرجان بهرام زاده @jaryaniha