#حضرت_رقیه_س
#گفت_و_گو_با_سر_بریده_و_مطهر_پدر
بر روی نیزه دیدم گیسوی درهمت را
در دست ساربان هم یاقوت خاتمت را
گه گاه خواب بودم بر ناقه دست بسته
از ناقه اوفتادم دست و سرم شکسته
هر بار دیدم افتاد از روی نی سر تو
از روی ناقه هر بار افتاد دختر تو
میرفت کاروان و من روی خاک بودم
زجر حرامی آمد از موی سر کشیدم
بر من چنان لگد زد که پهلویم شکسته
جوری به صورتم زد که ابرویم شکسته
چشمام تار میدید با درد های بسیار
یک لحظه دیدم از دور دیدم سر تو انگار
دیدم که نیزه داری سر را به سرعت باد
میبرد آه ، سر در، خورجین خولی افتاد
این هم علامت آن خاکستر تنور است
این زلف مشک بویت خاکستری و بور است
از یک طرف لبانت، از تشنگی ترک خورد
از یک طرف رقیه، لب تشنه هی کتک خورد
ما را ز عمد بردند از کوچههای بس تنگ
بر صورت و سرِ ما، میخورد دائما سنگ
درراه کاروان چون با هلهله می آمد
شمر، سایه سایه ی من با حر مله می آمد
این شمرو زجر و خولی و حرمله چه پستند
گوش مرا کشیدند، گوشواره را شکستند
از بس که درد دارم دیوار شد عصایم
شکر خدا که عمه هر جاست پا به پایم
روی تو و گلویت با آب و تاب شستم
با اشک های چشمم جای گلاب شستم
از بس که خیزران خورد در تشت زر لب تو
ولله داشت میمرد آن لحظه زینب تو
در تشت زر نهادند چون راس روی نی را
دیدم به صورتت ریخت ته مانده های می را
دور سر تو با رقص هی پیچ و تاب خوردند
بد جور مست بودند بسکه شراب خوردند
نزد یزید دیدم یک مرد سرخ مویی
حرف از کنیز میزد بی شرم زشت رویی
دیدم عروسکم را در دست دخت شامی
رفتم از او بگیرم میزد مرا حرامی
میگفت دخت شامی اینست یادگاری
عمو سنان به من داد تو که عمو نداری
هستی من تو بودی آرامشم عمو بود
عالم برای من بود وقتی به گفت و گو بود
میسوخت معجر من چسبیده شد به مویم
صد شکر چون نرفته از دست آبرویم
گفتم غم تو دارم، گفتی غمت سر آید
گفتم چگونه؟ گفتی! سویم چو دلبر آید
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_رقیه_س
#گفت_و_گو_با_سر_بریده_و_مطهر_پدر
بر روی نیزه دیدم گیسوی درهمت را
در دست ساربان هم یاقوت خاتمت را
گه گاه خواب بودم بر ناقه دست بسته
از ناقه اوفتادم دست و سرم شکسته
هر بار دیدم افتاد از روی نی سر تو
از روی ناقه هر بار افتاد دختر تو
میرفت کاروان و من روی خاک بودم
زجر حرامی آمد از موی سر کشیدم
بر من چنان لگد زد که پهلویم شکسته
جوری به صورتم زد که ابرویم شکسته
چشمام تار میدید با درد های بسیار
یک لحظه دیدم از دور دیدم سر تو انگار
دیدم که نیزه داری سر را به سرعت باد
میبرد آه ، سر در، خورجین خولی افتاد
این هم علامت آن خاکستر تنور است
این زلف مشک بویت خاکستری و بور است
از یک طرف لبانت، از تشنگی ترک خورد
از یک طرف رقیه، لب تشنه هی کتک خورد
ما را ز عمد بردند از کوچههای بس تنگ
بر صورت و سرِ ما، میخورد دائما سنگ
درراه کاروان چون با هلهله می آمد
شمر، سایه سایه ی من با حر مله می آمد
این شمرو زجر و خولی و حرمله چه پستند
گوش مرا کشیدند، گوشواره را شکستند
از بس که درد دارم دیوار شد عصایم
شکر خدا که عمه هر جاست پا به پایم
روی تو و گلویت با آب و تاب شستم
با اشک های چشمم جای گلاب شستم
از بس که خیزران خورد در تشت زر لب تو
ولله داشت میمرد آن لحظه زینب تو
در تشت زر نهادند چون راس روی نی را
دیدم به صورتت ریخت ته مانده های می را
دور سر تو با رقص هی پیچ و تاب خوردند
بد جور مست بودند بسکه شراب خوردند
نزد یزید دیدم یک مرد سرخ مویی
حرف از کنیز میزد بی شرم زشت رویی
هستی من تو بودی آرامشم عمو بود
عالم برای من بود وقتی به گفت و گو بود
میسوخت معجر من چسبیده شد به مویم
صد شکر چون نرفته از دست آبرویم
گفتم غم تو دارم، گفتی غمت سر آید
گفتم چگونه؟ گفتی! سویم چو دلبر آید
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh