#کشکول_شیخ_بهائی_حکايت_دنیا_عمر
باز بسم الله الرحمان الرحیم
شد سر آغاز صراط مستقیم
هر کجا نام احد آمد به لب
کام شیرین تر شد از شهد رطب
او که خالق بر تمام هستی است
ذکر نام او شراب مستی است
نام او می میشود در جام ما
جرعه ی نوری شود در کام ما
خانقاه و مسجد و دیر و کنشت
میشود با نام او باغ بهشت
چون شوی مست از می رب جلیل
هست ساقی رهگشا ی هر دلیل
ساقی ما قصه و افسانه نیست
انحصارا در پس ميخانه نیست
ساقی ما باده نوشی با صفاست
ساقی ما مست نور مصطفاست
ساقی ما ساقی نوری جلیست
نور او در کام زهرا و علیست
او که مستان را بود فریاد رس
نام او شد زندگی در هر نفس
هر نفس با نام او شد زندگی
یاد او باشد طریق بندگی
نام ساقی در رگ و خونست و پوست
هر چه هستم هست من از هست اوست
باده نوشان غرق در ساقی شدند
تا که در دریای او باقی شدند
از پی باقی شدن بر خاستند
جرعه ای از ساغر او خواستند
با وضو از نفس خود بیرون شدند
در پی لیلای خود مجنون شدند
با نمازی محو نور او شدند
نغمه پرداز کلام هو شدند
هر سحرگاهان می هو هو زدند
بر سر سجاده ها زانو زدند
کوچه باغ عشق را راهی شدند
با شمیمی مست آگاهی شدند
با شمیم عطر حق جان یافتند
جرعه ای از نور ایمان یافتند
دوش اندر کوچه ی مردان شدم
در خیال خویش سرگردان شدم
چونکه لاف آشنایی را زدم
حلقه ی شیخ بهایی را زدم
درگشود از مرحمت آن باوفا
کرد لطفی از سر صدق و صفا
حجره ای دیدم بسی آراسته
جامه هایی پاک و بس پیراسته
عطر و مهر و تسبیح و سجاده ای
در کنارش خواجه ی آزاده ای
مست از جام نمازی باشکوه
سجده گر چون ذره ای در نزد کوه
مست از جام نمازی باوقار
با خضوع و با خشوع و خاکسار
مرد ربانی سرا پا شور بود
نوربود و نور بود و نور بود
مرد ربانی سرا پا پاک بود
خاک بود و خاک بود و خاک بود
تکیه دادم گوشه ای از آن سرا
گفتمش یا شیخ پندی ده مرا
گفت با من کیستی ای جان من
نیمه ی شب گشته ای مهمان من
گفتمش مست ولای حیدرم
گردی از نعلین پای قنبرم
نی غلط گفتم ببخشای از کرم
کاش بینم خاک پای قنبرم
شیخ ما درویش یا صوفی نبود
از جمیع فرقه ی کوفی نبود
گرچه کشکول و تبر زین داشت او
نغمه ی هو هو ی شیرین داشت او
بود دائم حال او حسن القضا
عاشق سلطان علی موسی الرضا
الغرض کشکول خود را برگشود
پند شیخ از بهر ما این نکته بود
گفت با من گوش کن هان ای رفیق
کن مجسم هست چاهی بس عمیق
درمیان چه بود یک ریسمان
هست آویزان بر آن فردی عیان
در ته چه اژدهایی پرنهیب
با دهانی آتشین و پرلهیب
درمیان آن همه جوش و خروش
میجوندی ریسمان را یک دو موش
رنگ آن موشان سفید است و سیاه
میجوند آن ریسمان موشان به چاه
ظرفی از شهد عسل در آن زمان
میکند آن فرد آنجا نوش جان
بی خبر از اژدها در آن محل
میزند انگشت بر ظرف عسل
گفتمش اینها که گفتی چیست شیخ
فرد آویزان به چه گو کیست شیخ
گفت این چاه است در معنا جهان
رشته ی عمر من و تو ریسمان
پس شب و روزند موشان پلید
شب سیاه و روز درمعنا سپید
اژدها مرگ است اندر قعر چاه
او که بر ما میکند هردم نگاه
جیفه ی دنیاست آن ظرف عسل
میچشد انسان عسل در این مثل
خاصه سرگرم خوراک و شهوتست
روز و شب او را مدام این عادیست
پیر معنا مرگ را تفسیر کرد
پند او از مرگ ما را سیر کرد
شیخ گفت از مرگ ما را باک نیست
ترس قبر تیره و غمناک نیست
خوف ما در زندگی ترس از خداست
چون مرا حیدر امیر و مقتداست
در ره او سرخوش و مستانه رو
او که قوت غالبش بد نان جو
وه که در دل از سر خوف و رجا
ره نداد او هیچ کس را جز خدا
کیست او کوبنده ی لات و منات
نیست جز راه علی راه نجات
نیست ما را اضطراب و واهمه
روز محشر با وجود فاطمه
پاک شو هرگز اسیر دل مباش
وز هوای نفس خود غافل مباش
در نماز و روزه و خمس و زكات
جهد کن ای بنده تا گیری برات
بهر دنیا گرم بازاری مکن
مرد باش و مردم آزاری مکن
بر یتیم و بر اسیر و بر فقیر
همچو مولایم علی شو دستگیر
در خیالم مثنوی میبافتم
خویش را در بستر خود یافتم
من کجا و محضر شیخ بها
او سراپا پر بها من بی بها
شیخ ما در نیمه شب بیتاب بود
کار ما هم خواب بود و خواب بود
سالها نرد منیت باختم
ای دریغا مرگ را نشناختم
من گرفتارم به نفس خویشتن
هر زمان و هر مکان با لاف من
نفس ویران دل ز نو آباد کن
دم به دم ای دل خدا را یاد کن
با علی باید که ایزد را شناخت
سوی یزدان با علی باید شتافت
مرگ گر چون اژدها پر هیبت است
هیبت ما اشکهای هیئت است
تا علی را دوست داری ای "جواد "
خوفت از هنگامه ی محشر مباد
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#حضرت_زهرا_س_شب_جمعه_کربلا
هر شبِ جمعه کربلا غوغاست
شبِ اندوه حضرت زهراست
شب جمعه شب زیارتیِ
حرم پاک سیّد الشهداست
عرش زین ماجرا سیه پوش است
عرشیان را فغان و واویلاست
هر شب جمعه مادر سادات
راهی از عرش سوی کرب و بلاست
پا گذارد ز هودجی به زمین
دست بر پهلویش به حال بکاست
میرسد خسته دل کنار حرم
کان حرم قبله گاه اهل ولاست
شوید از اشک خود مزاری را
که به هر درد تربتش چو شفاست
پیکری را کشد در آغوشش
که سر از آن ز روی کینه جداست
گویدش یا بُنَیَّ یا مظلوم
غم عالم ز روی او پيداست
گویدش از چه رو تو را کشتند
بر سر غارتت چرا دعواست
سر پاکت چرا به نی زده اند
تنت عریان چرا بدون قباست
پیرهن دوختم شود کفنت
کفنت کو کجاست پیرهنت؟
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#امام_موسی_بن_جعفر_ع_شهادت
مرغ حق اوفتاده کنج قفس
چون عقابی که بی پر و بال است
چه قدَر بی حیا زمانه شده ست
جای خورشید در سیه چال است
دم افطار میزنند او را
پیش چشمش جهان چو دود شده
آسمان هم ز ماتم خورشید
جامه ی آبی اش کبود شده
بس که بر حال او گریسته اند
چشم های ستارگان خیس است
یوسف این بار کنج زندان و
تازیانه به دست ابلیس است
بدنش زخم و صورتش خونین
گه به شلاق و گه به مشت زده است
سِندی کافر یهودی پست
گاه او را به قصد کشت زده ست
جرم او بوده اینکه می فرمود
بی وضو نام مادرم مبرید
فحش برمادرم مده ملعون
جای دشنام ها مرا بزنید
زهر با پیکرش چه ها کرده
جسم او ذره ذره آب شده
آه از ضرب تازیانه کبود
تن پور ابوتراب شده
جای سالم نمانده در تن او
دست و پاهاش در غُل و زنجیر
چارده سال گوشه ی زندان
سیر از زندگانی اش شد سیر
درد بازو و پهلو او را کشت
یاد میکرد دائم از مادر
دائم عجل وفاتی اش بر لب
یاد دیوار بود و ضربه ی در
عرش از ماتمش سیه پوش است
ناله ی انبیا درآمده است
پیکری روی تخته پاره کنون
از سیه چال ها در آمده است
مرغ جانش ز تن پرید اما
چارده سال زد به زندان پر
روی یک تخته پاره میبردند
پیکر پاک موسی جعفر
ای غریبی که گشت زندانت
قتلگاه تو و مدینه ی تو
وقت جان دادنت دگر ننشست
شمر ملعون به روی سینه ی تو
گشت تشییع پیکر پاکت
بود بر دوش جمله ی یاران
و نمودند لحظه ی آخر
چقدر با شکوه گلباران
غسل دادند و هم کفن کردند
مردمان جسم پاک اطهر تو
شکر دیگر جدا نگشت و نرفت
بر سر نی سر مطهر تو
دم آخر اگرچه معصومه
دختر تو نبود در بر تو
شکر دیگر نشد اسیر و کسی
به اسیری نبرد خواهر تو
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#روایت_معجزه
#امام_موسی_کاظم_ع
#حضرت_عباس_ع
نقل قولی شنو که اهل نظر
ماجرایی بدیده خود به بصر
خادمی راستگو چنین میگفت
این خبر را چنین به اهل خبر
در زمانی ز جنگ تحمیلی
بود در کاظمین خوف خطر
بود در صحن حضرت کاظم
خالی از زائران او یکسر
بود شخصی دنی ز لشگر بعث
دل سیاه و کریه و بد منظر
پست و بی دین چو سندی شاهک
گوئیا ثانی اش و یا بدتر
یک نظامی پست کافر کیش
شرم دارم بخوانمش افسر
کار او بود فحش و دشنام و
هر چه میکرد بود ختمِ به شر
خفقانی نموده بُد حاکم
خاصه در کاظمین آن کافر
گاه و بیگاه با وقاحت تام
گام میزد به صحن و عربده گر
عربی فحش و ناسزا میگفت
کاش او لال بود و من هم کر
روزی آمد به همره جمعی
گشت وارد به روضه ی اطهر
ایستادم کنار و چشمانم
گاه بُد بر ضریح و گاه به در
او لگد وار چکمه میزد بر
مرقد پاک موسیِ جعفر
می شنیدم ز کینه او میگفت
کیستی تو که گشته ای برتر
میکنم اين ضریح و مرقد را
روزی آخر چو تلِّ خاکستر
ناگهان شد برون ز سمت ضریح
دست پاکی چو مشت پُر ز هنر
و چه دستی چه عطر خوشبویی
که نباشد ز بوی آن خوشتر
آنچنان زد به سینه ی بعثی
خورد بر سنگ پشت سر ز کمر
آنچنانی که بر درک واصل
گشت با مشتِ دستِ معجزه گر
همرهانش ز ترس میبردند
جسم نحسش به حالتی مضطر
مدتی چون گذشت از آن جریان
سپری شد چو چند روز دگر
شد میسر به عالم رویا
تا که بینم منیر آن انور
عرض کردم سلام یا مولا
پس بفرمود علیک آن سرور
عرض کردم بُوَد تمنایی
از شما گو به جان پیغمبر
پس بفرمود گو تمنایت
عرض کردم چسان کنم باور
فاش کن جان عالمی بفدات
ماجرای نظامی و کیفر
پس بفرمود شو سرا پا گوش
گوش گشتم تمام پا تا سر
باز فرمود کاظمم هر دم
خشم خود را فرو برم آخر
بود آنروز عمو مرا مهمان
همچو جان بود او مرا در بر
هتک حرمت چو دید از آن ملعون
فعل او خوش نیامدش به نظر
او ابو فاضل است و عباس است
او غیور ست و میر و نام آور
او علمدار و یاور و سقاست
خیره بر دست و بازویش لشگر
آه از آندم که شد جدا دستش
و عمودی که آمدش بر سر
او اگر بود عصر عاشورا
کس نمیبرد از زنان معجر
او اگر بود عدو چه جرات داشت
که کند غارت خیام ، دگر
یا کند شمر بر حسین نزدیک
با چه جرات به حنجرش خنجر
آه از آندم که شمر دون بنشست
روی آن سینه و بریدش سر
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#پیامبر_اعظم_ص_مبعث
بود اندر حرا امین زمان
گرم راز و نیاز با یزدان
در نیایش به اوج حق بینی
در ستایش به سجده ی سبحان
سرور کائنات ابوالقاسم
ساقی می خوران و سرمستان
مست از باده ی اهورایی
فارغ از تن بُد و همی از جان
عشقبازی به درگه معبود
پاکبازی به غایت ایمان
بر لبش لا اله الا هو
در دلش بود نور جاویدان
در دل کوه نور و غار حرا
ناگهان نور حق نمود عیان
جلوه ی حق عیان به جبرائیل
او ملَک بود و مصطفی انسان
گفت اقراء ببر به لب احمد
نام ربّ جلیل و الرحمان
آفریننده ای که از خونِ
بسته اندر ورید و الشریان
خلق گرداند و از قلم آموخت
آدمی را که بود بس نادان
یا محمد بخوان بخوان با من
نام زیبای قادر منان
گفت خواندن ندانم و اُمّی
هستم و بینی ام تو بس حیران
من چِسان خوانم این که میگویی
ببرم نام بر زبان و دهان
من چه گویم بگو چه می خواهی
پیکرم را نگر بُوَد لرزان
گوئیا مصطفی در آن حالت
بود حیران و شد کمی نگران
شک ندارم که برد در آندم
مصطفی نام مرتضی به زبان
به یقین گفت یا علی مددی
مددی کن ز غم مرا برهان
چون مدد خواه شاه مردان شد
کرد او را مدد شه مردان
هست مشکل گشا شه مردان
با علی مشکلت شود آسان
ناگهان بر لبش شکوفا شد
نام نیک خدای هر دو جهان
چشم او برق زد چو ابر بهار
لب او شد چو غنچه ی خندان
شد سراپا وجود او تسلیم
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گفت اینک تویی رسول خدا
ختم پیغمبران و فخر زمان
و وزیرت علیست در بعثت
همچو هارون به موسی عمران
برو بشکن تمام بت ها را
برو بشکن کمر تو از شیطان
جهل را زیر پای خویش بسای
خُرد کن کفر را سر و دندان
برو من یار و یاورت هستم
آنچنانی که دادمت سامان
برو احمد خدانگهدارت
برو دست علی به همراهت
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh
#پیامبر_اعظم_ص_عید_مبعث
ز شوق رویت ای جانا زنم بر لب چو ساغر را
ز می شویم دهانم را کنم مدحت، پیمبر را
تویی آن رحمت للعالمینی کز سر رحمت
به سر بنهاده ات ایزد ز مهرش تاج و افسر را
به دختر بچه ها دادی هدیه زندگانی را
کزین برتر نباشد شوق پروازی کبوتر را
به جاهل های بی دین خرافاتی تو فهماندی
پدر باید بداند بیش از این ها قدر دختر را
به پاس مهربانی هایت ای پیغمبر رحمت
خدا اعطا نمودت دختری مانند کوثر را
نبودش در جهان الا علی عالی اعلا
که در شانش خدا هم کفو او آورده حیدر را
به شان سوره ی کوثر نمودم مدحتی دیگر
که بینم کور چشمان حسود شوم ابتر را
#جواد_کریم_زاده
@javadkarimzadeh