#حضرت_زینب_س_اربعین
اما هوای شور عزا در قلم گرفت
از غم قلم به دوش نوایش علم گرفت
شب تا سحر قلم ز لبش ناله می چکید
عطر حسین از لب آلاله می چکید
شاعر سرود مثنوی و شرح قصه را
اما قلم نگاشت غم و درد و غصه را
بر صفحه زد شرر ز غم و آه جان گداز
از سینه اش گشود به یکباره عقده باز
با ناله گفت کاین چه غم و آه و ماتم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
یک اربعین جهان همه در آه و غم گذشت
بر اهل بیت و آل پیمبر ستم گذشت
گرچه حرارت قلم و صفحه پر تب است
اما تمام غم به دل و قلب زینب است
گفتم قلم بیا مدد دست خسته باش
راوی راه قافله ی دل شکسته باش
زینب رسید کرب و بلا با نوای غم
بر خاک کربلا به دو صد نوحه زد علم
داغ حسین بعد چهل روز مبهم است
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
زینب به سینه اش به جز از آه و درد نیست
حتی به شاخ خشک دلش برگ زرد نیست
این داغ بی کسی نفسش را بریده است
هجده سر بریده به نی گو که دیده است
بر نیزه ای عجب سر سالار زینب است
بر نیزه ای سری ز علمدار زینب است
بر نیزه ای دگر سر پر خون اکبر است
حتی به نیزه ای سر شش ماهه اصغر است
بر نیزه ای دگر سر گلگون قاسم است
سر های دیگر از بدن آل هاشم است
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
دیدم به روی نیزه سر پاک تو مدام
از آن دمی که راهی راه سفر شدم
با دست بسته بهر یتیمان سپر شدم
بودش مدام قافله در شور و ولوله
سویی سنان و شمر و دگر سوی حرمله
آنها سوار مرکب و با تازیانه ها
از کینه می زدند به سر ها و شانه ها
شلاق و تازیانه و بی گاه کعب نی
این هتک حرمت و ستم و ظلم تا به کی
آه از سوار ناقه ی در بین قافله
سجاد بود و غل بُد و زنجیر و سلسه
دیدم سری به نیزه بلند است در برم
سالار و سرورم تو بُدی در برابرم
دیدم نمی رسد به تو دستم برادرم
از داغ تو به چوبه ی محمل زدم سرم
دیدم به تشت زر سر پر خونت ای حسین
دیدم ملائک اند ز داغت به شور و شین
آه از دمی که زد به لبت چوب خیزران
آه از دمی که چوب مکرر بزد بر آن
رازی بود در این که چرا قد خمیده ام
یک اربعین ز داغ تو اندوه دیده ام
هر چند گفته ام ، بود این قصه نا تمام
ای وای از مصائب پر درد شهر شام
این ها که گفته ام سر سوزن ز غم نبود
نزد جفای شامی و آزارِ از یهود
دیدم که طبل خاتمه ی جنگ می زنند
اما دوباره بر سر ما سنگ می زنند
بنگر که بی حیایی آنان چه کرده بود
آنجا که رفت قافله بازار برده بود
دیدم یزید و کاخ ستم را خرابه را
دیگر چگونه شرح دهم عمق ماجرا
آورده ام به همره خود خیل ناله را
شرمنده ام مگیر سراغ سه ساله را
ظلمی که شد ز کینه ی آل امیه است
جا مانده ام حسین سه ساله رقیه است
شرمنده ام ز روی تو خورشید تابناک
کنج خرابه ماه سپردم به دست خاک
اما حسین من و جگر گوشه ی بتول
از کربلا روم به سوی روضه ی رسول
سوغات من ز کرب و بلا پیرهن بود
پیراهن حسین شه بی کفن بود
سوغات دیگری که به مام قمر برم
بر مادر ادب ز قمر یک سپر برم
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_زینب_س_اربعین_کربلا
بالانشین نیزه ها چله دگر سرآمده
چله نشین ماتمت جانب پیکر آمده
خیز ز جا برادرم سید و میر و سرورم
جلوه نما تو در برم خواهر مضطر آمده
گر چه خمیده قامتم، همچو علیست صولتم
فاتح کوفه و دمشق دختر حیدر آمده
طائر پر شکسته ام اسیر دست بسته ام
ببین چقدر خسته ام که طاقتم سرآمده
رنج بسی کشیده ام زخم زبان شنیده ام
ز داغ ها که دیده ام آه جگر بر آمده
سرم به چوب محمل وراس تو روی نیزه ها
اشارتی ز دل بُوَد که سوی دلبر آمده
ترا به جان مادرت مپرس حال دخترت
کزین عزا به قلب من داغ مکرر آمده
شد اربعین ماتمت در این عزای اعظمت
به پای روضه ی غمت دوباره مادر آمده
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#امام_حسین_ع_حضرت_زینب_س_اربعین
آمدم از کوفه و شام بلا
بعد چهل روز به کرب و بلا
آمده ام خسته و خونین جگر
قامتم از داغ تو باشد دو تا
آمدم ای سرور لب تشنگان
محضرت ای خشک لب نینوا
ای شه لب تشنه سلام علیک
ای که بریدند سرت از قفا
چون که جدا گشت سر از پیکرت
عرش سیه پوش شد از این عزا
جن و بشر مویه کنان در زمین
خیل ملک ناله کنان در سما
نوحه گر از ماتم تو جبرئیل
اشک فشان سلسله ی انبیا
احمد و زهرا و علی و حسن
همره زینب به غمت مبتلا
خیز ز جا ای شه بی سر حسین
جانب ما کن نظری یا اخا
ای شه لب تشنه ی عریان بدن
بی کفن کشته ی قوم دغا
خیز زجا خواهرت از ره رسید
خیز زجا از ره مهر و وفا
آه که سر در بدنت نیست آه
از چه سرت شد به روی نیزه جا
پیکر صد چاک تو در خون تپید
گوشه ی گودال زدی دست و پا
فاطمه با روضه ات از هوش رفت
گوشه ی گودال ز سوز و نوا
وز نگرانی به دم واپسین
بود نگاهت به سوی خیمه ها
آه که ده مرکب سنگین بدن
همره ده راکب بس بی حیا
گشته مزین به چهل نعل نو
رد شده از روی تنت بی هوا
آه چه گویم که پس از کشتنت
رحم نکردند به آل عبا
آه چو هنگامه ی غارت رسید
سوخت خیام از ستم اشقیا
آتشی از نو چو بر افروختند
خیمه و خرگاه تو را سوختند
شمر سر آورد و سنان با شتاب
بر روی نی زد سر از خون خضاب
هلهله و رقص و دف و ساز بود
گرد سر زاده ی ختمی مآب
از پی هفتاد و دو سر روی نی
دست ببستند مرا با طناب
سلسله بر گردن سجاد شد
داد بسی سلسله او را عذاب
گفت یکی مژده که آزاد شد
تشنه لبان تشنه لبان آب آب
آه از آندم که خجالت کشید
جرعه ای از آب بنوشد رباب
آه که در سینه نمودیم حس
درد فراوان و غم بی حساب
آه از آندم که بسی ضجر پست
زجر بدادی نوه ی بو تراب
آه از آن کوفه و ابن زیاد
گرچه نمودیم در آن انقلاب
آه ز دروازه ی ساعات و شام
آه ز هر کوچه ی شام خراب
آه از آن مجلس شوم یزید
آه ز چشمان بد شیخ و شاب
آه از آندم که فقط آستین
بود سر و روی زنان را حجاب
آه ز تشت زر و از خیزران
آه ز ته مانده ی جام شراب
آه از آندم که یزید پلید
کرد گلی را به کنیزی خطاب
گفت به یک زشت رخ سرخ موی
گوی نمایی تو که را انتخاب
چونکه شنیدم ز یزید این سخن
از لب زینب بشنید این عتاب
گوش کن ای کافر بی دین پست
هرزه ی بی شرم پر از پیچ و تاب
هست خداوند نگهدار ما
هست تو را هرچه که بینی سراب
گفت چه دیدی تو به صحرای طف
دادمش اینگونه به سرعت جواب
هر چه که دیدم همه زیبایی است
امر امامم به شکیبایی است
ای که کشیدند به خون پیکرت
ای که دهی جان به ره داورت
ای که دهی در ره دین خدا
اکبر و عباس و علی اصغرت
خیز زجا رخ بنما جلوه کن
خیز و ببین خواهر خود در برت
خیز و ببین قامت بشکسته ام
با قد و بالای چنان محشرت
خیز زجا زینب خود را ببین
خیز و ببین گر نشود باورت
بال و پرت بودم و اکنون ببین
اینکه چسان ریخته بال و پرت
کاش نمی دیدم در قتلگاه
خنجر کُندی به روی حنجرت
گوشه ی گودال شنیدم که خواند
روضه جانسوز تو را مادرت
کاش که زینب ز غمت مرده بود
دید چو بر نیزه سر انورت
قاری قرآن به سر نیزه ها
بودی قربان لب اطهرت
آمده از شام بلا ، کربلا
دلبر من دلبر تو در برت
بعد چهل روز در این اربعین
آمده ام جان اخا محضرت
حال برادر به فدای سرت
هرچه کشیده ست ستم خواهرت
درد و غم و محنت و رنج و عذاب
هرچه کشیده ست فدای سرت
گرچه منم در بر تو شرمسار
بهر رقیه و غم دخترت
آه که جا ماند به ویرانسرا
با رخ نیلی گل نیلوفرت
جان اخا هیچ سراغش مگیر
جا ن من و مادر غم پرورت
تحفه برم سوی پیمبر کنون
پیرهن غارت شده از پیکرت
هم که برم محضر ام البنین
این سپر ساقی نام آورت
من که به بیداد و ستم تاختم
با غم تو سوختم و ساختم
#جواد_کریم_زاده