به دشت کربلا خورشید سوزان، به عاشورا بسان آتشفشان بود
برون میریخت گرمای درون را،که پنداری زمین در آسمان بود
ز فرط تشنگی بی تاب بودند، تمام کودکان بی ستاره
لب خشکی ترک می خورد دائم،میان مهد طفلی شیرخواره
ملائک اشک ریزان بهر طفلان، تمام مشک ها بی آب بودند
دگر طفلان به گرد گاهواره تمامی تشنه و بیتاب بودند
عمو برداشت مشک خشک خود را به اذن آن شه بی سر به شط زد
صدف را پر ز دُرّ ناب می کرد دو دستش را به شط چون بال بط زد
به لب نزدیک برد او مشت پر آب چه چشمکها که بر لب آب می زد
زلال و پاک بود و گاه و بی گاه ز پاکی طعنه بر مهتاب می زد
به ناگه در درونش شعله انگیخت چو یاد از حال آن لب تشگان کرد
به روی شط چو می پاشید درّ را هوای کوی آن دلدادگان کرد
صدف بر دوش چون درّ در صدف داشت چون ماهی رقص در گرداب می کرد
دلش خوش بود و سرمست آن دلاور نگاهی بر دُر نایاب می کرد
به خود می گفت من میر سپاهم به اردوگاه من جای عطش نیست
به اردوگاه اگر خود را رسانم دگر راهی به بی آبی و غش نیست
سر توسن به نخلستان چو گرداند چو شیر نر به اردوگاه می تاخت
به دستش نیزه رقص مرگ می کرد پیاپی گرگی از گرگان می انداخت
در آن باران تیر و تیغ و شمشیر چو شیری در دل نخجیر می رفت
به چشمش زندگانی موج می زد ز بهر اصغر بی شیر می رفت
به ناگه ضربتی حس کرد آن شیر به سمت مشک بر دست یمینش
به روی خاک گویی دست و پا زد همان دم مادر ام البنینش
یکی دستش فتاد و مشک خود را به دست دیگرش انداخت چون کوه
مقاوم استوار و با صلابت چو شیری تاخت بر گرگان انبوه
به پشت نخل گرگی تیز دندان دگر دستش ز نامردی جدا کرد
به دندان مشک را بگرفت و توسن به سوی خیمه ی آل عبا کرد
به چشمش تیر بود و دیده اش تار ز نورش ظلم ظلمت را شکافید
همان ماه بنی هاشم که مولا علی عباس نام آور بنامید
به مشکش تیر خورد و دید سقا که آب مشک چون جوی روان رفت
امیدش قطع شد همچون دو دستش ز خجلت آه، از او تاب و توان رفت
در آن میدان جنگ نابرابر به نامردی یل ام البنین را
ز پشت نخل بیرون شد چو دشمن به سر کوبید عمود آهنین را
صدای یا اخا ادرک اخایش ز فریادش تمامی رسم بشکست
رساند تا امام آنجا خودش را ز سنگی ابرویش را خصم بشکست
بگفتا یا اخا شرمنده گشتم بیا این درد بی درمان دوا کن
نه چشمی نه سر و دستی فقط زخم ،به دستت این لبان خشک وا کن
چنان می ریخت از رخسار شه اشک که از باران خون سیلی روان بود
وزیر خویش را در خون تپان دید شهادت نیز در سویش دوان بود
بفرمودش کمر بشکست مارا ز داغت ای اباالفضل دلاور
همیشه سید و سرور بخواندی چه شد این بار خواندیم برادر
بگفتا ناله ای آمد ز صحرا و دیدم قامت یاس کبودی
دو دست او به پهلو گفت با من مگر تا حال فرزندم نبودی
کنون شرمنده ام ای حضرت عشق به جای آب اشک دیده دارم
ز بهر خشکی لب های طفلان فقط قلب و دلی سوزنده دارم
تمنا می کنم سوی خیامت مبر سرو بلند چاک چاکم
خجالت می کشم از اهل بیتت چه می شد دست تو می کرد خاکم
ز بهر آب می رفتم نبردم به همراهم کمان و تیر و شمشیر
وگرنه وصل میکردم به دریا ز خون این ددان رودی ز نخجیر
در آن دم غوطه ور در خون خود بود نوازش های مولا کرد احساس
دو دست مه به روی دست خورشید غروب آفتابش دیدعباس
مه هاشم اباالفضل دلاور علمدار و سپه دار و وفا دار
فراتر هاست معنایش به دوران جهانگیر و جهانبخش و جهاندار
یلی کز رزم او مبهوت گردند یلانی همچو سام و گیو و بهمن
به درگاهش چو خدمتکار و نوکر یلانی همچو سهراب و تهمتن
هماره روضه اش بس جانگداز است جواد این شعر از روی خوش عهدیست
به هر جا روضه ی سقا شنیدی بمان آنجا که رد پای مهدیست
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_عباس_ع_مدح_شهادت
مهر شده ست مشتری نور شمایل تو را
ماه نموده آرزو جلوه ی کامل تو را
وه چه قیامتی به پا کرده شکوه قامتت
دیده زشوق دیده آن دیده ی خوشگل تو را
ای در ناب هل اتی، دو دست کرده ای عطا
دو بال هم بجای آن ، نداشت قابل تو را
محمل رادمردی و فضل و فتوت و ادب
دهر کجا توان کشد بار حمایل تو را
خصلت توست مردی و عهدو وفا مرام تو
ادب عصاره ای بود جمع خصائل تو را
عقل شده ست مات تو محو تو و صفات تو
مانده که سجده چون کند قبله ی مایل تو را
مرجع رساله میدهد غافل از اينکه جبرئیل
عمر نهاده خوانده یک سطر رسائل تو را
هم که به فضل قائلی هم که ابوالفضائلی
شرح چسان دهد غزل جمع فضائل تو را
گر که خدا زند سند جنت خود بنام تو
داده یک از هزار حق مزد نوافل تو را
کفر نگفته ام که حق مزد تو را بر آن شود
تا بنهد وصال یار اجر مقابل تو را
جنت بی حسین را کی تو پسندی از وفا
نور حسین روشنی داده محافل تو را
وافی شهره در وفا ساقی آل مصطفی
قحطی آب شعله زد آتش در دل تو را
دست بدادی و بصر هم که سپر نموده سر
تا ندهد فلک هدر قربه حاصل تو را
آه از آن دمی که شد تیر به مشک آب تو
خرد نمود موج غم زورق ساحل تو
فاطمه گشته در خروش وز غم روضه ات
زهوش
باز نمیکنم از این بیش مقاتل تو را
کاش که در قیامت از جمله شاهدان شوم
تا که به دیده بنگرم کیفر قاتل تو را
دست تهی نمی رود سائلی از سرای تو
ام بنین عطا کند حاجت سائل تو را
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_عباس_ع_مدح
#حضرت_ام_البنین_س_مدح
بر سینه ی تشنه کام عباس
حک گشته چنین ز مام عباس
هر جا که حسین تشنه باشد
نوشیدن آب حرام عباس
جود و ادب و وفا و ایثار
باشد منش و مرام عباس
تنها لقب ابوالفضائل
شد در خور احتشام عباس
بر درگه او پیمبرانند
استاده به احترام عباس
هم جمله ی اولیا ثناگو
درمرتبت هُمام عباس
غبطه شهدا برند در حشر
بر جاه و فر و مقام عباس
مه سجده به سجده گاه آرد
بر روی مه تمام عباس
هنگام قعود عرش گردد
بیند چو خدا قیام عباس
بر سر زده تاج پادشاهی
هر کس که شده غلام عباس
ساقی و امیرم و علمدار
این است همان پیام عباس
محشر شود آن دمی برآید
تیغی مگر از نیام عباس
باالله که زمین به خود بلرزد
در معرکه زیر گام عباس
صف می شکند ز برق صمصام
رقصد به کفش حسام عباس
با یک غضبش بپاشَد ازهم
نظم سپه از نظام عباس
او یک تنه لشکر حسین است
تنها چو شود امام عباس
عمریست که مرغ دل فتاده ست
از شوق حرم به دام عباس
هرگز نپرد ز بی وفایی
بر بام دگر ز بام عباس
آهوی خَتائی دل من
عاقل شد و گشته رام عباس
دل یک دله کرده ام خدا را
دارم صنمی به نام عباس
هر لحظه هوای سجده دارم
با لطف علی الدوام عباس
گر سائلم و یه لا قبایم
عمریست خورم طعام عباس
او آب من است و خاک اویم
از مرحمت مدام عباس
رقصد به کفم قلم ز مدحش
مستم ز شراب جام عباس
برخیز ز جا به احترامش
بر ساحت پاک مام عباس
از روی ادب بده سلامی
همراه شو با سلام عباس
کن عرض ادب به ساحت او
گو مادر خوش کلام عباس
ای ام بنین ببال بر خود
بر دولت با قوام عباس
یک دم ز کرم پناهمان ده
در سایه ی مُستدام عباس
همواره سلام بر تو مادر
هم بر لب تشنه کام عباس
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_زینب_قتلگاه_عصر_عاشورا
آه از آن لحظه که شد بی کَس و یاور زینب
شد سراسیمه سوی نعش برادر زینب
آمد از تل سوی مقتل به سر و سینه زنان
چه کند خاک عزا ریخته بر سر زینب
تا رسید او به لب قتلگه شاه شهید
دید بیرون شد از آن شمر ستمگر زینب
شد سرازیر به گودال به صد ناله آه
تا بجوید بدن پاک صنوبر زینب
تیر ها دید بسی ،تیغ بسی بشکسته
هم که بشکسته بسی نیزه و خنجر زینب
هر چه می گشت نمی جُست تن پاک حسین
تا بجوید تن او گشت مکرر زینب
ناگهان صوت اُخَیَّ اِلیَّ آمد
که بیا بر سر این پیکر بی سر،زینب
گفت آیا تو حسینی که به هنگام وداع
تو که بر سینه گرفتی سر خواهر زینب؟
تن پاک تو که صد چاک نَبُد در بر من
که گرفته است کنون بی سر،در بر زینب
تشنه بودی و شده تشنه ی بوسیدن آن
لب عطشان حسین بر لب کوثر زینب
گر میسر نشود بوسه زند بر سر تو
جای آن سر بزند بوسه به حنجر زینب
زینب و قتلگه و پیکر بی سر، ای وای
آه از آن لحظه که شد بی کَس و یاور زینب
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh