eitaa logo
اشعار آئینی جواد کریم زاده
251 دنبال‌کننده
168 عکس
53 ویدیو
0 فایل
زنده گردد از دمت هر مرده ای ای مسیح حضرت زهرا حسین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر شبِ جمعه‌ کربلا غوغاست شبِ اندوه حضرت زهراست شب جمعه شب زیارتیِ حرم پاک سیّد الشهداست عرش زین ماجرا سیه پوش است عرشیان را فغان و واویلاست هر شب جمعه‌ مادر سادات راهی از عرش سوی کرب و بلاست پا گذارد ز هودجی به زمین دست بر پهلویش به حال بکاست می‌رسد خسته دل کنار حرم کان حرم قبله گاه اهل ولاست شوید از اشک خود مزاری را که به هر درد تربتش چو شفاست پیکری را کشد در آغوشش که سر از آن ز روی کینه جداست گویدش یا بُنَیَّ یا مظلوم غم عالم ز روی او پيداست گویدش از چه رو تو را کشتند بر سر غارتت چرا دعواست سر پاکت چرا به نی زده اند تنت عریان چرا بدون قباست پیرهن دوختم شود کفنت کفنت کو کجاست پیرهنت؟ @javadkarimzadeh
آوای خداست ، روضه ی مادر آهنگ عزاست ، روضه ی مادر شد مرثیه خوان فاطمه جبریل در عرش بپاست، روضه ی مادر با حی علی العزا ی او غوغاست در ارض و سماست، روضه ی مادر زین روضه تمام انبیا نالان پر شور و نواست ، روضه ی مادر ام النجبا و دخت پیغمبر در اصل دو تاست ، روضه ی مادر طفلان شده اند سینه زن ، زین پس با شیرخداست ، روضه ی مادر در موسم ماتمش کسی با اشک پرسید کجاست روضه ی مادر گفتند که یکصدا به او عشاق در سینه ی ماست ، روضه ی مادر شد فاطمیه، غمین و دلتنگم دل باز چه خواست ؟ روضه ی مادر والله قسم دوای هر درد ست والله شفاست روضه ی مادر صد بار اگر رثای او خوانی هر بار رواست ، روضه ی مادر آن کیست که روضه خوان او زهراست؟ جایی که بجاست روضه ی مادر در کرب و بلا، به گوشه ی گودال بر راس جداست ، روضه ی مادر @javadkarimzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل پر از خونست و پر غم نیز هم در فراقت دیده پر نم نیز هم ای بهار از هجر روی باغبان غنچه بیتاب ست و شبنم نیز هم تو طبيبی بر دل بیمار ها هم دوای درد و مرهم نیز هم گریه بر هر درد بی درمان‌ دواست گریه بر داغ محرم نیز هم باز آمد فاطمیه، باز غم همره آن اشک ماتم نیز هم صحبت از مسمار و دیوار و در و کوچه و سیلی محکم نیز هم یک طرف پرپر گل یاس کبود یک طرف داغ مجسم نیز هم تا به کی باشد حسامت در نیام صبر تا کی؟ چهره در هم نیز هم با همان‌ یاران اندک هم بیا با همان جمع فراهم‌ نیز هم با سلیمانی و سلمان و مسیح مالک وعمار و میثم نیز هم عالمی را پر ز عدل و داد کن گرچه هستی شاه عالم نیز هم بر ظهور خود دعا کن ای غریب گرچه بر آنی مصمم نیز هم شهسوارا کی کنی پا در رکاب؟ تیغ در دستان و پرچم نیز هم کاش این آدینه روز وصل بود وصل یار و دوری غم نیز هم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به سبک و تقلید از شعر زیبای کوچه، مرحوم فریدون مشیری بی تو مادر همه ی عمر از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم در پی آن خاطره‌ گشتم ، غم هجران تو آتش زده بر جان و وجودم ، همه دم داغ تو بر سینه فزودم. شد به غمخانه ی جانم، غم هجران تو تشدید در غم داغ تو لغزید، اشک بر گونه خورشید: یادم آمد سر ظهری که از آن کوچه گذشتیم و دچار غم و آن صحنه ی ناخواسته گشتیم لحظه ای هر دو بدیدیم در آن معرکه هستیم. تو همه راز جهان ریخته در چادر خاکی و سیاهت. من همه محو تماشای نگاهت. با صلابت ، ولی آرام زیر پای تو زمین رام مادر آب و دُرِ ناب سینه هاشان به تب و تاب روبرو وحشی دل سنگ کوچه باریک و کمی تنگ یادم آمد تو به من گفتی : ازاین دیو حذر کن! لحظه ای چند بر این دیو نظر کن، سینه ات را تو بر او سخت سپر کن، از کنارش تو ولی زود گذر کن . از چه این ناز نگاهت نگران است! این حرامیست ، که دلگرم نگاه دگران است! با تو گفتم: حذر از دیو ندانم ترس از دیو ندارم، طاقت ظلم عدو را نتوانم، نتوانم! نه جلالی بُوَد او را نه شکوهی او همانست که در جنگ به همراه گروهی، شده از ترس سوی کوه اُحُد، چون بُز کوهی حذر از ظلم ندانم ، نتوانم! این ستم پیشه بما راه گرفته ست، از چه او راه به حوریه و بر ماه گرفته ست، تو به من گفتی حسن جان، گل یاسم گل یاسم ، من از این کافر بی دین نهراسم، نهراسم! لیک آرام از آن گوشه گذر کن. کوچه ی خلوت و آن قامت نحسی که بدیدم ، ناگهان عربده ی مفسده ی او بشنیدم، خواست سیلی بزند روی تو را تا که پریدم ، آه و افسوس که بر ضربت دستش نرسیدم. آه از ضربه‌ی آن سنگدل کافر بی دین، ضربه ای سخت سرا پا پر از بغض و پر از کین. بی حیا از چه تو را سیلی از بهر فدک زد، از چه این دیو به حوریه چنین سخت کتک زد از چه این پست لگد بر تو و بر حق نمک زد. با چه جرات سر راه حسن و فاطمه سد شد، با چه جرات ز روی چادر خاکی تو رد شد. گوشواری بشکست از پی آن ضربه‌ی سیلی، رُخ ناموس خدا گشت ازین واقعه نیلی. یادم آمد تو به من گفتی از این دیو حذر کن هم فراموش کن و از سر این صحنه گذر کن. گر چه این دیده ی من تار شد از سیلی ناگاه ، من نخواهم که شود حیدر از این واقعه آگاه! آه ای مادر من ای که تو ناموس خدایی ، آه دانی که چه کرده ست به من داغ جدایی ، آه مادر تو کجایی تو کجایی! پیر گشتم ز غم کوچه ببین موی سپیدم ، چقدر بعد تو من از غم تو رنج کشیدم بعد تو خنده به لبهای علی هیچ ندیدم. بعد تو ما به پدر هیچ ندادیم خبر هم، چقَدَر بعدِ تو بر کوچه ودیوار زدم دیده و سرهم جانِ مادر، نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم. بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !