🌺🌺🌺 طلوع ماه مهربان، روشن گر جان و جهان، افتخار زمین و آسمان، نواده ی والای نبی صلوات الله علیه و آله، فرزند گران قدر علی علیه السلام، گلی خوش بوتر از گل های یاس، فرخنده میلادحضرت ابوالفضل العباس برهمه ی عاشقان با ایمان و بر همه ی دل بسته گان ولایت فرخنده و خجسته باد. 🌺🌺🌺
هدایت شده از
یار برادر، مرد دلاور
حضرت عباس علیه السلام
جلد هشتم از مجموعه ی یازده جلدی یاران آفتاب
باز نوشته ی جواد نعیمی
ناشر : مشهد، عروج اندیشه
چاپ اول: ۱۳۸۷
شمارگان: ۵۰۰۰ نسخه ی وزیری
چاپ دوم: ۱۳۸۷
شمارگان: ۵۰۰۰ نسخه ی وزیری
چاپ سوم: ۱۳۸۹
شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه ی وزیری
مجموع شمارگان در سه نوبت چاپ: ۱۳۰۰۰ نسخه
زاد روز خجسته ی قمر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام و روز جانباز ( این روز عاشقان ولایت و هدایت و فرزانه گی) بر همه گان بسی مبارک و پر ثمر باد.
هدایت شده از جواد نعیمی
بار دیگر رویش سبز گلبوتهی دین ،بر شعف رهروان آیین میافزاید: ای امام چهارم! به دنیا خوش آمدی!
قصه های زنده گانی امام سجاد علیه السلام
( جلد ششم از مجموعه ی چهارده جلدی قصه های زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام)
نوشته ی جواد نعیمی
ناشر: به نشر
چاپ اول: ۱۳۹۵
چاپ دوم: ۱۳۹۸
این کتاب پیش تر به وسیله ی ناشر دیگری با عنوان سپهر سبز ستایش نیز به چاپ رسیده است.
مجموع شمارگان در سه نوبت چاپ: ۷۰۰۰ نسخه.
روز، بر آمده. بازار مدينه شلوغ است و شاهد رفت و آمد مردمى كه براى خريد به دكانهاى گوناگون وارد مىشوند و با دستى پُر بيرون مىآيند. امام سجادعليه السلام كه در حال عبور از بازار است، چشم اش به قصابى مىافتد كه گوسفندى را براى ذبح كردن مىبرد. امامعليه السلام رو به او مىكند و مىپرسد:
- آيا به اين حيوان آب دادهاى؟
- بله آقا. ما قصابها معمولاً تا به گوسفندان آب ندهيم، آنها را سر نمىبريم.
با شنيدن اين سخن، ناگهان مرواريدهاى اشك، از ديده گان امام زينالعابدينعليه السلام بر چهرهى مبارك اش فرو مىغلتند و آن حضرت با صدايى بلند و لحنى غمآلود مىفرمايد:
- اى داد بىداد! چه مصيبتى! چه فاجعه یی! يا اباعبداللَّه! يا حسين مظلوم! حتى گوسفندان را بدون نوشاندن آب، ذبح نمىكنند! آن وقت سرِ تو را با اين كه فرزند رسول خدا بودى با لبِ تشنه از بدنت جدا كردند!
حضرت سجادعليه السلام به همين گونه مىگويد و مىگريد تا خاطرهى سالار شهيدان و اهميت شهادت او را در راه خدا، در همهى زمينها و زمانها زنده نگه دارد.
□□□
امامعليه السلام، هم راه گروهى كه او را نمىشناسند، به مسافرت مىرود. ناگهان يكى از افراد، چشم اش به ايشان مىافتد و آن حضرت را به جا، مىآورد. بىدرنگ رو به ديگران كرده و فرياد بر مىآورد:
- واى بر شما! آيا مىدانيد اين بزرگمرد چه كسى است؟
- نه! او را نمىشناسيم. مگر او كيست؟
- ياران! اين آقا، حضرت علىبن الحسينعليه السلام است.
- عجب! پس چه سعادتى نصيب ما شده كه با ايشان، هم سفريم.
به دنبال اين سخنان، افراد كاروان، به سوى امامعليه السلام مىروند و با نثار بوسه بر دست و پاى حضرت، نسبت به ايشان اداى احترام مىكنند. آن گاه مىگويند:
- اى پسر پيامبر! مگر مىخواهيد كه ما در آتش دوزخ بسوزيم؟ چرا خودتان را به ما معرفى نكرديد؟!
حضرت سجادعليه السلام نفسى تازه مىكند و به آرامى مىفرمايد:
- روزگارى با گروهى كه مرا مىشناختند هم سفر شدم. آنان براى به دست آوردن خرسندى رسول خدا، بيش از آن چه بايسته بود، به من محبت كردند و مهر ورزيدند. از همين روى، گمان بردم كه شما نيز اگر مرا بشناسيد، همان گونه رفتار مىكنيد. پس، شايستهتر دانستم كه خويشتن را از شما پنهان بدارم [تا به خاطر من، به زحمت نيفتيد.]
□□□
امام زينالعابدينعليه السلام را در مدينه زندانى كردهاند و دست و پاى آن حضرت را با غل و زنجير بستهاند. مأمورى هم براى مراقبت از ايشان، گماردهاند. يكى از ياران امامعليه السلام مىشنود كه عبدالملك مروان، مأمورانى را به شهر فرستاده، تا امام چهارم را به سوى شام ببرند. يارِ امام با اصرار زياد، از زندانبان اجازهى ديدار با آن بزرگ وار را مىگيرد و به خدمت ايشان مىشتابد. همين كه چشم او به غلها و زنجيرها مىافتد، بىتاب مىشود و مثل ابر بهارى اشك مىريزد و مىلرزد!
امام سجادعليه السلام به او مىفرمايند: «گمان مىبريد كه من در بند و اسير اين زنجيرها مىمانم؟!» آن گاه با اشارهاى كه مىكند، زنجيرها از دست و پايش فرو مىافتند. سپس امامعليه السلام مىافزايد:
- بيش از دو منزلْگاه با اين گروه، هم راه نخواهم بود.
آن ياور امام مىگويد: سه روز بعد كه مأموران سرآسيمه و نگران به مدينه باز مىگردند، اظهار مىدارند كه همه گرداگرد حضرت بودهاند و ايشان را زير نظر داشتهاند، اما ناگهان ديدهاند كه تنها غل و زنجيرها بر جاى ماندهاند و از امام خبرى نيست!
وقتى مردى به شام مىشتابد و عبدالملك مروان را از اين ماجرا آگاه مىسازد، او مىگويد:
- آرى، همان روز كه مأموران، علىبن الحسين را گم كردند، وى نزد من آمد و با خشم به من گفت:
- با من چه كار دارى؟
از هيبت اش سخت ترسيدم و گفتم:
- دوست مىدارم... دوست مىدارم كه با ما باشى!
او، سرى تكان داد و در پاسخ گفت:
- اما من دوست ندارم كه با تو باشم!
اين را گفت و بيرون رفت. نمىدانى چه وقار و هيبتى داشت. چنان كه من بر خويشتن لرزيدم و خود را قادر به هيچ كارى نديدم!
#جواد_نعیمی
هدایت شده از
خاندان آفتاب
بر گرفته از کتاب قصههای زندهگانی امام سجاد علیهالسلام، نوشتهی جواد نعیمی
به روزگار عبدالملك مروان؛ خليفهى اموى؛ استفاده از پارچههايى كه يك شعار تبليغىِ مسيحى، بر آنها نقش بسته بود، رواج مىيابد. چنان كه بر پارچههاى بافت مصر نيز به تقليد از كارهاى روميان، چنين نقشى مىزنند. انتقاد و اعتراض مسلمانان، عبدالملك را وا مىدارد كه دستور دهد تا به جاى آن نشانِ مسيحيت، آيهاى از قرآن را بر پارچه نقش بزنند. هنگامى كه اين خبر، به گوش امپراطور روم مىرسد، او به شدت خشم گين مىشود و ضمن ارسال هدايا در پيامى از عبدالملك مىخواهد تا دستور دهد بر روى پارچهها همان نقش پيشين را بزنند.
عبدالملك به پيشنهاد امپراطور روم توجهى نمىكند، اما او دوباره تهديد مىكند كه - چون سكههاى رايج در ميان مسلمانان، در آن زمان در روم تهيه و ضرب مىشده - بر روى سكهها نسبت به پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم، ناسزا درج مىكند!
عبدالملك با نگرانى از مشاوران خود راه چاره مىجويد. آنها صلاح كار را در اين مىبينند كه از حضرت سجادعليه السلام كمك بطلبند.
امامعليه السلام مىفرمايد براى استفادهى مسلمانان، سكههايى در داخل ضرب كنند كه بر يك روى آن آيهى «شهد اللَّه انه لا اله الا هو» و بر روى ديگرش، جملهى «محمد رسولاللَّه» نقش بسته باشد، آن گاه چه گونگى قالبگيرى و ضرب دقيق آن را نيز آموزش مىدهد.
دستور و نقشهى امام، اجرا مىشود و بدين گونه نخستين بار با رواج سكههاى داخلى در بازار مسلمانان، براى هميشه به استعمار اقتصادى روم و كشورهاى مسيحى و بيگانه، پايان داده مىشود.
هدایت شده از
امشب که برای مراسم رونمایی از کتاب رفیق، نوشته ی زنده یاد سعید تشکری به سالن هلال احمر رفته بودم، یاد و خاطره ی ده شب در دهه ی شصت در ذهنم مرور شد که داستانی به نام اقرا را نوشته بودم که به همت و با کارگردانی دوست و همکار عزیزم در نهضت سواد آموزی خراسان زنده یاد محسن دور اندیش با همین عنوان به صورت نمایش در آمده و در همین سالن به روی صحنه رفت. هرشب این نمایش با دکلمه ای که خودم اجرا می کردم ، آغاز می شد. یاد باد آن روزگاران یاد باد!
هدایت شده از
رفیق
انعکاسی از زندگی سردار شهید مهدی میرزایی
به قلم زنده یاد سعید تشکری
هدایت شده از
به تازه گی دریافتم که جناب آقای نجاتی معلم عزیزم در دوره ی دبستان، به جوار رحمت حق شتافته. برای آن سفر کرده ی مهربان آمرزش و غفران و شادی روان آرزو می کنم. بهشت جاویدان، جایگاه اش باد.
هدایت شده از جواد نعیمی
شقایق دشت کریلا
حضرت علی اکبر علیه السلام
نوشته ی جواد نعیمی
ناشر: مشهد: عروج اندیشه
چاپ اول،۱۳۸۷
شمارگان: ۵۰۰۰ نسخه
چاپ دوم: ۱۳۸۷
شمارگان: ۵۰۰۰ نسخه
چاپ سوم: ۱۳۸۹
شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه
جمع شمارگان در سه نوبت چاپ: ۱۳۰۰۰ نسخه
هدایت شده از