eitaa logo
جشن انتخاب
21 دنبال‌کننده
293 عکس
8 ویدیو
10 فایل
جشن انتخاب یک دورهمی انتخاباتی است، شما هم دعوتید... ارتباط با ادمین: FmBanoo@
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی یکیشون از مسئولین شهری می‌نالید، گفتم: حاج خانم! ما با رأی‌مون فقط رئیس جمهور تعیین نمی‌کنیم، بلکه همه‌ی مسئولین از رده بالا به پایین، تا همین شهر خودمون، تا مدیر مدرسه بچمون و... رو تعیین می‌کنیم. چون تمام اینها در جهت نگاه و سیاستهای رئیس جمهور عوض میشن. گفتن: هر کی رأی بیاره به بالا که میرسه، عوض میشه. گفتم: بعضیا عوض نمی‌شن بلکه از همون اول مشخصه که دلسوز مردم و انقلاب نیستن، ولی مردم بهش رای میدن. در قبال اونایی هم که خوبن و کم‌کم عوض میشن، ما وظیفه داریم. ما بعد از رای دادن هم باید فعال و آگاه باشیم و مطالبه درست و نظارت داشته باشیم و.... پرسیدن ما چه طوری میتونیم به رئیس جمهور نظارت کنیم؟ کی به حرف ما گوش میده؟ گفتم: یه راهش انتخاب نماینده خوب هست. یعنی بازم خودمون تعیین کننده هستیم که چه نماینده‌ای انتخاب کنیم. @madaranemeidan
سیده بی بی دلبر❤️ ماشین جلوی مسجد کنار پارک، توقف کرد. بچه مو که تازه خوابش برده بود بغل کردم و از ماشین پیاده شدم😴 خدا رو شکر خوابش برده بود، وگرنه معلوم نبود باز چه داستانی قرار توی جلسه سرمون پیاده کنه.😩 هربار که می رفتیم روشنگری سعی میکردم اسباب بازی و خوراکی هایی که دوست داره با خودم بردارم ولی بازم حوصله ش سر میرفت و...طفلی حق داشت اقتضای سنش بود🤗 وارد مسجد شدیم.🕌 هفت- هشت تا خانم روی زیلو دور یک سفره صلوات، نشسته بودند. بساط سماور نفتی و چای عصرانه به راه بود.😃😋 سلام کردیم و نشستیم.سعی کردم با یک نگاه مخاطب شناسی کلی کنم😎 از این هشت نفر حداقل شش تاشون مسن بودن و بالای پنجاه سال داشتند.👵 من که خودمو برای یه بحث چالشی آماده کرده بودم،با دیدن این خانم های مسن حسابی خورد تو برجکم🤦‍♀😫... نگاهی به دوستم انداختم و گفتم: حالا چیکار کنیم بنظرت؟؟ حرف هایی که من آماده کردم به دردشون نمی خوره. شاید اصلاً سردرنیارن. دوستم گفت: حالا که این همه راه اومدیم لااقل یه چند وقیقه صحبت کنیم بعد بریم. یه تسبیح از توی سفره برداشتم و مشغول ذکر شریف صلوات شدم🙏 بعد رو کردم به حاج خانم ها و پرسیدم: ببخشید میشه راجع به این سفره صلوات برامون توضیح بدید که به چه نیتی هست؟ مبخواستم باهاشون همراه بشم و دنیاشون نزدیک بشم و مثلا کمی تا قسمتی اعتماد سازی کنم😎😁 حاج خانمی که کنار سماور نشسته بود و مثل بی بی های قدیمی سوزن گلی کرده بود؛ و با چادر رنگی و لهجه محلی اش حسابی دلبر شده بود،گفت: سفره صلوات به نیت رفع گرفتاری همه مومنین هست. 🙏از برکت این سفره تا حالا چند میلیون پول جمع آوری و صرف خرید جهیزیه و غیره برای خانواده های آبرودار شده.😇 گفتم: چه عالی 😃 الحمدلله چه سفره با برکتی👏👏 برای ما هم دعا کنید.🙏 میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیریم؟ من و دوستم میخوایم نظرتون رو درباره انتخابات بدونیم؟ همون حاج خانوم که بعداً فهمیدم از سادات مکرم هم هستند خیلی محکم و با صلابت گفت: به کوری چشم دشمنان رای میدیم. اونم به کاندید انقلابی….😃 توی دلم گفتم: تمام شد😇 یک جمله دیگه می گم و بحث رو جمع می کنم چون اصلا نیازی به بحث نیست.😌 که یهو یک حاج خانوم با سوالش پیش بینی م رو کتلت کرد🙃 گفت ولی من که امسال رای نمیدم.😒 اومدم بپرسم چرا مادر جان؟ چی باعث شده نخواهید رای بدید؟ که یکهو بی‌بی‌ سید با حالتی که انگار اصلاً انتظار شنیدن چنین جمله ای رو از دوستش نداشت گفت: می خوای رای ندی ؟میخوای رای ندی؟ 😳 میخوای دشمن شادمان کنی؟؟ از دشمن شناس بی بی خیلی خوشم اومد😊 حاج خانوم جواب داد: با این اوضاع چه جوری بریم رای بدیم؟ میخواستم از نقش خودمون و انتخاب اشتباه خودمون حرف بزنم که دوباره بی بی...😁😄 انگشت اشاره شو بالا اورد وگفت: اگه اوضاع خرابه! اگه اوضاع دُرسته. خودمون خواستیم و خودمون کردیم. ما باید خجالت بکشیم. سوریه رو نگاه کنید با اون شرایط ۷۰-۸۰ درصد مردم رفتند و رای دادن….👏👏 ایول به بی بی سید😙 😍 ایشون بصیرت و دقت نظر زیادی داشت. صلابت و حکمت کلامی داشت و شخصیتاً خیلی مقبول بود.دیگه بی بی صحبت میکرد من هم مثل بقیه فیض میبردم.😌میگفت اگه اصلح رو نمیشناسین از علما بپرسین.و این بیت رو برامون خوند: ندانی و نپرسی صد عیب ندانی و بپرسی چه عیب؟😂 یکی یکی خانم ها به جمع مون اضافه می شدن.و بچه و پیر و جوان کنار هم دور سفره صوات می‌نشستند🦋 بی بی میگفت: پدرم که مرد آنقدر گریه نکردم که برای سردارسلیمانی گریه کردم...😭 چون پدر من یک آدم معمولی بود و امید خانواده خودش.ولی سردار سلیمانی چشم امید مظلومین دنیا بود.😭😞 سلیمانی غرور ما بود🌱 ادامه حرف بی بی رو گرفتم و گفتم: حکم ترور سردار ما را آمریکا و رئیس جمهور قماربازش ترامپ جنایتکار دادند.😬👊 حالا همان قاتل از ما میخواد که رای نبدیم چون میدونه منفعتش در رای ندادن ماست😡😤 بی بی از خیلی چیزها حرف زد: از برجام نافرجام گفت❌ از خفت کشور و مردم در دوران شاه.😰😓 از اینکه باید مطیع امر رهبر باشیم تا در فتنه ها هلاک نشویم👌 از اینکه چشم مردم مظلوم دنیا به ایران و استقامت ماست🇮🇷 از اوضاع عراق و سوریه و افغانستان برایمان حرف زد... یجورایی بی بی نبض جلسه رو توی دست گرفته بود و خطابه های شیرین تر از قند میخوندو شبهات و سوالات خانم ها رو با ادبیات خودشون یکی پس از دیگری پاسخ میداد و همه رو خلع سلاح میکرد😁🔫 یک ساعتی گذشته بود .جمعیت به حدود ۲۰ نفر رسیده بود. بی بی نگاهی به سماور انداخت و گفت: از بس حرف زدیم حواسمون نبوده نفت سماورم تموم شده بزارید برم نفت بریزم توش. بعد هم مثال جالبی زد و گفت: رای ما برای ایران مثل نفت برای سماوره اگه رای ندیم چراغ ایران خاموش میشه👌😁👏 صحبتش که تموم شد، خانمی که اول گفته بود رای نمیدم رو به بی بی کرد و گفت: بی بی جان فدات بشم من رای میدم به شرط یه استکان چای😉☕️
اطلاع میدهند در روستایی بعد از ده روز پیگیری🤕 یک جلسه ای در مسجد تشکیل شده است وبه من توصیه میکنند که مخاطبین این جلسه خیلی نظر به شرکت در انتخابات ندارند پس سعی در اقناع این جلسه برای شرکت حداکثری در انتخابات رو داشته باشم فرصت را غنیمت میدونم و همراه با مسئول مربوطه به طرف اون روستا حرکت میکنم تا بحال اون روستا نرفته بودم وقتی وارد روستا شدم برخلاف تصورم که فکر میکردم یک روستایی قدیمی با خانه های کوچیک و گلی ببینم اما روستایی تمیز با خانه های جدید دیدم و حتی پارک نقلی وکوچک ومرتبی هم مشاهده کردم وقتی به مسجد که رسیدم مسجد بسیار با سلیقه بنا شده بود در کل از دیدن روستا خیلی خوشم اومد وبا روحیه شاد وارد مسجد شدم با خانمها سلام و احوالپرسی کردم و شروع به تعریف وتمجید از روستا ومسجدشون کردم این روحیه شاد من به اونها هم منتقل شد وخود به خود یک ارتباط گرم و صمیمی ایجاد شد بعد از خواندن سوره یس بنده شروع به صحبت کردم از تبیین جایگاه ولایت فقیه و رئیس جمهور شروع کردم و دلایل شرکت در انتخابات و انتخاب اصلح رو هم بیان کردم بعضی ها سوالاتی داشتند باهم پاسخگو بودیم ودر کل با یاری خداوند جلسه خوبی شد الحمدلله‌... @madaranemeidan
وارد محوطه امامزاده شدیم. یک گروه خانم رو‌ نشون کردیم که بریم سروقتشون. بعد از چاق سلامتی ازشون اجازه خواستیم که کنارشون بشینیم. بساط چای و تخمه و نان ماست نذری😋 و..... به راه بود. یه ندایی در درونم می‌گفت: عجب تخمه‌هایی!😋😋😋 یه ندای دیگه که همه چیز رو جدی گرفته بود😬، می‌گفت: «در حال مأموریت نباید چیزی بخوری...!!!!!»😤 ایییییش😬😬😬 با ژست آدمهای متشخص، از تعارفشون تشکر کردم و گفتم: نوش جان. صرف شده، شما بفرمایید.😩😟 ترکیب جالبی داشتن، چندتا خانم جوان که از وجناتشون پیدا بود دوست دارن دست از سر کچلشون برداریم😜 و چندتا خانم میانسال که باهامون حرف میزدن و درددل میکردن و روشون باز بود و اجازه میدادن دست بزاریم روی سر کچلشون.😁😁😁 خانم جوانی که کنارم نشسته بود و خیییلی اصرار داشت که چای و تخمه بخوریم، با جدیت و تأکید گفت: من توی هیییییچ بحثی شرکت نمی‌کنم. کلاً از سیاست متنفرم. اینو گفت و از من فاصله گرفت و اونطرفتر نشست.🙁 به اسم صداش زدم و با شوخی آمیخته با مظلوم‌نمایی گفتم ...... جان! گوش چی؟ گوشم نمیکنی؟ از حرفهای خودت که ما رو بی‌بهره میزاری، حرفهای ما رو چی؟ اونا رو هم گوش نمی‌کنی؟ گفت: گوش میکنم. الحمدلله‌ی گفتم که نخورد توی پرمون.🙂 گفتم ما به اوضاع فعلی کشور معترضیم و‌ دنبال راهکار هستیم. برای همین میریم‌ بین مردم و باهم گفتگو می‌کنیم که ببینیم چاره چیه؟ خانمی گفت: چاره نداره. مملکت ما از ریشه خرابه. گلایه‌ها و دردلهای بحق شروع شد... جلو افتادم که عقب نیفتم. 😜 خودم همه شبهاتی که حدس میزدم میخوان بگن رو طرح کردم و گفتم تماااام اینها پاسخ معقول و منطقی داره. و از این گفتم که این شایعات و جو روانی کاذب از کجا آب میخوره و.... خانم‌های جوان توی جمع، هیییییچ جوره قاطی بحث نمی‌شدن.😒 دنبال راهی بودم که سر صحبت رو باهاشون باز کنم. رو به یکیشون گفتم: شما نظری ندارین؟ اسمتون چیه؟ با اکراه اسمشو گفت و منم اسمم رو گفتم. ازش پرسیدم شما توی انتخابات شرکت نمی‌کنین؟ حواب داد: من توی عمرم شرکت نکردم و نمی‌کنم و نخواهم کرد. گیرپاچ کردم😰🤪🤯 توی دلم می‌گفتم خدایا! مددی.....🤲🤲 ازش پرسیدم تصور کن من می‌خوام برای این جمع یه غذای واحد سفارش بدم. از همه نظر میخوام بجز شما، ناراحت نمیشین؟ شیطون‌بلا فکر کنم دستمو خونده بود🤪 جواب داد: نه، ناراحت نمیشم.😳😳 هر چی بقیه سفارش بدن منم قبول میکنم و نظری ندارم. جل‌الخالق!!!!😧😧 منگنه بدی بود، دوست داشتم زمان رو متوقف کنم، بعد شیرجه بزنم توی یادداشت‌های دفتر و انباشته‌های ذهنم، بلکه یه راهی برای این پیچ تاریخی، پیدا کنم. 😰 توی دلم گفتم: بی‌بی‌جان! کمکم‌ کن.... یهو یکی از عکس‌نوشته‌های کانالمون اومد جلوی چشمم. برای اینکه برسم به نتیجه موردنظرِ اون عکس‌نوشته، باید یه مقدمه می‌ساختم. پرسیدم: به اوضاع مملکت اعتراض دارین؟! گفت: اوووووه تا دلت بخواد. خب الحمدلله، اینجا دیگه با سر نرفتم توی دیوار و مقدمه درست پیش رفت.😁😁 حالا وقت طرح مسأله بود. گفتم مسابقه «عصر جدید» یادتونه؟ داورهای مسابقه هر جا که رأی نمی‌دادن، حق اظهارنظر هم نداشتن. یعنی کسی که رأی نمیده، هر چی که پیش میاد رو باااااااید بپذیره و اعتراضی نداشته باشه. باهوش بود و سریع حرفمو گرفت. لبخندی زد و درنگی کرد و..... (اگه زمان بیشتری داشتم برای فکر کردن، حتما از همون مثال نظرسنجی برای سفارش غذا، به نتیجه می‌رسوندم بحث رو. میگفتم خب شما که من ناراحت نمیشم اگه ازم نظر نپرسن برای سفارش غذا، اگه غذا بدمزه بود، چرب‌بود، از فلان رستوران بی‌کیفیت‌بود، دوغ نداشت، مخلفاتش باب‌میلتون نبود، و..... اعتراضی نمی‌تونین داشته باشین و نمی‌تونین به بقیه بگین این چه غذایی بود که سفارش دادین. چون خودتون اینو پذیرفتین و.....) وسط بحث‌مون بچه‌های این خانمها با بچه‌های ما یه درگیری لفظی پیدا کردن و گفتگومون متوقف شد. رو به ..... خانم گفتم، ایشون باید پسر شما باشه. چون شبیه شماست، درست حدس زدم؟ جواب داد بله. گفتم دیدین من چقدر باهوشم؟!😁😁 ماشاءالله چقدر پسرتون باجبروته! جون میده برای رئیس جمهور شدن. من که بهش رأی میدم. جمع پر از خنده شد.😁😄😁😆😀 رو به پسرش گفتم؛ خاله! اگه رئیس جمهور بشی، منو معاون اولت می‌کنی؟ قول میدم آدم خوبی باشم؟ هر چی تلاش کردم اخمهای پسربچه باز نشد که نشد🤪🤪🤪 بهش گفتم حالا شما به بزرگواری خودت بچه‌های ما رو ببخش. می‌بخشی؟ جواب داد: نع🤯 گفتم خب حالا یه خرده فکر کن، شاید بخشیدیشون. جواب داد: باشه. باید فکر کنم🤨 حل و فصل دعوای بچه‌ها از سنگینی فصا کم کرد و لبخند روی لبهای همه، نشست، الحمدلله. میخواستن سفره نون ماست نذری‌شون رو‌ پهن کنن. دیگه شرایط رو مناسب ادامه گفتگو نمی‌دیدم. همین مقدار از گفتگو و تلطیف فضا و ایجاد صمیمیت رو کافی می‌دونستم. این جمع خواهرای گلم رو دوست داشتم و از مصاحبت باهاشون لذت بردم.
با جمعی از دوستان در پارک بانوانی که در منطقه خوب شهر واقع شده بود قرار تبلیغ گذاشتیم☺️ مقداری از زمانمان به هم اندیشی درباره چگونگی مواجهه با مردم و هم چنین پاسخ به رفع شبهات احتمالی آنان پرداخته شد و سپس عزم زدن به دل خط کردیم😬 از آنجایی که مخاطبین این پارک اقشار متوسط و حتی رو به بالا بودند، انتخاب افراد از میان آنان کارو سخت میکرد! قرار گذاشته بودیم سراغ افرادی که احساس می‌کنیم معاند با نظام هستند نریم و رو تیپ هایی که از چهره شون این خصومت برداشت نمیشه بریم😬🙈 خدا ببخشه مارو که ناچارا از رو تیپ و قیافه افراد به این جمع بندی میرسیدیم😂🙈 چون در انتخابات قبل تجربه کار میدانی داشتم ترس و استرس خاصی نداشتم ولی چون سازوکار تبلیغ در این دوره با دوره قبل متفاوت هست و با تراکت و بروشور تبلیغاتی از ستاد کاندیدای مشخصی به استقبال مردم نمیشه رفت و باید غیر مستقیم هلو برد تو گلو کارو یکم سخت میکرد برام😅😬 رفتم اطراف زمین بازی که به بهانه بچه ها سر صحبتو باز کنم😜 اول یک نگاهی به کل زمین بازی انداختم گفتم یا خدا اکثرشون معاند با نظامن🙈گفتم نه اینطور نمیشه بذار دونه دونه بررسی کنم این دماغش عملیه و لب پروتز و موهای بلوند افشون و یه تکبر و جدیت خاص😐بیخیالش گزینه بعدی😅 دوتا مانتویی با حجاب!برم یا نرم؟؟نه برم سر گزینه سخت تر اینا قطعا مشارکت میکنند تو انتخابات! آها پیدا کردم دوتا خانم مانتویی جلو باز با لاک دست و پا ولی قیافه مهربون و گیرا☺️ اول باب صحبت درباره شلوغی پارک و آب و هوا باز کردم بعد رفتم سر اصل مطلب!درباره انتخابات به چه نتیجه ای رسیدید؟ شرکت نمی‌کنیم معلومه که خودشون از بالا بستن و رءیسی میذارن در مسند! از کجا به چنین نتیجه ای رسیدید؟ شورا نگهبان منتخب های ما را احراز صلاحیت نکرد! پس به نظرتون آقای همتی و مهرعلیزاده از کدوم جناحن؟؟ کی؟؟چه مسولیت هایی داشتن؟😳😐 و همون موقع موبایلشو درآورد و رفت تازه اسمشونو سرچ کنه😐🙈 گفتم دوره قبلی به کی رای دادید؟ روحانی! آیا روحانی کاندید منتخب شما نبود؟ چرا بود! پس اون بالا از قبل زد و بند صورت نمیگیره و رءیس جمهور از قبل تعیین نمیشه!آقای خاتمی هم منتخب حزب شما برا ۸ سال در این کشور بود! گفتند روحانی هم اومد هیچ اتفاقی نیافتاد همشون سر و‌ ته یه کرباسند🙈 گفتم یعنی تو این مملکت تا حالا نداشتیم مدیرانی که اخلاصشون برا مردم ثابت شده باشه و بدون هیچ منفعت شخصی فقط برا مردم کار کرده باشند؟ به فکر فرو رفتند! گفتم حاج قاسم!!❤️ یکیشون گفت اون یه دونه بود تمام شد😐 گفتم چرا همچین فکری میکنید!انتخابمون تو این سال ها ممکنه درست نبوده باشه!ما موظفیم با عقل و منطق و نه تعصب جناحی کاندیدها تک به تک بررسی کنیم و تخصص و کفایتشونو بررسی کنیم و به هر که لایق تر بود رای بدیم! گفتم منم تا همین لحظه به نتیجه نهایی نرسیدم و منتظرم برنامه ها ببینم و کفایت کاندیدها را بررسی کنم! گفتند باشه برنامه کاندیدها ببینیم شاید نظرمون عوض شد😍 خداروشکر کردم و به امید خدا سپردمشان.‌. @madaranemeidan
تصمیم گرفتیم خانوادگی روز جمعه ای و همزمان با سالگرد رحلت بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی به گلزار شهدا برویم و سپس روشنگری😉 دیر رسیدیم نیم ساعتی به اذان مغرب نمانده بود رفتم سمت چمن های بین گلزار که مردم در آنجا نشسته بودند ترجیح دادم در این فرصت کم افرادی که تنها نشسته بودند را انتخاب کنم یک خانم مانتویی که دخترش در حال دوچرخه سواری بود نظرم را جلب کرد... اولین جمله ای که از زبانش خارج شد بعد اینکه متوجه شد درباره انتخابات میخواهم باهاش صحبت کنم احمدی نژاد رد صلاحیت شد؟؟😐 بله واقعیتش احمدی نژاد از خط انقلاب و ارزش هایی که به آن شناخته می شدند منحرف شدند درسته که ایشون درد مردمو فهمید و قدم های نسبتا خوبی براشون برداشت ولی در این دوره هم هستند کاندیداهایی که خیلی با برنامه تر و مردمی تر و انقلابی تر به فکر حل مشکلات مردم و معیشتشان هستند.. گفت اخه از کجا بدونیم کی راست میگه کی دروغ همشون مثل همند قبل انتخابات کلی میان وعده و وعید میدهند بعدش که به پست میرسن مارو فراموش می کنند! گفتم به وعده و وعید و شعارهای فریبنده رای ندید بچرخید ببینید کدوم کاندید برنامه علمی داره برا حل مشکلات! کدوم کارنامه و عملکرد درخشان تری داره!کدوم انقلابی تر و صادق تره! گفتم مگه خودتون نگفتید چرا احمدی نژاد رای نیاورد حتما یکسری کارهاش مورد پسند شما بوده که آرزوی اومدن دوباره شو دارید و به اون راضی شدید گفت بله یارانه و مسکن مهر....مگه مردم چی میخوان اینکه بتونند به یه سقف بالاسری برسند و از اجاره نشینی دربیان😢 گفتم اگر اینبار بدون اینکه تو مناظرات دنبال این باشیم کی فن مناظره خوب بلده و خوب تخریب و هوچی گری می‌کنه به کسی رای بدیم که متخصصه و برنامه علمی داره و در عین حال باتقوا و نجیبه قطعا میتونیم بهترین شخصو تو مسند ریاست جمهوری تو ۳۰‌ سال اخیر بنشونیم گفتم نظام ما کم ندارد از آدم های مخلصی که جون و مال و آبروشونو گذاشتن کف دستشون بدون کمترین منفعت شخصی فی سبیل الله فقط برا خدا قیام کردند همین شهدایی که امروز اومدید زیارتشون نمونه این افراد هستند پس ناامید نباشید که اینها استثنا بودند و دیگه تمام شدند نخیر! همین شهدای مدافع حرم همین حاج قاسم عزیزمون❤️ ...تا گفتم حاج قاسم بغض تو گلوش پیچید و گفت: عاشقشم بدونی چقدر من برا این مرد گریه کردم چقدر برا شهید حججی گریه کردم تا به حال اینطور من عزا نگرفته بودم! اصلا نورانیت از چهره اینها می‌بارید! گفتم آفرین آدم های مخلص و با تقوا نورانیت از چهره شون میباره بگرد تو کاندیدا ببین کدوم باتقوا تره و نورانی تره😉خدا محبت بنده های مخلصشو تو دل دیگران میندازه❤️ گفتم ما به خون این شهدا مدیونیم اینها پس برا چی رفتند جونشونو دادند! تا این انقلاب حفظ بشه تا دیگه ملت ما زیر ظلم مستکبران و ظالمان نره! حفظ نظام از اوجب واجباته حتی از جان امام بالاتر!ما وظیفه شرعی داریم نسبت به این مسأله اگر کوتاهی کنیم گناه کبیره مرتکب شده ایم... پس برای چی امام حسین خانوادگی قیام کرد و جانشو فدا کرد؟ جز برای حفظ اسلام.‌.. سکوت کرده بود و به فکر فرو رفته بود بعد چند ثانیه گفت درست میگید قبل اینکه با شما هم صحبت بشم اصلا برام مهم نبود که در این دوره در انتخابات شرکت بکنم یا نکنم ولی هم خودم شرکت میکنم و هم اطرافیانم را ترغیب میکنم😍 گفتم خیر ببینید ماشاالله بهتون💪 گفت ممکنه بپرسم شما به کی رای خواهید داد!؟ گفتم هنوز معلوم نیست دارم برنامه هاشونو دنبال میکنم ببینیم کدوم با کفایت تره ولی بین و یکیو انتخاب خواهم کرد.. @madaranemeidan
وارد فضای سبز شدیم دو تا خانم اونجا بودند همون موقع بچه هاشون رو دعوا کردند دوستم گفت : ناراحتن الان ...نکنه وقت خوبی نباشه بریم صحبت کنیم...چند دقیقه ای صبر کردیم اروم که شدن رفتیم نزدیک سر صحبت رو باز کردیم اول گفتن رای نمیدیم ...ناامید بودند گفتیم با ناامیدی و قهر که چیزی درست نمیشه باید حرکت کنیم .... حرفاشون رو شنیدیم و حرفامون رو شنیدند در اخر یکی از خانم ها گفت من با مردم کوچه مون صحبت میکنم و همه شون رو ترغیب میکنم که رای بدن😍☺️ @madaranemeidan
دوستانمون با دو تا خانم داشتن صحبت میکردن صحبت ما تموم شد ...ولی دوستان هنوز مشغول بودند...چشم چرخوندم جمع دیگه ای تو فضا نبود...رفتیگ و به دوستان پیوستیم خانمی بود که فقط یک بار رای داده بود اونم به دولت قبلی بود احساس گناه شدید میکرد میگفت اگر دوباره رای بدم و یکی مثل این بیاد چطوری جواب بدم میگفت این برای ما کاری نکرد ...چرا شوهر من الان بیکاره؟! گفتم چون ما به شعار رای دادیم نه به برنامه...نه به کارنامه فقط به شعار ها و حرفای قشنگشون نگاه کردیم...میگفت همممه بهش رای دادن منم به همین خاطر رفتم گفتم همه نه ۲۳ میلیون...۲۰ میلیون هم به بقیه کاندیدا ها رای دادن...ولی اون ۲۳ میلیون هم درست رای ندادن...یه به وعده و وعید رای دادن یا از ترس ناشی از دروغ و شایعه( دیوار کشیدن و جنگ و دلار ۵ تومنی) رای دادن ، اگر درست رای میدادیم اینطوری نمیشد....اونایی هم که رای ندادن مقصرن چون سکوت کردن میتونستن در انتخاب تفکر درست شرکت کنن ...اگر اونایی که رای ندادن به یک تفکر درست رای میدادن تفکر غلط غرب گراها رای نمیاورد گفت اگر من الان به ادم درست رای دادم و اون خراب شد چی؟ گفتم ما ضامن اینده ی ادما نیستیم ما باید با توجه به شاخص ها رای بدیم مسئولیت ما تمامه، ازونجا به بعد بر عهده ی اون فرده که مسئولیتش رو درست انجام بده... خیلی باهاش صحبت کردم و درد دل هاش رو گوش کردم ....در اخر گفت به حرفات فکر میکنم....گفتم افرین فکر کردن خیلی ارزشمنده....ان شاءالله به نتایج خوبی میرسی.... @madaranemeidan
تو این مدت که دوستان می‌رفتند روشنگری و روایتهاشونو مینوشتن، من خیلی غصه می‌خوردم😔 که چقدر حیف که من نمیتونم برم. یکی تو خونشون جلسه میگیره،یکی میره کوچه به کوچه روشنگری، یکی فعالیت مجازی داره، یکی دعوت میکنه از رای اولی ها، یکی بچه ها رو نگه میداره، و... من به علت اینکه دارم دخترم رو از پوشک میگیرم، نمیتونستم این کارا رو انجام بدم.😢 فقط داوطلب نگهداری از بچه ها و پخت غذا شدم. ولی هنوز نوبتم نشده متأسفانه. فعلا منتظرم تا نوبتم بشه. 😴 از یکی از دوستام سوالاتی در مورد فعالیت های انتخاباتی پرسیدم که باعث شد یه کاری به ذهنم برسه و انجام بدم.🤲 قرار شد متن کتاب شبهه انتخابات از حجت الاسلام راجی رو به صورت خلاصه و بند بند تایپ کنم برای انتشار تو مجازی که دارم انجامش میدم. خیلی ناراحت بودم که چرا مثل بقیه مادرا نمیتونم برم روشنگری و وظیفه مو انجام بدم😔 تا اینکه به همسرم پیشنهاد دادم، روزایی که کار نداره، بچه رو نگه داره تا منم با دوستام همراه بشم. و خداروشکر قبول کردن.😍😍 منم با چندتا از مامانا هماهنگ کردیم و رفتیم به یه پارک. دو گروه شدیم و شروع کردیم بسم الله...💪 دو تا خانوم رو نیمکت نشسته بودن. رفتیم سراغشون. خودشون فهمیدن واسه انتخابات رفتیم سراغشون.🙈🤨 یکیشون خیلی سرسخت میگفت رای نمیدم و خیلی ناراضی بود از شرایط.😞 خیییییلی باهاش حرف زدیم ولی قانع نمیشد.😥 دو تا دوست دیگه مون هم اومدن و اونها هم دلایلشون رو آوردن. یه کم نرم شده بود ولی همچنان نظرش همون بود.😬 یه جمعی از خانوما که دورتر از ما نشسته بودن، به جمع ما پیوستن و حلقه بزرگی شکل گرفت.🙃 الحمدلله جدیدالورود ها همه میخواستن رای بدن.👏👏👏 همه با هم حرف میزدیم. بعد از کلی صحبت و دلیل بالاخره اون خانوم مخالف تصمیم گرفت که حداقل فکراشو بکنه.🤔 یه خانم دیگه هم بود که دورتر از ما نشسته بود که ایشونم نمیخواست رای بده. فقط به حرفامون گوش میداد.👂👂👂 آخر سر ایشونم با راهنمایی یکی از دوستان که باهاشون صحبت کرد و به سوالاتشون جواب داد و دلیل آورد، گفتن که فکراشونو میکنن.👏👏 در کل تجربه خوبی بود و دوست دارم بازم تجربه های بیشتری کسب کنم. 😌 @madaranemeidan
وارد پارک شدیم دو تا گروه شدیم و هر کدوم رفتیم سمت یه صندلی😎😎 من و یکی از دوستان به آرامی به یه صندلی که دو تا خانم جوان و میان سال نشسته بودن، نزدیک شدیم. لبخندی زدیم البته با چشمامون😜 و پرسیدم میشه چند لحظه وقتتونو بگیریم🧐🧐 _واسه رای گیری اومدین؟ _از طرف کی اومدین؟ _من رای نمیدم _هرچی هم بگید من رای نمیدم به هیچ کس رای نمیدم!! پرسیدم چرا رای نمیدی؟ حتما یه دلیلی داری🤔 گفت خب همشون بیان همینن چه فرقی می کنه؟ هرکس هم بیاد نمی تونه این وضع رو درست کنه! گفتم به نظرت با رای ندادن وضع تغییر می کنه؟ اوضاع بهتر میشه؟ مشکلات حل میشه؟ _گفت نه ولی من رای نمیدم...تازه از یه منبع موثق خبر دارم که این رییس جمهورها انتخاب شده هستن😯 گفتم خب منبعت رو به ما هم بگو بدونیم! گفت نه نمیشه بگم ولی خیلی مطمئنه.. خلاصه بحث ادامه پیدا کرد و حاج خانوم میان سالی هم که کنارش نشسته بود، دل پر دردی داشت از گرونی و نداری و... خانم جوون گفت حالا خسته میشین این جوری سرپا بیاین بریم بشینیم رو چمن ها صحبت کنیم.. رفتیم نشستیم و دو تا دوست دیگه مونم به جمع مون اضافه شدن، و گفت و گو ادامه پیدا کرد.... منم مشغول گفت و گو با این خانم میان سال شدم...از گرونی و نداری و بیکاری بچه اش گفت.. از وعده وعید های مسئولین که هیچ کدوم به عمل نرسیده... چهره اش پر از غم و ناراحتی بود...می گفت چه طور تو مملکت اسلامی یکی باید یه موتور نداشته باشه و یکی چند تا ماشین سوار بشه.... و با تک تک جمله هاش، سایه ی نحس نظام سرمایه داری رو اقتصاد کشور، از جلوی چشمم عبور می کرد...چشماش پر از اشک شد، گفت باشه دخترم من رای میدم ولی دعا کن یه آدم خوب بیاد و ما رو نجات بده.. گفتم چشم هم دعا کنیم هم درست انتخاب کنیم درست میشه إن شاءالله.... اما اون خانم رای ندهنده هم چنان مقاومت می کرد و دوستان ما در مسیر اقناع گری ثابت قدم بودن😁 با اشاره ی دست، بقیه ی همسایه ی تو پارک رو هم دعوت کرد که بیان، حالا حلقه مون بزرگ تر شد...الحمدلله جمع فهیم و آگاهی بودن و همشون می گفتن که ما رای میدیم😇😇 گفت و گو مون با خانم رای ندهنده😁 هم چنان ادامه پیدا کرد و بالاخره به جاهای خوب رسیدیم و قرار شد که خوب به حرفامون فک کنه و وعده ی دیدار مون شد پای صندوق های رای..... @madaranemeidan
هوا کم کم داشت تاریک میشد و ما کوچه ها را یکی پس از دیگری به دنبال جمعی برای روشنگری،درمی نوردیدیم😁 ناگهان چشممون افتاد به چند تا خانوم تو پارک، دو گروه شدیم و هرکدام به سمتی رفتیم... سلام دادیم و طبق معمول همیشه اجازه ی گفت و گو خواستیم. اجازه دادن و شروع کردیم به صحبت... _شما تو انتخابات شرکت می کنید؟ سه نفر بودن.یکی شون که جوون تر بود، گفت نه من انتخابات شرکت نمی کنم، کلا تو عمرم یه بار رای دادم و حال و حوصله ی رای دادن ندارم☹️ به شوخی بهش گفتم، اگر مشکل همینه من خودم صندوق سیار میارم در خونتون😁 خندید و گفت می‌دونی رای دادن فایده نداره، شرایط که عوض نمیشه روحانی اومد چی شد؟ _گفتم خب اون رییس جمهور انتخاب درستی نبود، حالا نمیشه یه انتخاب درست داشته باشیم و شرایط رو عوض کنیم🙃 _گفت به کی رای بدم؟ هیچ کدومشون به درد نمی خورن! _گفتم شما برنامه هاشونو دیدین؟! _نه دیدم.. _خب پس به نظرتون نمیشه برنامه ها رو دید شاید آدم خوب و انقلابی هم بینشون پیدا شد🧐 _آره راست میگی ممکنه باشه....ولی من به اینا اعتماد ندارم، همه چی کار خودشونه... اون همه آدمو تو فتنه ی بنزین کشتن, کشور رو به چین فروختن من به اینا اعتماد ندارم اینا دارم ما رو سرگرم می کنن🤭😑😑😑 _گفتم این خودشون ینی کیا؟! گفتم همین دولت و نظام و... _این خبرها رو از کجا گرفتی🤔 _گفت همین من و تو و بی بی سی میگه؟! _به نظرت اونا دوست مردم ما هستن یا دشمن؟! _گفت قبول دارم که دروغ میگن اما راست هم میگن! گفتم به نظرت کسی که دارو رو تحریم می کنه وچهل ساله ظالمانه ترین تحریم ها رو بر ما تحمیل کرده می تونه دوست ما باشه و اخبار درست بده و دلسوز ما باشه؟! فوری گف آره همین بیماران پروانه ای که داروهاشون تحریمه... گفتم آفرین به نظرت همین افرادی می تونن دلسوز ما باشن... گفت درست میگی... در مورد قرارداد چین هم براش توضیح دادم و ذهنش روشن شد....امان از سم پاشی های شبکه های بیگانه😤😤😓😓 حالا کمی نرم تر شده بود و می گفت میرم رای میدم و و اون دوتا خانم دیگه هم گفتن ما رای میدیم ولی نمی‌دونیم به کی رای بدیم راه نماییمون کنید... خیلی اصرار کردند و ما هم در مورد برنامه ی چند تا نامزد براشون توضیح دادیم... صدای اذان بلند شد، ازشون خداحافظی کردیم... در دلم دعا کردم که خدا به حق این لحظات نورانی اذان، شر دشمنان اسلام و انقلاب رو به خودشون برگردونه که این طور در فضای کشور شبهه افکنی می کنند😔😔✊ @madaranemeidan
۷ ۸ نفری می‌شدند که جلوی یک لباس فروشی کوچیک نزدیک امامزاده نشسته بودند. وارد جمعشون شدیم و نشستیم. با خانومی که ماه آخر بارداری بود گپ رو شروع کردیم، از علاقم به بچه میگفتم که یهو😱 خانومی که لباس اداری تنش بود و روی صندلی نشسته بود و داشت آب میخورد، آبش رو قورت داد و گفت : "خب که چی؟؟ بچه آوردن که هنر نیست، منم بلدم ۵۰ تا بیارم، آینده‌شون چی ؟؟" _:خدا روزی رسونه حاج خانم _: بله ولی تو این اوضاع چه آینده ای دارن؟؟ کار اداری که هیچی😤 _:مگه همه باید کارمند بشن؟؟ _: الان همه به من گفتند خودت بازنشسته شدی پسرتو ببر جای خودت، گفتم اصلاً دوست ندارم بچه هام برن تو کار اداری بالاخره ما نفهمیدیم کار اداری خوب بود یا بد🤔🙄 _: شما کجا شاغل بودین؟ _: معلم مدرسه استثنایی بودم. بعد خودش رو به دوستش ادامه داد من که امسال رای نمیدم😒 پرسیدم چرا؟؟ نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت، یکم چشاشو ریز کرد و بعد از لختی درنگ پرسید: یعنی تو واقعا نمی دونی چرا؟؟😡🤬 گفتم نه🙈 گفت: ول کن ،ما صحبتی با هم نداریم. بعد هم پا شد و رفت🚶‍♀ با ۲ ۳ نفری که مونده بودند ادامه دادیم صحبت رو این یکی خانم هم میگفت رای نمیدم، فایده نداره! وسط گفتگو، دوستم رو به خانوم کرد و گفت منو میشناسی ؟؟من فلانیم😁 طفلی کلی گرخید 😨بعد هم زد زیر خنده که چرا از اول نگفتی؟؟ اگه من حرف بدی میزدم چی؟؟ _: راحت باشین ما شما رو درک می‌کنیم ،ما خودمون هم به اوضاع معترضیم به همین خاطر، نشستن تو خونه رو جایز ندونستیم و راه افتادیم تو کوچه ها برای صحبت با مردم . حرف زدیم و این خانم با سر تایید می‌کرد، حالا واقعی بود یا تو رودربایسی دوستم الله علم😂😂 کمی که گذشت اون خانوم معلم دوباره برگشت. رو بهش گفتم شما که ماشالله باسواد و تحصیل کرده این نگفتین چرا رای نمیدین؟؟ _: چرا خودت رو خسته می کنی ما اصلا با هم حرفی نداریم تمام😤 دوستم با توجه به تجربه تلخ قبلی که داشتیم اشاره کرد پاشو بریم فایده نداره گفتم صبر کن احساس می‌کنم این فرق داره. باز رو بهش پرسیدم از شرایط اقتصاد ناراضی هستی؟؟ _: بله، نباشم ؟؟ _:چرا، ما هم هستیم اتفاقاً. به نظرتون مقصر کیه؟؟ _: میخوای بگی مردمن؟؟ _:دولت و رئیس جمهوری که تمام امکانات و بودجه کشور دستشه و باید کار بکنه و نمیکنه _: بله _: حالا کی دولت رو انتخاب کرده ؟همین مردم. _: کاملاً درسته، خودمون بد انتخاب کردیم. _: حالا چه میشه کرد؟ باز هم دست خودمونه. _: خواهر همه مثل همن! _: یعنی واقعاً مسئول خوب نداریم؟ کسی که کار کرده باشه دلسوزانه برای مردم ؟؟ فکر کرد و گفت چرا هر کی میگه فرقی ندارند اشتباه میکنه. یعنی هلاکه این چرخش نگرش ۱۸۰ درجه ای در عرض چند دقیقه شدم‌ من😂 _:چرا نگردیم اون آدمی که هست و خوبه رو، انتخاب کنیم؟؟ گفت آقای فلانی رو دیدم که عملکرد خوبی داشته، آدم خوبی هم هست. بعد خندید و گفت اصلا من میگم اگه همون بالایی ها (منظورش رهبر بود) خودشون انتخاب کنن بهتره، اونا بهتر می شناسند از ما مردم ، آدم بهتری انتخاب می کنند. _: خواهرم همینطوری داریم متهم به دیکتاتوری میشیم وای به حال اون روز! یکم دیگه که حرف زدیم گفت تمام حرفاتون منطقی و درسته. انقدر دلم پر بود که بد حرف زدن باهاتون ببخشید. (جمله ای که این روزا زیاد می شنیدیم) _: مشکلی نیست این روزا همه دلشون پره ما عادت داریم. مردم اعتراض دارن ولی واقعا کشور و نظامشون رو دوست دارند. _: بله ما که با نظام و انقلاب مشکلی نداریم. انشالله این دفعه خوب انتخاب کنیم و یه آدم به درد بخور بیاد سر کار و مشکلات ما حل بشه🤲 الحمدلله بعد از تجربه تلخ قبلی این بار گفتگوی خوبی داشتیم. صدای اذان از امامزاده بلند شده بود که خداحافظی کردیم و به صف نماز جماعت پیوستیم. @madaranemeidan
نزدیک انتخابات شده بود و این بار هم مادرانه وارد میدان شده بود.... هر روز که میشنیدم دوستان میرن محله های مختلف و روشنگری میکنند بهشون غبطه میخوردم... از اینکه نمیتونستم من هم کار اونا رو انجام بدم عذاب وجدان داشتم.. هر روز به زن داداشم میگفتم بچه های مادرانه دارن تمام تلاششونو میکنن اما من اینجا هیچ کاری نمیکنم حس بدی دارم... تو همین کشمکش و درگیری با خودم بودم که خواهرم پیام داد میتونی توی اینستاگرام یک پیج به اسم مادران میدان انتخاب بزنی و توش فعالیت کنی؟ انقدر خوشحال شدم ازین پیشنهاد که حد نداشت... با جون و دل قبول کردم.. شروع پیج همانا و اسباب کشی برادر همانا... از صبح تا شب درگیر اسباب کشی بودیم و اصلا فرصت گوشی دست گرفتن نداشتم... اما آخر شب که وقت خواب میرسید و همه میخوابیدم من بیدار میموندم و با تمام خستگیام گوشی رو برمیداشتم و ساعت ها دنبال عکس مناسب برای روایت ها بودم و پیجو فعال کردم.. از اینکه تونستم یه قدم خیلی کوچیک در این راه بردارم خیلی خوشحالم و خداروشکر میکنم که این رزقو بهم داد... گرچه در برابر کار بچه های دیگه مادرانه، کار خاصی نیست اما بازم خداروشکر... @madaranemeidan
قرار شد مجلس روشنگری شهرک را من با چند تا از دوستان برم. چون منزل خودمون شهرک بود زودتر رسیدم . چند نفر از خانم ها آمدند و متقاضی شروع جلسه ↖️ یک شب قبل: خدایا من تا حالا چند جلسه روشنگری محلات رفتم اما جلسه اینطوری نه. اگر نتونم حق مطلب را ادا کنم چی میشه😔 مطالعات در زمینه مورد نظر داشتم اما پراکنده و مربوط به سالهای گذشته است. چجوری بتونم مطالب را جمع و جور کنم‌. یاد شهدا افتادم که هیچ وقت تنهام نگذاشتند. دلم خواست اول بسم الله درخواست یاریم را به حاج قاسم عزیز بفرستم. آروم شدم. و بعد به دوست عزیزم که تجربه زیادی داشت پیام دادم و راهنمایی گرفتم. ↘️ در شروع جلسه از خانم ها خواستم که بفرمایند در چه زمینه هایی بیشتر تمایل دارند صحبت بشه یک بزرگواری فرمود در رابطه با کارنامه و کارهای انجام شده قبلی کاندیداها هم برامون توضیح بدید. 🔎📝 با آیه مبارکه ۱۱ سوره رعد و کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و ارتباطش با انتخابات شروع کردم. اینکه وظیفه مون الان چیه؟ چرا باید رای بدیم . شاخص های انتخاب درست چیه؟ درخواست کردم برنامه های کاندیدا را پیگیری کنند و ببینند شاخص های درست با کدام برنامه تطبیق داره. البته تا حدودی برنامه های کاندیداها را هم اعلام کردم. دوستان هم آمدند و جلسه پربارتر شد. از خانم ها خواستیم که هر کدام یک مبلغ باشند و دوست و فامیل و همسایه را به شرکت در انتخابات فرابخوانند. یکی از خانم ها گفت لطفا شماره بدید تا من هم یک مجلس زنانه بگیرم و بیایید روشنگری. خیلی ممنون حاج قاسم که به نفس ها و قدم های کوچک ما برکت میدهی🌷🌷🌷 البته خدا خیر بده به دوستانی که بچه ها را نگه می دارند 💐💐💐 @madaranemeidan
در فضای مجازی نوشته بودم: چه آقای یا آقای رأی بیارند، فرقی نداره چون دولت ضد فساد خواهیم داشت و امید به جامعه برمی‌گرده. یک نفر که طرفدار آقای همتی بود، زیر پستم نوشت: خیال کردی! دکتر همتی می‌بره. منم دلایلم رو برای رأی ندادن به همتی نوشتم: - پذیرشfatf - اینکه میگند بیش از پنجاه درصد، دلیل وضع موجود تحریم هاست... و این خودش یک بهانه است برای کار انجام ندادن و تغییر نکردن اوضاع - اینکه ایشون زیر نظر دولت و با دستور دولت چاپ بی‌رویه اسکناس داشتند که یکی از دلایل مهم نقدینگی و تورم این روزهای ماست. و ایشون به عنوان رئیس بانک مرکزی یکی از هستند. - به جای پاسخ دادن به سوالات و دادن برنامه به تخریب کاندیدها می‌پردازند. - در جواب سوال اقتصادی به حجاب خانم‌ها اشاره می‌کنند. و... و بعد گفتم حالا شما دلایل تون رو برای رأی دادن بگید تا من هم آگاه بشم و درصورتیکه ایشون اصلح😐😒هستند به ایشون رأی بدم😁. طفلکی بعد که پیام‌ها رو خوند، چون جوابی نداشت😂، گفت: گفته‌‌ی من جنبه‌ی طنز داشت، جدی گرفتید؟ درصورتی که واقعاً طرفدار آقای همتی بود😐 همچین آدمایی هستند، اصلا پاسخ‌گو نیستند و دارند به حواشی می‌پردازند، کسی هم که از الآن به حواشی بپردازه، یعنی به فکر مردم نیست... @madaranemeidan
یک ساعت از مناظرات گذشته، تحمل فضای مناظره از بی اخلاقی برخی کاندیدا برام واقعا سخت میشه و قلبم فشرده شده😔 تلفنم زنگ می خوره ، دوستم منتظره تا طبق روال هر روز بریم روشنگری.. روستا به روستا سر می زنیم هوا بسیار گرمه...و کسی تو کوچه ها نیست...انگار فضای خونه ها هم گرم مناظره هاست.. بالاخره بعد از سرک کشیدن به چند تا روستا، می رسیم به یه خیابون که چند تا جمع خانم اون جا نشستن. ماشین رو گوشه ای پارک می کنیم و راه میفتیم... جمع اولی یه حاج خانوم پیر و یه خانم میان سال هستند،تا ما رو می بینن، سلام و احوال پرسی گرمی می کنن و میگن بفرمایید بریم خونه.. تشکر می کنیم و کنارشون می شنیم.. کمی خوش و بش می کنیم و سر صحبت را رو باز می کنم... رومی کنم با خانم میان سال و می پرسم: شما انتخابات شرکت می کنید؟ _بله که شرکت می کنم، یک رای دیگه مگه چیه که شرکت نکنم. یه رای هست دیگه میرم میدم کاری نداره😊 لبخندی میزنم و بهش میگم خانواده هم مثل شما فک می کنن؟ میگه آره اونام رای میدن ، همه رای میدن.. حاج خانم پیر میگه ولی من رای نمیدم چرا رای بدم؟؟ فک می کنه ما برای تبلیغ شورای شهر اومدیم.. سر درد و دلش باز میشه.. یه دختر نابینا دارم مریضه پول انسولینش رو ندارم.شوهرش اعتیاد داره...من خودم سرپرست ندارم و...😔😔😔 دوره ی قبل همین شورای شهر یکی شون اومد دست منو گرفت و برد سر صبح تک رای بهش بدم، حالا کو؟ کجاست که بیاد دست منو بگیره😔😔😔 بهش گفتم حق داری حاج خانم...حالا شما تو کمیته یا بهزیستی جایی نیستین که کمک کنن؟! گفت چرا هستیم و شروع کرد دعا به جان یکی از کارمندان کمیته که ظاهراً بهشون رسیدگی می کنه و کلی ازش تشکر کرد... گفتم پس ببین حاج خانم مسئول خوب هم پیدا میشه، فقط خودمون باید حواسمونو جمع کنیم و نذاریم آدمایی که از درد مردم خبر ندارن، بشن مسئول ما... گفت آره درست میگی... گفتم پس بریم پای صندوق و یه آدم خوب مثل همون آقا که گفتی انتخاب کنیم که دلسوز مردم باشه... لبخندی زد و گفت باشه میرم رای میدم..حالا بگو به کی رای بدیم؟ کدوم خوبه؟ ما که نمی‌دونیم!! چند دقیقه ای راجع به کاندیدا براشون حرف زدیم و بلند شدیم و ازشون خداحافظی کردیم.. این جمله ی امام مدام از جلو چشمم عبور می کرد و بغض گلومو محکم فشار می داد... خدا نياورد آن روزي را كه سياست مسوولان كشور ما پشت كردن به دفاع از محرومين و رو آوردن به حمايت از سرمايه دارها گردد و ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشتري برخوردار شوند.... امام روح الله❤️ @madaranemeidan
دیروز گرم دیدن مناظره بودیم🤓🤓🤓 که گله و غر زدناش از اینکه حوصلم سر رفته شروع شد😕 یدفعه با لنگه جورابش اومد جلو گفت: میخوام عروسک درس کنم. خواهر کوچیکشم مثل همیشه به تبعیت از بزرگترش رفت و جورابش و آورد. سه نفری مشغول شدیم.☺️ همزمان با اتمام مناظره ساخت عروسکای جورابی هم تموم شد😊 @madaranemeidan
قرار شد که با دوستان بریم محله مادرشوهر یکی از دوستان روشنگر.‌ تو اون محله همیشه خانوم ها توی کوچه میشینند و جمعیتشون زیاد میشه.. به همین دلیل گفتند که احتمالا زمینه خوبیه برای روشنگری. سه گروه شدیم که هر گروه جدا جدا بریم روشنگری. دو گروه اول همون اوایل کوچه کنار جمعی از خانوما نشستند و مشغول صحبت شدند.. اما من و دوستم رفتیم تا یه جای دیگه رو پیدا کنیم.. هوا خیلی گرم بود و ما مسافت زیادی روازین کوچه به اون کوچه، اونم کوچه های تودر تو و پیچ در پیچ رفتیم تا یک گروهی رو پیدا کنیم و براشون صحبت کنیم. دوستم میگفت ما همیشه که میایم اینجا، کوچه پر از آدمه اما نمیدونم چرا امروز کسی نیست... بنظرم امتحان خدا بود.. میخواست ببینه چقدر در این راه ثابت قدم هستیم.. دوستم به شوخی گفت بیا بریم فکر کنم امروز خدا از ما انتظار روشنگری نداره... بیا بریم خونه مادرشوهرم چایی بخوریم تا بچه های دیگه کارشون تموم بشه.. بعد از کلی ازین کوچه به اون کوچه رفتن بالاخره یه گروه سه نفره پیدا کردیم.. جلو رفتیم و سر صحبتو باز کردیم.. یکی از خانوما میگفت رای نمیدم.. یک نفر دیگه هم خیلی قاطع نبود... و خانوم سومی میگفت رای میدیم اما رای ما فایده ای نداره. بهشون معلومه که فایده داره تو این سالها مردم به اون کاندیدای مورد نظر شما رای ندادن که اینطوری شده بعد از حرف زدن باهاشون حاج خانوم گفتند درسته پس من رای میدم و سعی میکنم درست رای بدم.‌‌ با اون خانومی که گفت رای نمیدم دوستم خیلی صحبت کرد و بنظرم آخرش قانع شد که دراین باره فکر کنه و بعد تصمیم بگیره آخر سر هم گفتن ما که کسی رو نمیشناسیم.. به کی رای بدیم؟ گفتیم تحقیق کنین.. مناظره ها رو ببینید.. گفتند بازم ما نمیتونیم تشخیص بدیم آخه سواد نداریم گفتیم از معتمدینتون بپرسید. کسی که دروغ نمیگه هم سواد داره و هم معتقده ولی خانومی که جوون تر بودن تاکید داشتند که خودمون باید تحقیق کنیم و به حرف کسی گوش ندیم. چون سری قبلی که به حرف کسی گوش کردیم و رای دادیم نتیجه خوبی حاصل نشد پس خودمون باید با چشم باز انتخاب درستی داشته باشیم😊 @madaranemeidan
کوچه دوست فداکارمون (که مسئولیت بچه ها رو ب عهده گرفتن) حدود ۱۰ خانوم نشسته بودن 🤚✋ طی مذاکره (۱+۲) ۵ ثانیه ای با دو دوست روشنگرم تصمیم گرفتیم بریم از اونجا شروع کنیم ___________ از جمعشون ۲ _۳ نفری نفر تصمیم ب رای دادن نداشتن یکی از این خانوما (ناهید خانوم)🧕 خیلی شخصیت جالبی برام داشت !!!!! حضرت آقا رو قبول داشت !!!!✅ عاشق سردارسلیمانی بود !!!!!✅ از همه مهمتر خواهرشهید بود!!!!!!✅ اماااااا دلسرد شده بود و رای بی رای....❌ !!!!!!!!! مشکلاتش زیاد بود ازهمون اول اشارک هایی ب مشکلاتش میکرد؛😕☝️ اما کم کم کاملا عقده دلش باز شد و اشارک هاش به مسلسل تبدیل شد 🤯 !!! میگفت و میگفت .... باغییییییظ هم میگفت . انگشت اشاره ش مدام بالا بود ؛ گاهی دستاشو میاورد بالا و بعد روی قفسه سینش فششششار میداد !!! حرکت دستاش به تفهمیم حرفاش و عمق مشکلاتش کمک بزرگی میکرد . !!😔 یکی از دوستان روشنگرم ک کنار من نشسته بود ؛ (انگاری مثل بقیه دلش آشوب هزااار مشکلش شده بود)😢 یهو گفت: خانوم ببین من الان نمیخوام بگگگگ... جمله اش کامل نشد ؛ که بغض کرد و.......😢! تمام وجوووووووووووودم رو غم گرفت 😞 سر دوستمو کشیدم سمت خودم بغلش کردم و گفتم عززززیزم قربونت برم درست میشه 😞..... ناهید خانوم انگار آب روی آتیش وجودش ریختن یهو آروم شد!!!😶 شاید یادآوری مشکلاتش باعث شده بود ، نتونه به این فکر کنه امکان داره مثل خودش هم باشه !!😔 شاید شااااااایدا فکر نمیکرد کسی با این مشکلات بیاد و تو خیابون آدم ها رو به انتخابات دعوت کنه😒 ____________ چند لحظه بعد ادامه دادیم گفتیم : باور کنید ک حرف دل ما و شما مشترکه🤝 درد ما و شما مشترکه🤝 انتخاب درست در مسیر درست✅ همه چیز رو درست میکنه و.... پرسیدند و پاسخ دادیم !!!!!! در آخر ناهید خانوم که انگاری شبهات ذهنیش برطرف شده بود گفت : (من ب خاطر خووووون برادر شهیدم به خاطر رهببببببرم رای میدم🤝✍👏 حالا شما که تحقیق کردید بگید به کی رای بدیم ؟؟؟؟) 🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩🤩 @madaranemeidan
چند شب پیش به مهمانی دعوت شدیم. من از فرصت استفاده کردم .و بحث انتخابات رو پیش کشیدم. از بیست نفر فقط سه نفر حاضر به رای بودن. خلاصه با تک تک و یا دونفر دونفر شروع کردم به صحبت .چون اگر که جمعی میشد به نتیجه نمیرسید که هیچ شاید بحث و جدل هم پیش میومد. نمیدونم چند ساعت صحبتم طول کشید چهار یا پنج ساعت اما تا حدودی جمع موافق شده بودن برای شرکت در انتخابات . چون تمام وقت رو بر این گذاشتم که وجوب شرکت در انتخابات را تشریح کنم برای فامیل. اما در آخر کار آقایون رو هم وارد بحث کردم .و بالاخره بعد از گفتمان جمع فامیلی به این نتیجه رسیدند که ما مناظره را پس فردا شب نگاه میکنیم . اگر آن مطالبی که شما میگویید و ادعا دارین درست باشه رو افراد کاندیداها فکر میکنیم. مهمانی تمام شد و من تمام وقت با خودم میگفتم چکار کنم که اینها واقعا مناظره رو دنبال کنند. خلاصه به کمک یکی از اقوام یه مهمانی در باغ تشکیل شد مجدد و همه دعوت به دیدن مناظره دسته جمعی شدند. و چقدر که واکنشها جالب بود .وقتی صحبتهای کاندیداها رو میشنیدن و از شدت تندگویی برخی از آنان همه برای یک لحظه انگشت به دهان می ماندند. و چقدر برخی از کاندیداها صداقتشان مثل آینه صاف و روشن بود و بر دل همه می نشست. و من با خود در دل میگفتم حقیقت خود عیان است و ..... و بعد از مناظره چقدر نظرات تغییر کرده بود و اکثرشون به جز دونفر تصمیم.به شرکت در انتخابات را داشتند. و آن دونفر هم که گفته بودن ولی ما رای نمیدهیم بقیه به آنها می توپیدن رای ندی فردا هم حق نداری غُر بزنی😄😄 @madaranemeidan
یه روز از روزا که رفته بودیم روشنگری یه آقایی اومد جلو گفت : از پولی ک بهتون میدن😳 یه کیسه برنج بهمون بدید تا رای بدیم !!😐 خدایا توبه!!!!!! 🤦‍♀ آخه بنده خدا نبود ببینه ؛ ما یکی از روزهای روشنگری وقتی مسیرمون یکم طولانی شد ب دلیل فشار فوشورهای اقتصادی تاکسی نگرفتیم💰✋ تا پاسی از شب مونیدم اونجا؛ تا همسر با پیکان وانت بیاد همراه بچه هامون بریزیم عقب وانت 😅 والا 😌😌 همینقد بی پوله؛ بی برنجه ؛ دغدغه مند !!!!!!!... اونم با همراهی دوست روشنگر( ۶ ماهه توراهی دار🤰)😥 ___ میدونی چیه ؟؟؟؟؟؟ ما حاضریم کف وانت 🚚 شهر ب شهر بریم؛✌️ مردم رو دعوت ب مشارکت در انتخابات کنیم ؛ تا مملکتمون رو از مسئول بی کفایت ؛غربزده ؛کیسه برنجی نجات بدیم ✊ ولی هم زمان هم در بلندگو وانت اعلام کنیم:😮📣 آااااااااای آقا و خانومی ک (رای ) ت رو به یه کییییییسه برنج میفروشی😏 با این کارات پس فردا همون کیییییییسه برنج رو باید ده برابر بخری!!!! 😟 علی برکت الله 😝😇 @madaranemeidan
آخرشب بود, گوشیمو چک کردم یکی از دوستان متن و فیلمی شبهه دار، برام فرستاده بود ونظرمو خواسته بود🤔 من میدونستم اون رو چی حساسه😉 پس یک متن شبهه دار 🙈در رابطه با اعتقادات او نوشتم و ارسال کردم. یک متن کاملا سیاسی ـ مذهبی👍 و زیرش نوشتم نظرت چیه؟😁 صبح روز بعد اون جاخورده بود😡 و درصدد رفع شبهه ای بود که به اعتقاداتش وارد شده بهش گفتم برای اجنبی کاری نداره که یه متن اینجوری در پنج دقیقه تایپ کنه و دنیارو بهم بریزه،ارامش مردم رو ببره و هراس ایجاد کنه. براش نوشتم در عصر غیبت باید گوشمان به سخنان ولایت فقیه باشد، چون گوش ولایت فقیه به سخنان امام زمان است.❤️ پس فتنه ایجاد نکنید،به کاندیدای انقلابی هر تهمت و ناروایی که گفته میشود در جلویش بایستید و اینها را پخش نکنید. دشمن را شاد نکنید، انها کاندیدای انقلابی را خراب میکنند،وجهه ی انقلابی مردم و من و تو را خراب میکنند. خودمان به شایعات دامن نزنیم.در تشویق مردم به شرکت در انتخابات تلاش کنیم و از کاندیدای انقلابی دفاع کنیم.به حقوق هم احترام بذاریم و به حزب مخالف توهین نکنیم. سخنان رهبری را آویزه ی گوشمان کنیم و مدام با خودمان تکرار کنیم. و بعد زیرش نوشتم: والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته خوب بود؟ اون هم توجیه شده بود و من هم😌💪 گاهی لازمه همون چیزهایی که اطرافیانمون میدونن رو براشون دوباره تکرار کنیم .❤️ @madaranemeidan
تو امامزاده یک گروه خانوم که انگاری خانوادگی هم اومده بودند رو دیدیم که یک گوشه نشسته بودند و نذری نون و ماست داشتند و برای ماهم اوردند. با دوستم رفتیم پیششون.. دوستم با صحبت در مورد همین نذری که داشتند سرصحبت رو باهاشون باز کرد از همون اول مشخص بود زیاد مایل نیستن گوش کنند و خودشون هم گفتند ما از سیاست خوشمون نمیاد اما حرفاتونو گوش میکنیم.. وقتی گفتند حرفاتونو گوش میکنیم ما نشستیم و صحبتو ادامه دادیم.. تو اون جمع همه خانوما دورتا دور فرششون حالت گرد نشسته بودند.. اما من پشت اونا روی یک سکو نشستم.. خانوم جلویی که پشتش به من بود عذرخواهی کرد و بلند شد و کنارم نشست.. وقتی که یک مقدار از صحبتای دوستم رو شنیدن اونطرف بحث شد و سوال میپرسیدن و جواب سوال دوستانو میدادن... حاج خانوم کناری من گفت اوضاع خیلی خراب شده مردم علاوه بر اینکه پول و کار ندارن ادب و ایمانم ندارن... همه چیز کشور بهم ریخته و کشور دیگه درست شدنی نیست و یک خاطره ای تعریف کردن که یک آقایی تو داروخانه میاد به متصدی داروخانه میگه که داروی منو اشتباه دادی اما متصدی میگه نه درست دادم و این مرده میگه نه دکتر گفته اشتباه دادین و خلاصه دعواشون میشه و فحش و فحش کاری... حاج خانوم میگفت من خیلی ازین اتفاق ناراحت شدم. متصدی داروخونه خیلی بد و بی ادبانه برخورد کرد بعد از صحبتای حاج خانوم سعی کردم بهشون امیدواری بدم. گفتم حاج خانوم برای شما ادب خیلی مهمه و چون اون آقا بی ادبانه برخورد کرده خیلی به چشم شما اومده... اینهمه آدم با ادب و نزاکت در طول روز دارن کنار هم زندگی میکنن اینا به چشمتون نمیاد چون روی بی ادبی حساسید... من نمیگم اون متصدی خوبه کار اونم اشتباهه و کاش اون یکی هم نباشه ولی میگم این ناامیدی اشتباهه بعد حاج خانوم گفتند که زمان شاه اینطوری نبود.. یکم از زمان شاه هم صحبت مطرح کردند و من بهشون گفتم همه حکومتا خوبی و بدی دارن اما زمان شاه شما این عزتی که الان داریدو نداشتید.. کشورمون استقلال نداشت.. بهشون گفتم که قدیمیای ما میگن اون زمانا ما اگه مثلا انگور داشتیم باید مشتقات همین انگورو مثل شیره و کشمش میخوردیم و اصلا برنج نداشتیم و سالی یکبار برنج میخوردیم اما الان همه چیز تو دست و بالمون هست.. همه چیز در اختیار جوونامون هست اما یکی اینه که ما ناشکر شدیم و توقعمون بالا رفته و یکی هم مسئولین بی کفایتن و برای ما کار نمیکنن پس باید سعی کنیم کسیو انتخاب کنیم که بخواد برای ما کار کنه.. بخواد کشورمونو ازین وضعیت نجات بده.. حاج خانوم بنده خدا دل خیلی پری داشت و من سعی کردم بیشتر شنونده باشم و بهشون امید بدم که انقدر نسبت به کشور بدبین وناامید نباشند... @madaranemeidan
📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿📿 گفتیم چرا نمیای تو جمع با هم صحبت کنیم مادرش می گفت افسردگی داره ازش پرسیدم: افسردگی چرا می گفت افسردگی پس از زایمان گرفتم. مشکلات زندگی و نداری و.... پرسیدم دکتر رفتی؟ می گفت آره دکتر رفتم و کلی هم دارو خوردم ولی بی فایده😔 بهش گفتم خودت باید بخای تا حالت خوب بشه، سعی خودت رو مشغول کاری کنی و نشینی فکر و خیال کنی...ذکر بگو قرآن بخون کاری انجام بده... سرش رو انداخت پایین ... خانم عاقل و آگاهی بود...وقتی حاج خانم روبه رویی می گفت رای نمیدم و فایده نداره.. بهش می گفت: رای دادن وظیفه مونه و با رای ندادن کار درست نمیشه... اون حاج خانم می گفت: هر کس هم بیاد نمی تونه این همه خرابی رو جمع کنه.. بهش می گفت: اگر هم یه آدم خوب نیاد خرابی رو خرابی جمع میشه.. تو دلم تحسینش کردم که با حالی که داشت، و کلی مشکلات که حالا بخاطرش افسرده شده بود، بازم به فکر انجام وظیفه اش بود... بلند شدیم که بریم، خیلی دوست داشتم کاش می تونستم براش کاری انجام بدم... یه دفعه یاد تسبیح متبرک تو کیفم افتادم🤩🤩 تسبیح رو از کیفم در آوردم و گذاشتم تو دستش، گفتم این متبرکه و جاهای خیلی خوبی رفته...باهاش ذکر بگو إن شاءالله زودتر حالت خوب میشه... باید چه کرد این همه قد خمیده را... باید چه کرد این همه جولان درد را... باید چه کرد مردم از حرف خسته را..‌ دنبال آب و نان غرور شکسته را😔😔😔 @madaranemeidan